پادکست اوتسایدرز، سجاد بیات و علی امیریفر
اینجا گوش کنید: کست باکس - شنوتو
بعیده موضوعی رو پیدا کنیم که علی پروین، محمد مایلیکهن، ناصر حجازی، مجید جلالی، حشمت مهاجرانی، حسن روشن و حمید درخشان دربارهش اتفاق نظر داشته باشن اما در اولین اپیزود از Outsiders سراغ کسی رفتم که همهی این افراد و خیلیهای دیگه معتقدن بهترین بازیکن تاریخ فوتبال ایران بوده. کسی که در زمان حکومت پهلوی بازداشت و مجبور به عذرخواهی رسمی از شاه شد و به گفتهی خودش اگر بعد از انقلاب کمی دیگه در ایران میموند سختیهای زیادی براش پیش میومد. چهرهای که محمدرضا پهلوی دستور داد با اینکه کاپیتان تیم ملی بود، تصویرش رو از مستند بازیهای آسیایی تهران و مراسم دریافت مدال طلای فوتبال سانسور کنن همینطور سالها بعد تصویرش از تمام برنامههای ورزشی بعد از انقلاب هم سانسور شد. امروز میخوام دربارهی فوتبالیستی صحبت کنم که از دانشگاه تهران فوقلیسانس داشت، کاپیتان بهترین تیم تاریخ ایران بود، در سه المپیک بازی کرد و سه بار جام قهرمانی جام ملتها رو بالای سر برد، ۱۹ سالگی لباس تیم ملی رو پوشید و وقتی فقط ۳۳ سالش بود به دستور مقامهای امنیتی از تیم ملی بازنشسته شد، از طرف ساواک ممنوعالکار شد، مدتی حمال فرش و رانندهی کامیون بوده و به این شغلهاش افتخار میکنه، ۲۳ سال نشریهای کمونیستی رو اداره کرد، تو خانوادهای مسملمان به دنیا اومد و دینش رو تغییر داد، از ناسیونالیسم متنفره و به گفتهی خودش با مجاهدین خلق مرزهایی به اندازهی فاصلهی زمین تا آسمون داره، مصاحبه با رسانههای کوچیک رو به BBC فارسی ترجیح میده چون خط اون شبکه رو قبول نداره، سالهاست تلویزیون بازیهایی که او در اونها درخشیده رو پخش نمیکنه و نامش رو از لیست حاضران در بازیهای ملی حذف میکنه، روزگاری در اوج شهرت و محبوبیت رسانههای هنری رو بی اصالت، رسانههای سیاسی رو جانبدار و رسانههای ورزشی رو بی شرافت خطاب کرد و حالا در ۷۴ سالگی یک نام ممنوعه در ایران و بیشتر شبکههای ماهوارهای خارج از ایران به شمار میاد؛ پرویز قلیچخانی.
پرویز قلیچخانی، فوقستارهای که کاپیتان تیم طلایی دهههای ۴۰ و ۵۰ ایران بود، سه بار در المپیک بازی کرد و تنها بازیکن تاریخه که سه بار قهرمان جام ملتهای آسیا شده اما بسیار تلاش شده تا کمتر نشانهای ازش تو تاریخ فوتبال ایران باشه. این تلاشها تا حدود نسبتا زیادی اثربخش هم بودن و حتی با وجود انقلاب دیجیتالی رسانهها و زنده بودن آقای قلیچخانی هم، نسل جدید، حتی نسل قبل کمتر چیزی ازش میدونن. پرویز قلیچخانی یک نام ممنوعهست که حتی همتیمیهای سابقش هم حالا تمایلی ندارن دربارهش صحبت کنن یا اگر هم صحبتی میکنن، دوست ندارن به اسم خودشون نقل بشه. قلیچخانی از معدود چهرههای شناخته شدهی تاریخه که هم در زمان پهلوی و هم بعد از انقلاب با نظام حاکم سرجنگ داشته و هر دو طرف برای کنار زدنش تلاشهای زیادی کردن.
پرویز قلیچخانی سال ۱۳۲۴ تو محلهی شهباز جنوبی تهران متولد شد. شهباز اسم قدیم خیابون ۱۷ شهریوره. شهباز جنوبی از سر میدون خراسون شروع میشه. بالای میدون خراسون رو هم میگفتن شهباز شمالی. خونهای که قلیچخانی در اون متولد شد نزدیک میدون شوش و تو محلهای بود که اون روزها بهش میگفتن صابونپزخونه. این محلهها الان تو بخشهای جنوبی میدون شوش و اون سمتها قرار گرفتن. قلیچخانی تو محلهی خودشون به مدرسهی عاصمی میرفت که مثل اغلب مدرسههای محلههای جنوب شهر تهران معلم ورزش مهمی داشت. متاسفانه اسم این معلم ورزش رو جایی پیدا نکردم اما مشخصه که مثل اغلب معلم ورزشهای محلههای شهباز و میدون خراسون و جنوب شهر تهران، مرد باسوادی بوده و به بچههایی که استعدادهای ورزشی و غیر ورزشی داشتن اهمیت زیادی میداده. خیلی از فوتبالیستهای بزرگ تاریخ ایران از همین کانال وارد تیمهای ورزشی میشدن. قلیچخانی تو دبیرستان ادیب از والیبال به فوتبال کوچ میکنه و بعد از اینکه با تیم دبیرستان ادیب قهرمان دبیرستانهای تهران میشه، به تیم البر منتقل میشه. البرز تیم دوم باشگاه کیان بوده که تیم اصلیش تو سطح یک بازی میکرده و از تیمهای بازیکنساز بوده. اونطور که در خاطراتش میگه، منصور امیرآصفی از چهرههای برجستهی فوتبال تو دهههای ۳۰، چهل و ۵۰ که خیلی از بازیکنهای درجه یک اون دوره رو کشف کرده بوده، قلیچ رو میبره تیم اصلی کیان. حتما در اولین فرصت به آقای امیرآصفی هم خواهیم پرداخت. قلیچخانی تو ۱۷ سالگی برای اولین بار برای تیم اصلی کیان تو بالاترین سطح بازی میکنه. اولین باری که قلیچ برای تیم کیان به زمین میره، بازی مقابل شاهین قدرتمند اون سالها بوده. همین مسئله باعث میشه نمایشش به چشم روزنامهها هم بیاد. بریدهای از کیهان ورزشی هست که در اون از عملکرد قلیچخانی با تیتر «کیانی جوان و شجاع» تمجید شده.
