در این قسمت با داستان جالب موسس ایرانی سبک "توآ" در کانگفو آشنا خواهید شد. داستانی مردی که اگرچه در رشتههای رزمی میتوان او را بزرگترین نام ایرانی تاریخ در نظر گرفت، مثل سوژه قسمت اول ما، به ورزش اکتفا نکرد. "یارومه" بعد از آموزش طریقهی فیلسوفانه/رزمی خودش در دوره قبل از انقلاب، در ادامه در اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری کاندیدا و رد صلاحیت شد و بعد از زندانی شدن، در ابتدا ادعای مهدویت و سپس ادعای خدایی کرد و حتی کتاب مقدس خودش رو به رشته تحریر در آورد. این شما و این ابراهیم میرزایی!
من سجاد بیات هستم و این دومین شماره از پادکست Outsiders هست. من قراره در هر شماره از این پاکست با کمک علی امیریفر، یک موضوع، یک اتفاق یا یک شخصیت فراموش شده / ناشناخته ورزش ایران یا جهان رو بررسی کنم. در این پادکست دربارهی افراد، اتفاقها و موضوعها هیچگونه قضاوتی نخواهیم داشت و تلاش میکنیم فقط روایت کننده باشیم.
طرفدارانش معتقدند تو چرخهی تناسخ قرار داره، از نوادر و نوابغ ورزش ایران به شمار میاد، یک شاخهی پیشرفتهی کانگفو اختراع کرد، یک روز بعد از پیروزی انقلاب ساختمان باشگاه تاج رو اشغال کرد، در اولین دورهی انتخابات ریاست جمهوری نامزد و رد صلاحیت شد، برای سالها با ادعای مهدویت، پیامبری و بعدها ادعای مقام خدایی هربار به شکلی خودش رو به عنوان یکی از اسرار آمیزترین سوژهها در دورهی پرحاشیهی اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت مطرح کرد. در این اپیزود از اوتسایدرز داستان مردی رو خواهید شنید که در تاریخ ورزش رزمی ایران کمتر کسی در سطحش بوده، مثل بخشهایی از کتاب مقدس حرف میزنه و مینویسه، هوادارانش اون رو خداوندگار یکتا میدونن که وقتی انگشت اشارهشو به انگشت کوچک دستش نزدیک کرد عالم ماده خلق شد و روزگاری در دههی هفتاد خورشیدی به پیروانش دستور داد برای فرار از بلایی که قراره نازل بشه، اطراف تهران کشتی بزرگی مثل کشتی نوح بسازن. در این اپیزود سراغ دکتر، پرفسور، سرگرد، چوپان، راهبر و به قول طرفداران خاصش مِ الله ابراهیم میرزایی رفتیم.
ابراهیم میرزایی سال ۱۳۱۸ تو گرگان متولد شد. در دههی ۴۰ در دانشکدهی افسری، دورههای کماندویی رو سپری کرد و برای دیدن دورههای مختلف راهی کشورهای مختلف شد. در یکی از سفرهاش به شرق آسیا، با استادی از رشتهی کانگفو آشنا شد. این توضیح رو بدم که درسته ما همهمون کنگ فو شنیدیم و گفتیم اما متخصصین امر میگن که تلفظ صحیح کانگفو هست. آشنایی میرزایی با این استاد چینی، جرقهی اولین عشق او به این رشتهی رزمی رو زد. فلسفهی پیچیدهی کانگفو، تمرکزش روی بحثهای روانی و البته نیازش برای بدنی بسیار آماده، چیزی که میرزایی داشت، باعث شد اون شدیدا علاقهمند به کانگفو بشه. ابراهیم میرزایی استعدادی ذاتی در ورزشهای رزمی داشت. بدن قدرتمند و ورزیدهای داشت، همینطور ذهنی محکم که ترکیب اینها، برای استاد شدن تو ورزشهای رزمی لازم و ضروریه. علاقهی افراطی میرزایی به ورزشهای رزمی کار رو به جایی رسوند که در جریان هر دورهی رزمی در خارج از کشور، سراغ رشتهی تازهای میرفت. از اونجایی که جزو ممتازهای دانشکدهی افسری بود به تمام اردوها و دورههای خارجی هم اعزام میشد. در نتیجه موفق شد در دههی چهل خورشیدی تو رشتههای تکواندو، کاراته، دفاع شخصی یا همون مبارزهی تن به تن و صد البته کانگفو و همچنین شاخهها و رشتههای مختلفی از این ورزشها، به درجات بالایی برسه.
اواخر دههی ۴۰ میرزایی و گروه دیگهای از دانشآموختههای نخبهی ورزشی دانشکده افسری برای دیدن یه دورهی مخصوص به چین اعزام شدن. این دورهها اون زمان به صورت سه سال یکبار با حضور تعداد خیلی محدودی نیروی نخبه از چند کشور دنیا برگزار میشد. معمولا هم خروجی این کلاسها، به گارد مخصوص محافظت از شاه یا ردههای بسیار بالای آموزش و مدیریت نیروهای ویژهی امنیتی میرسیدن.
میرزایی اوایل دههی پنجاه چندین دورهی رشتههای رزمی رو طی کرده بود و برگشته بود ایران. طبق قانون نانوشتهای، میرزایی هم مثل همهی کسایی که چنین دورههایی رو با خرج دانشکدهی افسری طی کرده بودن، وارد سیستم آموزش نظامی / امنیتی شد. میرزایی از همون زمان، علاقهی عجیبی هم به بحث آموزش داشت. وقتی برگشت، کانگفو رو هم با خودش به ایران آورد.
سال ۵۲، کتابی منتشر میکنه با نام کاراته ذن (Zen). در تاریخ ورزش رزمی ایران، کتاب مصور آموزشی یک رشتهی ورزشی رزمی قدیمیتر از این کتاب جایی ثبت نشده. کاراته ذن که البته اسمش کمی عجیبه، یک کتاب جامع آموزش کاراته بود. ذن یه مکتب بوداییه که تاکید بسیار زیادی روی ژرفنگری و دقت کردن به ماهیت اشیا داره. ذن تو هنرهای رزمی به غوطهور شدن تو تفکر گفته میشه و اینجا ترکیبش با کاراته سرنخهای خوبی از تفکر میرزایی در اون مقطع میده. در کل میرزایی تو هر مصاحبه یا متن مکتوبی که ازش هست، اظهار ناراحتی میکنه که فلسفه ورزشهای رزمیِ به قول خودش "قوم زرد" داره فراموش میشه و همه به جنبه فیزیکیش توجه میکنن. این رو که گفتم، این رو هم بگم که میرزایی به شدت با تکنولوژی و دخانیات مشکل داره. افرادی هم که افسرده یا معتاد شدن رو بیمارانِ زندگی عجین شده با تکنولوژی میدونه.
(دقیقه ۱۵ ویدیوی تاریخچه و فلسفه)
البته کتاب کاراته ذن فقط یک کتاب آموزش مصور کاراته نیست. بخش هشتم و پایانی این کتاب به ذن و یوگا اختصاص داره. در ابتدای این بخش، میرزایی توضیح میده که شاید خیلیها به جنبهی فیزیکی کاراته جذب بشن اما برای او جنبههای فلسفی و فکری این ورزش اهمیت بالایی داره. جایی اوایل این بخش اینطور مینویسه:
از آنجاییکه یگانه عامل مهم ترقیات و پیشرفتها، جامعهی انسانی است پس اهمیت افراد در بالا بردن اهمیت اجتماع از عامل انسانی و نیروی کار تکنیک بشری مورد توجه قرار میگیرد.
در واقع همونطور که تو مصاحبه با رادیو گفته بود، میرزایی اهمیت بسیار زیادی به تفکر و تربیت ذهن نیروی جوان میداد.
تو بخشهای پایانی کتاب و در جریان صحبت دربارهی یوگا، میرزایی گریزهایی به فلسفه و جامعه شناسی هم میزنه. تو پاورقی صفحهی ۴۴۳ کتاب در توضیح جملهی «پیرو فلسفهی راستی به کوششهایی که برای منسوخ نمودن انسانها وجود دارد واقف است» اینطور مینویسه:
برهمین پایه انتقادات همانندی در اندیشههای شیلر، نیچه و دیگر بنیانگذاران فلسفهی علمی مییابیم. آنان عمر خویش را چنین آماج انتقاد ساختند که در این عصر حقیقت را شوری نیست.