سردار قلیچ، لقبی که هوادارها بهش داده بودن یه فوتبالیست تنومند با کاریزمای بالا بود. استیلش شبیه گرد مولر مهاجم افسانهای آلمان بوده اما سبک بازیش نه. سبک بازی سردار قلیچ ترکیبی از دکتر سوکراتس و گونتر نتزر بوده؛ یه کاپیتان ذاتی با شوتهای خطرناک، هوش بالا، دوندگی بیامان و قدرت بازیخونی عجیب. یه چیزی مثل بالاک مثلا.
قلیچخانی خیلی هم زود به تیم ملی رسید. حدودا بیست سالش بود که به تیم ملی دعوت شد. البته دلیل دعوت شدن یه بازیکن ۲۰ ساله با حدود ۳ سال سابقهی بازی در سطح اول، نبود بازیکن تراز اول تو اون دوره نبود. اتفاقا تیم ملی اون دوره خیلی هم پرستاره بود. سال ۱۳۴۳ تو مقدماتی المپیک توکیو نتایج خیلی خوبی گرفته بود و راحت به المپیک رسیده بود. قبل از شروع رقابتها اما اوضاع تغییر کرد. داستان از این قرار بود که درگیریهای باشگاهی بین نمایندههای شاهین و دارایی که به درگیری فیزیکی روسای دو تا باشگاه در جریان یکی از بازیها هم رسیده بود، بهونهای میشه که شاهینیهای تیم ملی حاضر نشن برای اردوی تدارکاتی که قرار بوده در شوروی برگزار بشه، تیم ملی رو همراهی کنن. شاهینیها میگفتن اکبر محب رییس دارایی که گویا تو کادر سرپرستی تیم ملی بوده نباید باشه. خلاصه شاهینیها تیم ملی رو تحریم میکنن و همراه کاروان نمیرن. محمد رنجبر که کاپیتان تیم ملی هم بوده به همین بهونه نمیره شوروی و از ترکیب تیم ملی برای المپیک توکیو حذف میشه. در نتیجهی این تغییرات بزرگ، چند بازیکن منجمله قلیچخانی جوون پاشون به تیم ملی بازمیشه.
قلیچ با یکی از همون شوتهای خطرناکش هم تو بازی منجر به اولین قهرمانی ایران تو جام ملتها به اسراییل مدافع عنوان قهرمانی گل زد. فرمت برگزاری مسابقات اون موقع اینجوری بود که تیمها تو یه گروه باهم بازی میکردن و در نهایت تیمی که بیشترین امتیاز رو میاورد، قهرمان بود؛ درست مثل لیگ. تیم ایران تو آخرین بازی اون مسابقهها مقابل اسراییل، باتوجه به برد تو همهی بازیهای قبلیش جلوی برمه و چین و هنگکنگ با یه مساوی هم قهرمان میشد. تو نیمه اول اما اول اسراییل گل میزنه و بعد مرحوم بهزادی بازی رو مساوی میکنه. اسراییلیها خیلی به اون گل اعتراض میکنن چون مدافعشون توپ رو از تو دروازه درمیاره و معتقد بودن که گل نشده. قلیچخانی دقیقه ۸۷ گل قهرمانی رو میزنه. گل قشنگیه، از پشت محوطه. قلیچخانی البته با اشاره به اینکه داور این بازی از هند و کمکهاش از پاکستان هستن و گل اول پرحرف و حدیث ایران، معتقده که قرار بوده ایران این بازی رو ببره چون محمدرضا پهلوی معتقد بوده برای تبلیغات سیاسیش به پیروزی ورزشی مقابل اسراییلی که به تازگی اعراب رو تو جنگ ۶ روزه شکست داده بود، نیاز داشته.
قلیچخانی دو گل هم به استرالیا زده در مقدماتی جام جهانی ۷۴ که البته در نهایت به اون مسابقات نرسیدیم و در مجموعه ۳-۲ به استرالیا باختیم. روزنامههای اون زمان مینویسن که قلیچخانی بعد شکست سه – صفر تیم ملی به استرالیا تو خونهی حریف به زنش قول میده که دو تا گل بهشون بزنه و به قولش هم عمل میکنه. تیکه روزنامهای دیدم که معلوم نبود برای کدوم روزنامهست. مطلبی داشت با این مضمون که کاش قلیچخانی به زنش قول سه گل داده بود. یعنی رسانههای وقت فکر میکردن قلیچ اونقدر خوب بوده تو اون بازی که میتونسته بیشتر هم گل بزنه. گل اول قلیچخانی تو اون بازی از روی نقطهی پنالتی ثبت میشه. گل دومش اما یه شاهکار واقعیه. هرچند برخلاف افسانههایی که میگن این گل از فواصل ۴۰ و ۵۰ به ثمر رسیده، نقطهی شوت قلیچ اونقدری هم از خط محوطهی جریمه دور نیست اما حرکتی که قبلش خودش شروع میکنه از وسط زمین و ضربهی والیش واقعا چشمنوازه. چیزی شبیه گل استیون جرارد به المپیاکوس تو فصل ۰۵-۲۰۰۴ لیگ قهرمانان با این تفاوت که شوت قلیچخانی میره بالای دروازه.