بخش کاراته و ذن این کتاب در نهایت در صفحهی ۴۴۷ با این بیت شعر از وحشی بافقی به پایان میرسه:
به راه این امید پیچ در پیچ
مرا لطف تو میباید دیگر هیچ
کتاب بخش جالبتری هم داره. در انتهای کتاب، ۳۳ صفحه با عنوان منتشر خواهد شد و بدون شماره صفحه وجود داره. میرزایی تو این بخش علاقهی واقعی خودش رو نشون میده و تاسیس انجمنی به نام انجمن انشاء تن و روان صحبت میکنه. در این بخش مانیفست میرزایی برای تاسیس این انجمن در ۶۹ بند وجود داره. این مانیفست شامل بخشهای فیزیکی انجمن پیشنهادی مثل سالن تمرکز فکری، سالن پرورش تن، سالن نماز و نیایش تن و روان، سالن معاینهی پزشکی بدنی و روانی و موارد از این دست هم میشه. در این مانیفست مفصل، آموزشهای پیشبینی شده در این انجمن از ریزترین آموزشها مثل آموزش ضربه زدن با دست تا کلیترین آموزشها مثل مبارزه با چاقو دیده میشه.
میرزایی در صفحات پایانی این بخش لیستی مفصل شامل حدود ۵۰ عنوان کتاب رو میاره که گویا برنامه داشته اونها رو بنویسه اما هیچوقت این اتفاق نیفتاده. خودش بعدها تو سخنرانی از این میگه که هروقت لازم بوده بنویسه، حسی درونش به وجود میومده که بنویسه و او هم بدون توقف تا پایان مطلبی که میخواسته رو مینوشته ولی اگر اون حس به وجود نمیومده، چیزی هم نمینوشته.
در این فهرست که برخی عناوینش توضیحاتی دارن و برخی ندارن، عنوانهایی مثل سرگذشت روح، روح ژرفایی چیست؟، کشف صفر، انسان به تماشای خود، توجه به مسئلهی رهبری یا چگونه میتوان توان رهبری را پرورش داد، فرار اندیشهها و من = من دیده میشه. دایرهی موضوعات عناوینی که در این بخش دیده میشه علوم روانشناسی و جامعهشناسی رو دربر میگیره.
این کتاب، به خاطر بخشهای آموزشیش اهمیت زیادی تو تاریخ آموزش رزمی ایران داره و یه نسخه ازش تو کتابخونهی ملی نگهداری میشه که البته نمیدونم چقدر با نسخهای که من پیدا کردم و نسخهی کاملِ کتابه فرق داره.
ابراهیم میرزایی تو زمان انتشار کتاب کاراته ذن مسئول آموزش کاراته یه بخشی از نیروهای ارتش ایران و نظارت بر آموزش این رشته به بخشهای دیگه بود. برای اینکه حساسیتی ایجاد نشه، میرزایی تصمیم میگیره مدتی آموزش کانگفو رو مخفی انجام بده. تو کلاسهای کاراته، کسایی که علاقه و استعداد داشتن، کانگفو هم یاد میگیرفتن و خب چون کسی از این رشته خبری نداشته، متوجه هم نمیشده که استاد کلاس در حال آموزش چه رشته و چه مفاهیمیه.
کاراته اون زمان رشتهی بسیار مهمی بوده و آموزش دادنش مافیا داشته. سازمان ویژهای بوده که با مجوز ویژه، انحصار آموزش کاراته رو به همه منجمله نیروهای نظامی و امنیتی برعهده داشته. رییس این سازمان نظامی بوده. تو اون دوره ارتشبد فتحالله مینباشیان رییس سازمان آموزش کاراته بوده. در معرفی مین باشیان باید بگم که یکی از افراد جالب ارتش شاهنشاهی بود. به جز اینکه در دورهای فرمانده نیروی زمینی ارتش بود، از خانوادهای اهل موسیقی میاومد و پدرش نصرالسلطان از موزیسینهای دربار قاجار بود و سازنده اولین سرود ملی ایران پس از مشروطه به شمار میره. ارتشبد مینباشیان هم به جز امور نظامی، به موسیقی و ورزش آشنایی کامل داشت. از سمت دیگه برای دورهای دروازهبان تیم ملی و تاج هم به شمار میرفت. مدال قهرمانی باشگاههای تهران رو تو سال 1325 رو به دست آورد و سال 1386 تو پاریس فوت کرد.
خلاصه که به دلیل همین اهمیت بالا و امنیتی کاراته تو اون مقطع، میرزایی تو اون مقطع تمایلی به علنی کردن رشتهی جدیدی که به ایران آورده بوده، نداشته.
البته میرزایی همزمان تلاش برای تاسیس انجمن انشاء تن و روان که تو کتاب کاراته و ذن صحبتش رو کرده بود رو هم شروع میکنه. یادمون باشه که میرزایی یکی از چهرههای شناخته شده و مورد اعتماد سیستم ارتش وقت بوده. درجهی نظامی نسبتا بالایی داشته و آموزشهایی رو دیده بوده که اون زمان کمتر از ۱۰ نفر میتونستن ادعا کنن آموزشهایی در اون سطح دیدن.
میرزایی اواخر سال ۵۱ موفق میشه مجوز آموزش آزمایشی سبک اختراعی خودش رو بگیره و حدود یک سال بعد یعنی تو سال ۵۲ بعد از موفقیت دورههای آزمایشی تو باشگاه پهلوی انجمن انشاء تن و روان رو تاسیس کنه. این انجمن با اسم دانشکدهی انشای تن و روان کارش رو شروع میکنه. میرزایی اسم سبک اختراعی خودش رو که ترکیبیه از کانگفو، کاراته، دفاع شخصی و چند رشتهی دیگه، کانگفو توآ میزاره. دربارهی دلیل این اسم گذاری چیزهای زیادی مطرح شده اما منطقیترینش اینه که ت مخفف تن و آ مخفف اندیشه است. تن و اندیشه. از دلایل دیگهای که بعدا مطرح شد اینه که توآ یعنی تو آ، داخل بیا. یا اینکه توآ مخفف جملهی انگلیسی time operational animal به معنی زمان برانگیخته شدن حیوان هست. لابد منظور برانگیخته شدن حیوان و آغاز انسان باشه.
اوایل دههی ۵۰ میلادی تب ورزشهای رزمی تو ایران به شدت بالا میگیره. سالهای ابتدایی دههی ۵۰ خورشیدی مصادفه با اکران چندتا از بزرگترین و مهمترین فیلمهای رزمی تاریخ مثل رییس بزرگ، ضربه نهایی یا همون خشم اژدهای خودمون و اژدها وارد میشود. نقش اول همهی این فیلمها بروس لی بود که در این به محبوبیت چشمگیری رسیده بود مثل همهی دنیا. مرگ ناگهانی و اون روزها رازآلود بروس لی هم که در اون مقطع با شایعهها و حتی افسانههای تموم نشدنی تو روزنامهها قاطی شده بود، تب رشتههای رزمی رو بالاتر برد.
خیلی از جوونهای اون دوره به رشتههای رزمی و به خصوص بروس لی علاقهمند میشن. این تب بروس لی شدن و تاسیس دانشگاه تن و روان با فضای بزرگ و استادی که رشتهی خود بروس لی رو آموزش میداد، مساوی میشه با هجوم علاقهمندها. خود میرزایی هم جایی گفته بود بروس لی ورزشکار اونقدر بزرگی نیست و بیشتر هنرمنده و من اگر باهاش مبارزه کنم به راحتی شکستش میدم. طولی نمیکشه که این توجه عمومی میشه. سال ۵۳، اتفاق بزرگ رخ میده و مجلهی مهم دنیای ورزش سراغ میرزایی میره. گزارش مفصل این مجله که اون روزها ضریب نفوذ بسیار بالایی تو جامعه داشته، باعث شهرت یک شبهی میرزایی بین عامهی مردم میشه. تیتر «اینجا معبد کنگفوی ایران است» حسابی برای این رشته تبلیغ میشه و از همین جا میرزایی و شاگرداش اسم «دانشگاه» رو به «معبد» تغییر میدن چون معبد با فلسفهی این رشتهی ورزشی سازگارتر به نظر میومد. دنیای ورزش تو این مطلب حسابی از شخص میرزایی تعریف میکنه و لقب «حکیم» بهش میده و البته تاکید میکنه که میرزایی آدم متواضعی هم هست.
بعد از این گزارش، سیل توجهها به سمت کانگفو و ابراهیم میرزایی روانه میشه. مجلهی اطلاعات دختران و پسران که جزو پرتیراژترین نشریات وقت بوده و مخاطبش نوجونها و جوانها بودن، زیرنظر ابراهیم میرزایی بخش ویژهای ایجاد میکنه و مطالبی مخصوص توآ منتشر میکنه. اطلاعات دختران و پسران همون اطلاعات کودکان بوده که بعدا برای جذابیت بیشتر اسمش تغییر کرده. بیشتر به سلبریتیها میپرداختن و عکسهای رنگی چاپ میکردن که محبوبیت زیادی داشته. میرزایی به چنان شهرتی میرسه که مطالب مجلهی دختران و پسران با اسمش اعتبار میگیره. داستانهایی با قلم میرزایی در این مجله چاپ میشه و مطالبی که خودش نمینوشته با عنوان «زیرنظر ابراهیم میرزایی» چاپ میشدن. میرزایی تو شمارهی ۹۲۹ این مجله تو مطلبی با عنوان داستان سامورایی اینطور مینویسه:
سامورای یعنی شمشیر و ساموراییها یعنی شمشیرزنان فرمانروایان سرزمین نفرت میباشند. این مردان با لباسهای بلند و نقاب سیاه و شمشیری به صورت کمان آنچنان بر دشمنان فرمانروایان چیره میشدند تا بدین صورت بنیان آنان را به خاک بسپارند.