سال ۴۴ تیم ایران تو تورنمنتی دوستانه با حضور ترکیه و عراق و پاکستان شرکت میکنه. اونطور که کیهان ورزشی نوشته قلیچخانی تو اون بازی ایران و ترکیهی اون تورنمنت بهترین بازیکن حریف رو از کار میندازه و باعث تحسین سرمربی حریف میشه. قلیچ اون موقع بازیکن تیم کیان تهران بود و این درخشش باعث علاقهی چند تیم ترکیهای میشه. گویا بیشترین علاقه رو تیمی به نام شکر اسپور داشته که یکی از تیمهای متوسط اون زمان ترکیه به حساب میومده. اونطور که کیهان ورزشی مینویسه، مبلغ پیشنهادی شکر اسپور به قلیچخانی و طالبی ۱۶۰ هزار تومن به هر نفر برای یک سال و نیم، حقوق ماهانه هزار و ۶۰۰ تومن، خرج زندگی خانواده در ترکیه، مسکن و غذا و هزینه رفت و برگشت به ایران بوده. پیشنهاد به نوشتهی کیهان برای یک بازیکن آسیایی بیسابقه بوده. حتی قراردادی هم در هفت بند برای این دو بازیکن تو سفارت ترکیه تو تهران تنظیم کرده بودن که کیهان ورزشی بخشهایی ازش رو چاپ کرده.
سازمان تربیتبدنی وقت اما علاقهای به خروج قلیچخانی و جلال طالبی دو بازیکن مهم اون سالهای تیم ملی نداشته در نتیجه بیانیهای از قول قلیچخانی تو شمارهی عصر روزنامهی کیهان منتشر میشه با این مضمون که به دلیل شاهدوستی و میهنپرستی پیشنهاد تیمهای ترکیهای رو رد کرده. اینجا تو پرانتز بگم که صحبت از همون جلال طالبی هست که تیم ملی رو در جام جهانی ۹۸ هدایت کرد و شاید ندونید که بازیکن بسیار خفنی بوده. بین اسناد کیهان ورزشی خبری دیدم دربارهی پیشنهاد ۶۰۰ هزار تومنی با حقوق ماهانه ۶ هزار تومنی تیم رد استار فرانسه به طالبی و ملاقات حضوری ایشون و نایب رییس باشگاه فرانسوی. گویا طالبی سر جریان شکر اسپور تعهد داده بوده که از ایران خارج نمیشه و این پیشنهاد که رقمش برای اون موقع و یک بازیکن ایرانی و آسیایی نجومی به حساب میاد لغو میشه.
قرهگزولو که اسمش برده شد، رییس سازمان تربیت بدنی وقت بوده که حدود یک ماه بعد از این ماجرا برکنار و تیمسار خسروانی جایگزینش میشه. تیمسار خسروانی، در اون مقطع رییس باشگاه تاج هم بوده و برای عملی کردن وعدهی داده شده به قلیچخانی و طالبی برای دادن پول بهتر، هر دو بازیکن رو از کیان به تاج منتقل میکنه. حضور قلیچخانی جوون که اون موقع حدودا ۲۳ سالش بود تو تاج، درهای جدیدی از فعالیتهای سیاسی رو به روش باز میکنه.
قلیچخانی خیلی زود اما با خسروانی به مشکل میخوره و کار به جایی میرسه که خسروانی به قلیچ اجازهی بازی نمیده. سال ۵۰ خسروانی به شرط حضور تو تیم پاس اجازهی خروج قلیچ و بازی کردنش رو صادر میکنه. قلیچخانی مثل خیلی از فوتبالیستهای دیگهی اون زمان، همزمان با فوتبال تحصیل میکرده. اول دانسشرای عالی ورزش که محل تحصیل تقریبا همهی ورزشکارهای همهی رشتههای اون موقع ایران بوده و بعد دانشگاه تهران و رشتههای مرتبط با مدیریت ورزش. قلیچخانی در نهایت مدرکی معادل فوق لیسانس امروز از دانشگاه تهران میگیره.
تو اون سالها رادیو بغداد بدون وقفه برنامههای ضد شاه ایران پخش میکرد. اواخر دههی ۴۰ تا سال ۵۴ روابط ایران و عراق تیره و تار بود. در واقع از زمان روی کار اومدن حزب بعث در عراق، درگیریهای مرزی ایران و عراق باعث بحرانهای زیادی شده بود. اونطور که اسناد در دسترس مرکز اسناد انقلاب اسلامی نشون میده، این درگیریها حتی به چند روز تیراندازی هوایی و اخراج ایرانیها از عراق هم کشیده شده. در نهایت سال ۵۴ پروندهی این درگیریها با وساطت الجزایر، امضای عهدنامهی مشهور به الجزایر و تعیین اروند رود به عنوان مرز ایران و عراق، بسته میشه.
تو دههی ۵۰ یکی از کارهای همیشگی قلیچخانی، ضبط و پخش برنامههای ضد شاه رادیو بغداد تو دانشسرای عالی ورزش و دانشگاه بود. اون دوره گروههای مارکیسیستی و کمونیستی در همهی دنیا منجمله ایران فعالیت زیادی داشتن. یکی از افرادی که اون روزها به شدت زیر فشار رادیو بغداد قرار داشته، مرحوم همایون بهزادی بوده. بهزادی که بازیکن بزرگی بوده و به خاطر لقب سرطلایی از طرف رادیو بغداد به نزدیک بودن با دربار و دور بودن از مردم متهم میشده. احتمالا لقب سرطلایی رو به تاج تشبیه میکردن. اینم بگم که برنامهها طبیعتا به زبان فارسی پخش میشدن و پخش شدنشون باعث ناراحتی شدید بهزادی میشده. البته اونطور که ابراهیم افشار روزنامهنگار با سابقه نقل میکنه، مرحوم بهزادی بعدها کسانی که در پخش این برنامهها تو ایران نقش داشتن رو بخشیده بوده.