البته که تعریف ارائه شده از ساموراییها با واقعیت فاصلهی زیادی داره و اتفاقا ساموراییها افرادی فروتن و مشورت پذیر بودن.
خلاصه معبد تن و روان حسابی کارش میگیره و میرزایی هم در اوج شهرت بوده. این شهرت و محبوبیت البته در نهایت کار دستش میده. شاپور غلامرضا پهلوی برادر ناتنی محمدرضا پهلوی پادشاه وقت که همهی کارهی ورزش و رییس کمیتهی ملی المپیک ایران بوده به دلایلی که مستنداتی ازشون در دست نیست، با ابراهیم میرزایی درگیر میشه. شاپور غلامرضا همون شاپور غلامرضاست که در مقطعی متهم بود به کشتن آقا تختی و براش تیتر زده بودن غلامرضا غلامرضا را کشت. خلاصه برادر ناتنی و پرنفوذ شاه، در نهایت، سال ۵۶ یعنی یک سال قبل از انقلاب دانشکده یا همون معبد تن و روان و همهی باشگاههای وابسته بهش در جاهای مختلف تهران رو تعطیل میکنه. معلوم نیست ارتباط میرزایی با شخص شاه چطور بوده اما عکسی هست که به نظر میرسه تو کوههای اطراف تهران ثبت شده و شاه رو در حال دست دادن با میرزایی نشون میده. اگر بخوایم براساس عکس قضاوت کنیم، شخص اول وقت مملکت خیلی جدی و خشک با میرزایی دست داده. میرزایی تو مقطعی مجبور میشه تو پارکهای عمومی و سالنهای خیلی کوچیک یا سولههای اجارهای خارج از شهر کلاسهاش رو برگزار کنه.
از زندگی شخصی میرزایی اطلاعات زیادی موجود نیست. تنها چیزی که میشه به قطعیت گفت اینه که زن داشته و دو فرزند و تو همین دوران یعنی اواخر پهلوی دوم از همسرش جدا میشه. میرزایی که اوضاع رو خوب نمیبینه چند ماهی از ایران میره اما درست تو اوج شلوغیهای بهمن ۵۷ برمیگرده. میرزایی که آدمهای زیادی رو به خصوص بین نظامیها میشناخته و به دلیل درگیریهایی که با مقامهای ارشد حکومت پهلوی و به خصوص شاپور غلامرضا داشته، موفق میشه خودش رو به کمیتهی انقلاب اسلامی نزدیک کنه. این نزدیکی به جایی میرسه که میرزایی روز ۲۳ بهمن با چند نفر پادگاه باغشاه رو تصرف میکنن و با سلاحهای به دست اومده ساختمون مرکزی سازمان ورزشی تاج رو میگیرن. علی جباری ستارهی اون روزهای تاج حضور میرزایی و مدیریتش تو این ماجرا رو تایید میکنه. به گفتهی جباری بازیکنها که از باشگاه اخراج شده بودن و شاهد از بین رفتن اموال باشگاه بودن چند هفته بعد میرن پیش شاهحسینی رییس امور ورزش در دولت موقت انتقالی و ماجرا رو براش تعریف میکنن. شاهحسینی هم میگه میرزایی از کمیته مجوز داره و کاریش نمیشه کرد.
البته میرزایی برای در اختیار گرفتن این ساختمون از فعالیتهای قبل از انقلاب خودش تو سازمان تاج استفاده میکنه و امضای مسئولای رده بالای وقت باشگاه یعنی رضا کاشفی به عنوان مشاور عالی سازمان ورزشی تاج در اون مقطع و پرویز شیخان مدیر استقلال از دهه بیست تا سال 57 رو میندازه پای برگهی مجوزی که داشته.
میرزایی و گروه تحت فرمانش سازمان ورزشی تاج رو تحت کنترل نگه میدارن و حتی در کمترین زمان ممکن کلاسهای آموزش کانگفو رو هم اونجا برقرار میکنن. حتی تو خیابون حجاب کلوپ بانوان دانشکده تن و روان رو هم راه میندازن. تو مدت خیلی کمی اساسنامهی این سازمان هم تایید میشه و فعالیتها به شکل قانونی ادامه پیدا میکنه. اواخر تابستون ۵۸ اما قدوسی دادستان دادگاه انقلاب دستور مصادرهی همه اموال و امکان سازمان تاج رو صادر میکنه. این اماکن به جز دفتر مرکزی دانشکده تن و روان که تو خیابون حجاب نزدیک فاطمی بوده مصادره میشن. اوضاع برای مصادرهی این دفتر عادی پیش نمیره و در واقع میرزایی و شاگرداش ساختمون رو تحویل نمیدن. دادگاه انقلاب حکم بازداشت میرزایی رو صادر میکنه.
روند بازداشت میرزایی خوب پیش نمیره و کار به شلیک گلوله کشیده میشده. سازمان علم حق وعدالت، سازمانی که میرزایی بعدها تاسیس میکنه و به ماجراهاش خواهیم رسید مدعیه که یکی از شاگردهای دانشکده به نام محسن امیری دودران دراین درگیریها کشته شده. خود میرزایی هم تو این درگیریها گلوله میخوره و اول راهی بازداشتگاه و بعد راهی بیمارستان میثاقیه وقت یا همون بیمارستان مصطفی خمینی فعلی میشه.
حدود سه ماه بعد از این جریان و اواخر دی ۵۸، میرزایی برای شرکت تو اولین دورهی انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران ثبت نام میکنه. اونطور که روزنامهی کیهان مینویسه میرزایی با وجود شکستگی پا از بیمارستان خودش رو به وزارت کشور رسونده و ثبت نام کرده. دربارهی شکستگی پای میرزایی روایت دیگهای هم وجود داره و اون اینه که در جریان تیراندازی رخ نداده. روایت اینطور نقل میکنه که میرزایی به باشگاهی تو خیابون آذربایجان نرسیده به رودکی رفت و آمد زیادی داشته. این باشگاه تو زیرزمین قهوه خونهای به نام درویش قرار داشته. روایت میگه میرزایی تو این باشگاه با سهراب عیسیپور درگیر میشه و پاش در جریان این درگیری میشکنه. عیسیپور از کانگفوکارهای شناخته شده به شمار میاد که در جریان جنگ تحمیلی شهید شده. اونطور که من از قدیمیهای این محل پرسیدم رفت و آمد زیاد میرزایی به این باشگاه که البته الان دیگه مخروبهست و ساختمونش به دلیل عدم ایمنی و امکان ریزش کلا پلمب شده رو تایید کردن اما کسی دربارهی این درگیری و شکستن پای میرزایی چیزی به خاطر نیاورد.
برگردیم سر اصل داستان و انتخابات اولین دورهی ریاست جمهوری
تو این مقطع هنوز ارگانی به نام شورای نگهبان وجود خارجی نداره و عباراتی مثل نظارت استصوابی هنوز خلق نشده. در نتیجه ۱۲۴ نفر ثبتنام میکنن و وارد کارزار انتخابات میشن. البته که انتخابات اونجور بینظارت هم برگزار نشد. میرزایی با شعارهایی دربارهی جوانها وارد عرصهی انتخابات میشه و شاگردهاش که کم هم نبودن براش تبلیغات زیادی میکنن. میرزایی طبق گزارش روزنامهی کیهان در چندین نوبت در دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران سخنرانی انتخاباتی میکنه و برنامههاش رو ارائه میده. بیشتر این برنامهها حول انقلاب فرهنگی بودن. البته که همهی ۱۲۴ نفر ثبتنام کننده در این انتخابات منجمله ابراهیم میرزایی به خط پایان رای گیری نرسیدن. عدهی زیادی به روشها و دلایل مختلف کنار رفتن. مثلا یهو مشخص شد که پدر جلالالدین فارسی از نامزدهای مهم، ایرانی نیست و از مهاجرهای افغان بوده در نتیجه ثبتنامش غیرقانونی بوده. یا مثلا مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین بعد از پیام آیت الله خمینی مبنی بر اینکه هرکس به قانون اساسی رای مثبت نداده نباید تو انتخابات باشه و باتوجه به رای منفی این سازمان به این قانون اساسی، خودش انصراف داد و رفت. ۹۵ نفر دیگه هم با امضای سید محمد موسوی خویینیها نمایندهی ویژهی رهبری در کمیتهی نظارت بر انتخابات و مسئول بررسی نامزدها، از جریان انتخابات کنار رفتن. اوضاع برای ابراهیم میرزایی اما جور دیگهای پیش رفت....