اصغر شرفی مهاجم تیم ملی، شاهین، تاج، پاس و سرمربی اسبق برق شیراز که نزدیکترین دوست قلیچ بوده تایید میکنه قلیچ علاقهی زیادی به مطالعهی کتابهای مائو و بقیهی اندیشمندهای چپگرا داشته. مائو بنیانگذار جمهوری خلق چین و یکی از مهمترین تئوریسینهای مارکسیسم لنینیسم بود. مائو اواخر دههی ۴۰ میلادی رییس جمهور چین شد و تا زمان مرگش تو سال ۱۹۷۶، تاریخ دنیا رو حسابی تغییر داد. مائو معتقد بود فرهنگ خیلی مهمه و میتونه روی اقتصاد سوسیالیستی تاثیر زیادی بزاره. این ایده که به مائویسم مشهوره طرفدارهای زیادی داشت. البته این رو هم باید گفت که مائو چندان هم کارنامهی درخشانی نداره و مثلا در یک نمونه، اواخر دههی ۵۰ و اواسط دههی ۶۰ میلادی خانوادههای کشاورزهای چینی به دستور مائو بههم خورد و کشاورزها برای افزایش تولید به اردوگاههای کار فرستاده شدن. اوضاع جوری پیش رفت که همه مجبور بودن از شکمشون بزنن تا به میزان تولید مورد نظر برسن. حزب کمونیست چین تایید کرده که تو این قحطی ۱۰ میلیون نفر کشته شدن و من حتی گزارشهایی دربارهی مرگ ۷۰ میلیون نفر هم دیدم. تو اون دوره یعنی دههی ۶۰ میلادی، بیشتر از هزار و ۲۰۰ مورد آدمخواری هم گزارش شده که اسناد رادیوی آزاد آسیا نشون میدن مائو ازشون خبر داشته. رادیوی آزاد آسیا یه مرکز اطلاعاتی متمرکز روی شرق آسیاست.
خلاصه، گفتیم که قلیچخانی علاقهی زیادی به مطالعهی اندیشههای اندیشمندهای چپگرا داشت. مشخص نیست دقیقا چه کتابهایی مطالعه میکرده اما از فعالیتهای سیاسیش میشه حدس زد که علاقهی چندانی به بخشهای غیر سیاسی اندیشههای این افراد نداشته چون تو نوشتههاش و حرفهاش اثری از این بخشها دیده نمیشه.
در شروع دههی ۵۰ شمسی اما اوضاع ناگهان عوض میشه....
قلیچخانی برخلاف چیزی که خیلی از دوستان حتی نزدیکش فکر میکردن، فقط یک جوان پرشور با افکار چپی نبود. سال ۵۰ تیم ملی ایران باید برای انجام بازی برگشت مرحلهی مقدماتی المپیک ۱۹۷۲ به کویت سفر میکرد. گروههای چریکی فلسطین تهدید میکنن که در صورت سفر کاروان ایران به کویت، مسئولیت جون اعضای این کاروان با خودشونه. المپیک ۷۲ مونیخ همون المپییکیه که اعضای گروه فلسطینی «سپتامبر سیاه» برای آزاد شدن تعدادی زندانی از زندانهای اسراییل و همینطور دو نفر از اعضای یک سازمان چپگرای آلمانی، ۱۱ ورزشکار اسراییلی رو تو دهکدهی مسابقات به گرونگان گرفتن و در نهایت با کشته شدن همهی گروگانها و پنج نفر از هشت گروگانگیر ماجرا تموم شد. سه گروگانگیر دستیگر شده هم بعدا با فشار گروهی هواپیماربا از زندان آلمان آزاد شدن و اسراییل هم حملههای شدیدی علیه گروههایی که میگفت تو این کشتار دست داشتن انجام داد. اپیزود دوم پادکست پوشه به شرح کاملی از اتفاقهای المپیک مونیخ و همچنین عملیاتی که بعدا اسراییل به بهونهی تلافی انجام داده اختصاص داره. اگر علاقهمند هستید و میخواید بیشتر دربارهی اون اتفاقها بدونید حتما پوشه رو روی اپهای پادگیر پیدا کنید و گوش بدید. خلاصه، برگردیم به ماجرای بازی ایران و کویت
کویت که میدونست نمیتونه امنیت کاروان قویترین و مهمترین تیم اون روزهای آسیا رو تامین کنه، پیشنهاد برگزاری بازی تو مصر رو میده. مصر اون زمان رهبر معنوی کشورهای عربی در درگیری با اسراییل بود. در واقع ۴ سال قبل از این بازی کشورهای عربی با رهبری معنوی مصر با اسراییل درگیری نظامی پیدا کرده بودن و تو یه جنگ شش روزه ازش شکست خورده بودن. یک سال بعد المپیک مونیخ هم دوباره باهم درگیری داشتن. در نتیجهی وجود چنین فضایی بین مصر و اسراییل به عنوان دلیل اصلی تهدید گروههای فلسطینی علیه کاروان ایران، این بازی در نهایت در یونان برگزار شد.
اصغر شرفی تایید میکنه که تو هواپیمای حامل کاروان ایران چندین نفر و به گفتهی آقای شرفی ۷۰، ۸۰ نفر در پوشش خبرنگار حضور داشتن که در واقع نیروهای امنیتی بودن. تیم ایران اون بازی رو هم مثل بازی رفت که تو امجدیه با گلهای پروین و جباری برده بود، دو هیچ و با گلهای مرحوم غلامحسین مظلومی و پروین برنده میشه. تیم ملی قرار بوده یک شب در هتل بمونه و روز بعد به ایران برگرده. اون شب اعضای کاروان برای گردش تو آتن هتل رو ترک میکنن اما پرویز قلیچخانی میمونه. گروههایی از سازمان چریکهای فدایی خلق، شب تو هتل با قلیچخانی دیدار و گفتوگو میکنن و کتابهایی که اون روزها به کتابهای جلد سفید معروف بودن به همراه اعلامیه و اقلام دیگه در اختیارش میذارن تا با خودش به ایران بیاره. کتابهای جلد سفید تو اون دوره کتابهای ممنوعه بودن. این ممنوعه بودن ممکن بود به دلیل محتوا یا نویسنده باشه. یعنی ممکن بود کتاب دربارهی ایدئولوژیهای ممنوعه اون زمان مثل کمونیسم باشه یا توسط نویسندههایی که خوندن آثارشون جرم بود مثل خود مائو نوشته شده باشه. ممکن بود این کتابها از طرف سیستم امنیتی ممنوع شده باشن یا تو خانوادهها پذیرفته نشن.