روز ۲۳ دی ۵۸ روزنامهی کیهان اعلام میکنه که یکی از نامزدهای انتخابات بازداشت میشه. احمد بهار عضو کمیسیون بازرسی انتخابات به کیهان میگه دلیل این بازداشت همکاری با رژیم پهلوی و ساواکه. یه روز بعد با چاپ عکس میرزایی روی جلد همین روزنامه و تیتر ابراهیم میرزایی دستگیر شد، نام این نامزد هم مشخص میشه. سازمان علم حق و عدالت میگه میرزایی رو در حالی بازداشت کردن که تو صداوسیما تو جلسهای برای بررسی وضعیت انتخابات شرکت کرده بوده. اونطور که این سازمان مدعی شده، میرزایی بعد از درگیری با موسوی خویینیها که همزمان با مسئولیت در انتخابات، رییس صداوسیما هم بوده دستگیر میشه.
یکی از اعضای دادگاه انقلاب تو مصاحبه با کیهان تلویحا این مسئله رو تایید میکنه و میگه:
دیروز به دنبال جلسه کمیسیون نظارت بر تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری، میرزایی که متهم به همکاری با رژیم گذشته و ساواک میباشد با حُکم دادستانی دستگیر و زندانی شد. وی همچنین افزود که به دنبال پیروزی انقلاب یک بار دیگر ایشان به اتهامات گوناگون دستگیر شده است که در جریان دستگیری نیز مجروح گردیده و مدتی در دادستانی انقلاب بازداشت بوده است. وی افزود که کاندیدایی ایشان برای ریاست جمهوری ایران مسلماً یک توطئه علیه انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران بوده است چرا که وی حتی به خاطر همکاری هایش با رژیم گذشته از شاه سابق یک اسلحه کمری جایزه گرفته که مدرک آن نیز، در دادستانی موجود است.
حدود یک هفته بعد گروهی از شاگردهای میرزایی میرن دفتر روزنامهی کیهان و اونجا به نشانهی اعتراض بخشی از فرمهای رشتهی کانگفو توآ رو اجرا میکنن. بیانیهای هم از طرف این گروه در دفاع از میرزایی روز بعد تو کیهان چاپ میشه که موسوی خویینیها رو خطاب قرار میده.
میرزایی مدتی بازداشت میمونه اما بدون حاشیهی خاصی آزاد میشه. روند ماجراهای مربوط به ابراهیم میرزایی اما از اینجا، کاملا تغییر میکنه و از یک ماجرای سیاسی به یک ماجرای پیچیده دینی تبدیل میشه....
آغاز دههی ۶۰، سال بسیار پراتفاق و جنجالی بوده. طرح عدم کفایت سیاسی ابوالحسن بنیصدر رییس جمهور تو مجلس تصویب میشه. تصویب این طرح به معنی کنار رفتن رییس جمهور از قدرت بوده. بنیصدر همون انتخاباتی رو برنده شد که میرزایی هم توش نامزد بود. تو روزهای ۳۰ و ۳۱ خرداد ۶۰ نیروهای طرفدار سازمان مجاهدین خلق که گفتیم نامزدشون تو انتخابات به دلیل رای مخالف دادن به قانون اساسی جمهوری اسلامی، غیررسمی رد صلاحیت شده بود به خیابون ریختن. داستان از حدود ۴ ماه قبل و اسفند ۵۹ شروع شده بود. بنیصدر تو سخنرانی پرحاشیهای تو دانشگاه تهران انجام میده که در نهایت به درگیریهای شدیدی میرسه. صحبتهای رییس جمهور وقت تو اون سخنرانی در ادامهی درگیریهای سیاسی اون روزها بوده و در نهایت کار به جایی میرسه که مجلس طرح عدم کفایت سیاسی بنیصدر رو ارائه میده و رییس جمهور رو خلع میکنه. خلاصه دو روز آخر خرداد ۶۰ درگیریهای خیابون تو چند شهر ایران باعث کشته و زخمی شدن تعدادی میشه. گزارش دقیقی از تعداد کشتهها، زخمیها و بازداشتیها نیست. دقیقا یک هفته بعد و تو ۷ تیر ۶۰ هم دفتر حزب جمهوری اسلامی تو محلهی سرچشمهی تهران منفجر میشه و تقریبا همهی اعضای اصلی این حزب منجمله سید محمد بهشتی از چهرههای تاثیرگذار وقت کشته میشن. حزب جمهوری اسلامی یکی از موضوعات مورد دعوای بنیصدر و مجاهدین با چهرههای سیاسی دیگه بود. خلاصه که اوضاع تو نیمهی اول اون سال حسابی بههم ریخته بود و در نتیجه فضای کشور دستخوش تغییرات زیادی شد.