اواخر دیماه ۱۳۵۰، چند روز بعد بازگشت کاروان ایران به کشور، سازمانهای امنیتی وقت پرویز قلیچخانی، مهدی لواسانی و اصغر شرفی رو از سر تمرین تیم پاس بازداشت میکنن و به ادارهی امنیت ساواک میبرن. لواسانی مدافع تیم ملی و پاس که بعد از اون جزو ستارههای تاج هم شد، یکی دیگه از چهرههای سیاسی فوتبال تو اون مقطع بوده. لواسانی در جریان دربی نیمهکاره سال ۴۹ که در نهایت ۳-صفر به نفع تاج میشه یکی از بازیکنهایی بود که تو درگیریها حضور پررنگ داشت و محروم شد. اون دربی تا دقیقه ۷۵ یک – یک مساوی بود. پرسپولیسیها به داور معترض بودن. عزیز اصلی گلر پرسپولیس به ارشد برازنده داور بازی سیلی میزنه و بازی جنجالی میشه و نیمهکاره رها میشه. فدراسیون استقلال رو برنده اعلام میکنه. چهار نفر بعد از اون بازی محروم میشه که اتفاقا اصلی جزوشون نیست. بهزادی، کلانی و شاهرخی از پرسپولیس و مهدی لواسانی از استقلال.
شرفی اون زمان افسر شهربانی بوده و برادرش هم تو یکی از سازمانهای امنیتی مشغول به کار بوده که ردپایی ازش پیدا نکردم که چه شغلی داشته در چه سازمانی. به دلیل این ارتباطها، شرفی یک شب بازجویی و بعد آزاد میشه. بلافاصله به خونهی قلیچخانی میره و قبل از اینکه ساواک که تا اون زمان قلیچ رو بازداشت کرده بوده، موفق بشه از زیر زبونش چیزی بکشه، همهی چیزهایی که از یونان آورده بود رو به همراه هرچیزی که تو خونه داشت و ممکن بود براش دردسر بشه از بین میبره.
تلویزیون حدود یک ماه بعد خبر دستگیری قلیچ، شرفی و مهدی لواسانی رو اعلام میکنه. همون روز تلویزیون ملی مصاحبهای با حضور پرویز قلیچخانی و پرویز ثابتی از کلهگندههای وقت ساواک با سردبیرهای چند روزنامه و مجله ورزشی پخش میکنه. قلیچخانی تو این مصاحبه میگه که فعالیت سیاسی چندانی نداشته و فقط چند بار شعر سیاسی تو دانشسرا خونده و به در بوفه لگد زده. روزنامهی کیهان روز بعد از این مصاحبه اینطور مینویسه:
«فوتبالیست تیم ملی ایران از شاهنشاه استدعای عفو کرد.
شاهنشاه آریامهر سه شنبه شب پرویز قلیچخانی و مهدی لواسانی را مورد عفو قراردادند. اوامر شاهانه ساعت ۸ شب در زندان به نامبردگان ابلاغ و بلافاصه دو فوتبالیست باشگاه پاس را با اتومبیل به خانههایشان بردند.»
قلیچخانی بعد آزادی تلاش کرد به عنوان استاد دانشسرا استخدام بشه اما به گفتهی خودش به دستور ساواک و اعلام عدم صلاحیتش، موفق نشد. اون روزا ساواک فشار زیادی به قلیچخانی وارد میکنه. بهش اعلام میکنن اگر میخواد میتونه کارمند تربیت بدنی بشه اما قلیچخانی علاقهای به کارمندی نداشته و میخواسته تدریس کنه. تو همون دوره البته قلیچخانی تدریس میکرده اما نمیتونسته حقوقش رو بگیره. چک حقوق قلیچخانی رو اون دوره به نام شخص دیگهای که ردی ازش پیدا نکردم صادر میکردن.
سیستم امنیتی اون زمان، تو پروندهی قلیچخانی از تجربهی پروندهی آقا تختی کمک میگیره. کنار زدن ناگهانی تختی نتیجهی خوبی برای این سیستم نداشت و محبوبیتش به مراتب بیشتر هم شد چون تا روز آخر عمرش بین مردم جامعه جایگاه رفیعی داشت. مصاحبهی تلویزیونی سردار قلیچ، برای شکستن غرورش ترتیب داده شده بود که به نظر میرسه موفق هم بوده. قلیچخانی قبل از المپیک مونترال یعنی سال ۵۵ و تو ۳۳ سالگی تصمیم میگیره که از بازیهای ملی خداحافظی کنه. همزمان اوفارل سرمربی تیم ملی ایران میره. اوفارل، یکی بزرگترین اسمهایی به شمار میاد که تا حالا روی نیمکت ایران نشسته. این سرمربی ایرلندی اواخر دههی ۷۰ میلادی سرمربی لسترسیتی، منچستریونایتد و کاردیف سیتی بود. هرچند به جز یه جام حذفی ولز و یه قهرمانی سطح دوم انگلیس افتخار دندونگیر دیگهای نداره اما حضورش تو تیم ملی ایران انقلابی تو این تیم بود. اوفارل سال ۱۳۵۳ سرمربی ایران شد و تیم ملی رو یک بار قهرمان جام ملتها و یک بار قهرمان بازیهای آسیایی کرد. اوفارل تیم ایران رو به المپیک مونترال هم رسوند اما یه روز صبح از ایران رفت. روزنامهها اون موقع باوجود نتایج درخشان تیم ملی از اوفارل خیلی انتقاد میکردن. حقوق ۳۵۰ هزار تومنی سرمربی تیم ملی یکی از دلایل این انتقادها بوده. روزنامهها اون زمان بهش میگفتن دیکتاتور. جالبه که سال ۷۸ در جریان جام جهانی به اردوی تیم ملی میاد و با بازیکنها دربارهی ستارههای اسکاتلند پرستارهی اون دوره صحبت میکنه. نتیجه اینکه با اون تیم گردن کلفت که امثال کنی دالگلیش و آرچی گمیل رو داشت و آلن مکلود سرمربیشون میگفت میخوان قهرمان جهان بشن رو یک – یک متوقف کردیم.
فدراسیون وقت خیلی زود برای جایگزینی اوفارل سراغ سرمربی جوان تیم امید یعنی حشمت مهاجرانی رفت. مهاجرانی همزمان با تیم امید، تو کادرفنی تیم ملی هم بود. اوفارل حشمت رو خیلی قبول داشت. مهاجرانی تو یه جلسهی خصوصی با حضور قلیچخانی و دری سردبیر وقت کیهان ورزشی، به قلیچ میگه فقط در صورتی این پست رو قبول میکنه اون هم قبول کنه به بازی برای تیم ملی ادامه بده. قلیچخانی قبول میکنه و برمیگرده تیم ملی. قلیچخانی تو المپیک مونترال هم عملکرد خوبی داشت و تک گل ایران در جریان شکست دو – یک تو مرحلهی یک چهارم نهایی جلوی شوروی رو هم میزنه. این گل هنوز آخرین گلیه که ایران تو المپیک زده.
سال ۵۳ تیم ملی فوتبال با ترکیب کامل تو بازیهای آسیایی تهران شرکت میکنه. قلیچخانی با وجود همهی مشکلات غیرفوتبالی، با بازوبند کاپیتانی تیم ملی تو این مسابقات شرکت میکنه. تیم ایران طلای فوتبال این بازیها رو میبره. بعد از مسابقات همهی اعضای تیم ملی به دفتر مخصوص شاه دعوت میشن تا از دست شخص محمدرضا پهلوی سکهای به عنوان هدیه بگیرن. قلیچخانی به این مراسم دعوت نمیشه. بعدها نام و تصویر کاپیتان تیم ملی هم به دستور دفتر مخصوص، از مستندی که برای این بازیها ساخته شد، سانسور میشه.
دو سال بعد از بازیهای آسیایی و قبل از یه بازی دوستانه با مجارستان حشمت مهاجرانی به قلیچخانی اعلام میکنه که از طرف کامبیز آتابای رییس وقت فدراسیون اعلام شده که این بازی، باید بازی خداحافظیش باشه. قلیچ که قبلا میخواسته خداحافظی کنه هم قبول میکنه و در نهایت درحالی که حدود ۳۳ سال سن داره، اعلام بازنشستگی میکنه.
بعد از اون فشارهای غیرفوتبالی به حدی روی قلیچخانی زیاد میشه که تصمیم میگیره از ایران بره. ادارهی امنیت ملی در جریان التهابهای اون سالها با خروج قلیچخانی به شدت مخالفت میکنه. قلیچ که اون موقع کاپیتان تیم دارایی بوده، برای کمک سراغ علی عبده صاحب بولینگ عبده و بنیانگذار پرسپولیس میره. عبده که گویا در ادارهی امنیت ملی یا ساواک حرفش برو بوده، درست کردن کار قلیچ رو مشروط به حضورش تو پرسپولیس میکنه. قلیچخانی میپذیره و تو نیم فصل دوم فصل ۵۶-۱۳۵۵ با لباس پرسپولیس تو لیگ شرکت میکنه. البته حضور منصور امیرآصفی از چهرههایی که قلیچخانی علاقهی زیادی بهش داشته به عنوان سرمربی تو پرسپولیس در این انتقال اون روزها نسبتا جنجالی از دارایی به رقیب همشهری یعنی پرسپولیس بی تاثیر نبوده. قلیچخانی آخر فصل با پرسپولیس به مقام دوم لیگ میرسه و بعد از فقط ۹ ماه حضور تو این تیم، به کمک عبده و با اجازهی ساواک راهی آمریکا میشه.
تیم ملی بدون قلیچ به جام جهانی ۷۸ صعود میکنه. قلیچخانی که اون زمان تو تیم سنخوزه ارتکوییک آمریکا بازی میکرده، به حشمت مهاجرانی پیغام میده که اگر دعوت بشه، قبول میکنه. تو همون دوره بوده که اولدوز دختر قلیچخانی تو آمریکا متولد میشه. اولدوز که با اسم هنری لو لو شعر میگه و میخونه، عضو یک گروه بینالمللیه که دربارهی مسائل اجتماعی کار هنری میکنن. برگردیم سراغ ماجرای دعوت قلیچ به جام جهانی ۷۸
مهاجرانی اما میدونسته که سیستم امنیتی با دعوت دوبارهی قلیچ چندان خوب کنار نخواهد اومد در نتیجه تصمیم به اخذ اجازه میگیره. سرمربی تیم ملی در رامسر از ولیعهد دربارهی دعوت از قلیچ کسب اجازه میکنه. ولیعهد مخالفت جدی نمیکنه و شرطهایی برای عدم فعالیتهای خارج از زمین و صحبت ضد شاه و چیزهایی از این دست تعیین میکنه.
کمی بعد از این جلسه که خبرش تو روزنامههای وقت منتشر شده، گروهی از بازیکنهای تیم ملی تو جلسهای خصوصی بابت دعوت از قلیچخانی اعلام نارضایتی میکنن. حسن روشن تایید میکنه که خودش، علی پروین و مرحوم ناصر حجازی بازیکنهای حاضر تو این جلسه بودن. پروین اون زمان و بعد از قلیچخانی، کاپیتان تیم ملی شده بود. خلاصه حشمت مهاجرانی که میبینه تیم درخشان و یک دستش ممکنه با حضور پرویز بههم بریزه، برخلاف میل باطنی خودش که قلیچخانی رو خیلی قبول داشت، از حضورش منصرف میشه. حسن روشن معتقده قلیچخانی اگر فقط یک ماه تمرین میکرد حتما به سطحی برمیگشت که بازوبند کاپیتانی رو دوباره به بازو ببنده. روزنامههای اون زمان البته گزارشهایی هم دارن از اینکه شایعه بوده قلیچخانی که در آمریکا با کنفدراسیون دانشجویان مخالف شاه ایران همکاری نزدیکی داشته، میخواد تو بازی ایران و هلند پیراهن تیم ملی رو آتیش بزنه و اردوی تیم ملی رو به محلی برای شعارهای سیاسی که قاعدتا باید به گوش همهی دنیا برسه، تبدیل کنه. اون دوره، دیکتاتوری ژنرالهای ارتش به آرژانتین حکومت میکرد و در گزارشها اینطور اومده که قلیچخانی ممکنه تحت تاثیر کنفدراسیون، علیه حکومت کشور میزبان هم شعارهایی بده و کارهایی بکنه. کنفدراسیون دانشجویان مخالف شاه سازمانی متشکل از دانشجوهای مستقر در اروپاست که در دههی ۳۰ تاسیس شده و در سالهای آخر حکومت پهلوی فعالیت چشمیگیری داشته. اون سالها همفکرهای قلیچخانی این سازمان رو اداره میکردن. البته این کنفدراسیون یه دفعه خودش رو به قلیچخانی نزدیک نکرده بود. روزی که قلیچ تو امجدیه به اسراییل گل زد و ایران اولین بار قهرمان آسیا شد، اعضای هستههای مطالعاتی مصطفی شعاعیان روی سکوهای امجدیه لیدر شعارهای ضد اسراییلی – ضد امپریالیستی بودن که تا صبح تو خیابونهای تهران تکرار شد و قلیچ رو با این گروهها آشنا کرد. مصطفی شعاعیان از لیدرهای فعالیتهای مسلحانهی ضد حکومتی و از کمونیستهای شناخته شدهی ایران بود که سال ۵۴ تو درگیری با یک مامور شهربانی کشته شد یا به گفتهی بعضی گزارشهای دیگه با قرص سیانور خودکشی کرد.
در نهایت دوران حضور سردار قلیچ در تیم ملی بدون تجربهی حضور در جام جهانی و با اعلام تحریم تیم ملی از زبان خودش به پایان رسید....
سردار قلیچ بعد از انقلاب به ایران برگشت. قبل از بازگشت، روز ۱۵ بهمن ۵۷، نامهای خطاب به مردم تو صفحهی اول روزنامهی کیهان منتشر کرد. قلیچخانی تو این نامه بابت عذرخواهی از شاه و ماجراهای اعترافهای تلویزیونی ابراز پشیمونی کرد. تو بخشی از این نامه اینطور مینویسه:
در ۲۱ بهمن سال ۱۳۵۰ حدود ساعت ۱۲ و نیم، ۹ نفر پس از گشتن خانهام، من را با خود به کمیته بردند (منظور کمیتهی ضد خرابکاریه) و با تزریق چند آمپول من را منگ کردند. شخص هیکداری به نام پرویز زنم را جلوی کمیته به من نشان داد و گفت اگر آنچه را که میگوییم انجام ندهی، زنت را میآوریم داخل و متعاقبش شنیعترین و وقیحترین کلمان را بر زبان راند که قلم از نوشتنش شرم دارد.
قلیچ تو ایران موند. تا حدود سال ۶۰ فعالیت چندانی ازش ثبت نشده. گویا تیمی درست کرده بوده به نام شوفاژ کار که در زمین تیم راه آهن تمرین میکرده. چند باری هم تو کتابفروشی پیام که اون موقع روبروی دانشگاه تهران بوده و پاتوق روشنفکرهای چپگرا، دیده میشه.
سال ۶۳ قلیچخانی که فضای سیاسی اجتماعی کشور به هیچوجه مناسب تفکراتش نبود، از ایران به ترکیه میره، یک سال اونجا میمونه و در نهایت راهی فرانسه میشه. قلیچخانی از اون سال تا الان در فرانسه زندگی میکنه.
بهمن سال ۶۹ قلیچخانی که به گفتهی خودش در اون تاریخ از فعالیتهای رسمی سیاسی استعفا داده بوده، نشریهای به نام آرش راهاندازی میکنه. یک نشریهی آرش دیگه هم در تاریخ مطبوعات ایران هست که چهرههایی مثل جلال آل احمد، رضا براهنی، غلامحسین ساعدی، سهراب سپهری، محمدعلی سپانلو، حمید مصدق و منوچهر هزارخوانی توش مطلب مینوشتن. این نشریه بعد از کمی فعالیت و احتمالا به دلیل حضور چهرههای روشنفکر اون مقطع در هیات تحریریهش، بسته میشه. قلیچخانی هم نام آرش رو به احترام و به یاد این مجله برای مجلهش انتخاب میکنه. این نشریه که هدر سایتش رو تصاویری از صمد بهرنگی، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، محمد مصدق، ستارخان، حسین فاطمی، طاهره قرهالعین از رهبران جنبش بابیت، میرزادهی عشقی، بیژن جزنی از بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق و هدایتالله معینی از رهبران سازمان فدایی خلق منشعب شده از سازمان چریکهای فدایی خلق تشکیل میده، ۲۳ سال منتشر شد و در نهایت با انتشار شمارهی ۱۱۰ و در بهمن سال ۹۲ به کارش پایان داد. این نشریه هرچند مطالب ورزشی مفصلی هم داشت اما بررسی آرشیو موجود از در اینترنت نشون میده به هیچوجه ورزشی نبوده. به عنوان مثال محمد قراگزلو از نویسندهها و چهرههای مطرح چپگرا در شمارهی ۱۰۴ این نشریه مینویسه:
شايد آرتيستهايی از تخم و تركهی ديويد بكام و كريستيان رونالدو تا خانمهای محترمهای از جنس بيانسه و بريتنی و مدونا و جنيفر لوپز نيز كه صاحب و مالك شخصی وسايل توليد نيستند، كارگر باشند! گيرم يكی
نان سانتر طلايياش را ميخورد، ديگری آب زمزم حنجر و گلو و اندام نقرهایش را! هر چند حسابهای برادران و خواهران پيش گفته سالی سيصد چهارصد ميليون يورو بيشتر شارژ نشود! اين نكته را از باب مزاح نگفتم. سالهاست كه تئوريسينهای چپول و چپ اندر قيچی مشغول بافتن كلاف بيسر و تهی هستند كه به موجب آن قرار است كارِ عضلانی از پيش شرط پرولتر بودن كنار برود و اساساً بساط سوسياليسم كارگری به سود انقلاب انفورماتيك جمع شود و به جای كارگران، آقايان روباتها انجام وظيفه فرمايند. اما فرق است بين آن پزشكی كه ماهی 700 يورو حقوق ميگيرد (معادل دريافتی يك كارگر متخصص) با آن پزشكی كه براي يك عمل جراحی دو ساعته 7000 هزار يورو به جيب ميزند. چنان كه فرق است ميان اكبر افتخاری – كه گويا در تهران رانندهی تاكسیست و ماهی هزار تومان از فدارسيون حق بازنشستهگی؟! میگيرد – با امير قلعهنوعی كه برای يك فصل مربيگری در ليگ نيمبند فوتبال درجه سوم آسيايی ايران هفتصد ميليون تومان ناقابل كاسب میشود.
یا مثلا قلیچخانی در شمارهی ۱۰۵ این نشریه در ستونی به بهانهی ۱۷ سالروز درگذشت آقاتختی نوشته، اینطور مینویسه:
وقتي خبر اعدام شهلا جاهد همسر صيغهای ناصر محمدخانی را، به جرم كشتن همسر دائمی او شنيدم، و زمانی كه در روزنامهها خواندم كه محمدخانی چند ساعت بعد از كشيدن صندلیِ زير پای شهلا جاهد توسط پسر ارشدش، راهی قطر شده و گفته است بعد از ختم اين پرونده به قطر ميرود تا روحيه اش عوض شود و بتواند دوباره به فوتبال برگردد! با چشمی گريان به خود نهيب زدم: بر سر آن وطن
بلاخيزم چه آوار شده كه ورزشكارش ردای ناپهلوانی و بی مرامی به تن میكند.
اون روزها پروندهی قتل همسر ناصر محمدخانی به شدت داغ بود و نشریهی آرش هم تو پروندهای به قلم مهدی اصلانی به این ماجرا میپردازه. قلیچخانی دربارهی این پرونده مینویسه:
به نظر من شهلا جاهد قاتل نبود.
او قربانی توطئهی امنيتیها شد، توطئهای كه محمدخانی قهرمان فوتبال حكومت اسلامی از آن بیخبر نبوده و نيست.
قلیچخانی در آخرین شمارهی این مجله، انقلاب دیجیتال و عدم علاقهی مخاطب به نشریههای کاغذی رو دلیل توقف انتشار آرش اعلام کرد.
به نظر میرسه آخرین باری که پرویز قلیچخانی در یک جمع غیرخصوصی صحبت کرده، سخنرانی باشه که سال ۲۰۱۷ در تورنتوی کانادا انجام داده. موضوع جلسه، فوتبال هست و به بهانه خبر محرومیت مسعود شجاعی و احسان حاجصفی برگزار شده. اون سال این دو تا تو یونان بازی میکردن و در جریان بازیهای لیگ اروپا، جلوی تیمی از اسراییل به زمین رفتن. حاشیههای زیادی به وجود اومد، خبری از محرومیتشون منتشر شد اما در نهایت اوضاع مدیریت شد و هیچکدوم محروم نشدن. هیچوقت هم معلوم نشد چطوری. قلیچخانی تو این برنامه، همون آدمیه که از نوشتههاش به نظر میاد: ظاهرش کاملا سادهست و به وضوح تلاش کرده شبیه چهرههای برجستهی چپگرا مثل کاسترو به نظر بیاد.
قلیچخانی تو این سخنرانی که در بخشی از اون با لحن تمسخرآمیز محمدرضا پهلوی رو «شاهنشاه آریامهر» خطاب میکنه، دربارهی لزوم حضور ورزشکارها کنار مردم و نه کنار حکومتها صحبت میکنه. هرچند از افرادی مثل پروین و دایی بابت حضور در رویدادهای سیاسی انتقاد میکنه اما به شکل جالبی با جملههایی مثل «احتمالا نمیدونسته» سعی میکنه چهرهی این افراد رو پیش مخاطبهای سخنرانیش خراب نکنه.
با دیدن این سخرانی تقریبا دو ساعته میشه فهمید چرا با شبکههای پربینندهتر مصاحبه نمیکنه. جایی میگه که چون BBC فارسی خطش مشخصه هربار برای مصاحبه بهش زنگ میزنن جواب نمیده. هرچند چند باری با صدای آمریکا مصاحبه کرده اما دربارهی این شبکه هم نظر مثبتی نداره.
به نظر میرسه قلیچخانی تصمیم جدی برای بازگشت از بازنشستگی سیاسی و ورزشی نداشته باشه چون در دو سال و چند ماه اخیر فعالیت جدی ازش دیده نمیشه. جایی گفته تصمیم داره کتاب خاطراتش رو بنویسه اما هنوز خبری نیست و حتی مشخص نیست تو این سن و سال حوصلهای برای نوشتن از گذشته باشه یا نه.