یکی از این تغییرات تعطیل شدن کلاسهای کانگفو بود. گویا این شک وجود داشته که این کلاسها محل تجمع اعضای مخفی شده سازمان مجاهدین خلق بوده. این سازمان متهم اول بمبگذاری دفتر حزب جمهوری اسلامی بود که بعدها این اتهام ثابت شد.
ابراهیم میرزایی برای مدت سه سال کلاسهاش رو مخفیانه برگزار میکرده. سال ۶۳ به دلیلی که مشخص نیست اما احتمالا همین برگزاری کلاسهای ممنوعه به صورت مخفیانه باشه بازداشت و برای ۶ ماه زندانی میشه. از جزییات این بازداشت خبر قابل اعتمادی در دسترس نیست. بعد عبور از این پروندهست که ابراهیم میرزایی تبدیل به چهرهای فراورزشی فراسیاسی میشه.
میرزایی بعد آزاد شدن از تهران به گرگان محل تولدش میره و اونجا شروع میکنه به چوپونی کردن. میرزایی چوپونی رو شغل انبیا میدونسته و جایی میگه که چون حضرت موسی چوپان بوده او هم چوپانی رو انتخاب کرده.
بعد دو سال میرزایی از گرگان میاد ملارد کرج. تو کرج مرکزی راه اندازی میکنه به نام بیمارستان «انرژی و روانپزشکی درد و درمان بیماریهای نادرمان» میرزایی از زمانی که سال ۵۷ به ایران برمیگرده، ادعایی مطرح میکنه مبنی بر اینکه تو آمریکا دورههایی دربارهی فیزیولوژی بدن انسان دیده.
این بیمارستان در واقع محلی بوده که میرزایی مدعی بوده در اون با کمک انرژی بیماریهای لاعلاج رو درمان میکنه. فیلم عجیبی از این بیمارستان هست که در اون مردی با لباسی شبیه لباسهایی که پیامبرها تو فیلمهای ایرانی تنشون میکنن کنار دریا یا رودی خوابیده و میرزایی دربارهی درمان بیماریها چیزهایی میگه. در بخش دیگهای از این فیلم ابراهیم میرزایی در حال ویزیت کردن شخصی دیده میشه که روی تختی دراز کشیده. تصاویر مربوط به رود یا درا به احتمال خیلی زیاد مربوط به ملارد نیست. متاسفانه صدای ویدیو افتضاحه اما بخشهایی از اون رو بشنوید:
کمی بعد میرزایی برای اولین بار ادعا میکنه که امام دوازدهم شیعیان و موعود وعده داده شده در این مذهبه. این ادعا البته اصلا ادعای جدیدی نیست. در تاریخ بیشمار افرادی از زمان حیات امام یازدهم شیعیان ادعای فرزندنیش رو داشتن و اینکه موعود وعده داده شده هستن. این ماجرای ادعای مهدویت یه ماجرای خیلی قدیمی به حساب میاد. مثلا یکی از مشهورترین مدعیان این عرصه شخصیه به نام احمد الاحسن که ممکنه ایمیلهایی که توش وعدهی ظهورش داده میشه رو شما هم دریافت کرده باشید تا حسابهای کاربری که به فارسی و عربی ازش مینویسن رو تو توییتر دیده باشید. احمد الاحسن که عراقیه البته ادعای اصلیش اینه که فرزند امام دوازدهم و پیک و فرستادهی مخصوص این امامه اما در نهایت تو همون دستهی مدعیان مهدویت قرار میگیره.
ابراهیم میرزایی حتی تنها ورزشکار رزمی که ادعای مهدویت کرده هم نیست. همین یک سال و چند ماه پیش بود که شخصی به نام دکتر سایان چند وقت بعد اینکه اومد برنامهی حالا خورشید و جلوی رضا رشیدپور نشست، از تهران خارج شد و یه جایی تو بیابونهای اطراف کرج با انتشار این بیانیه ادعای مهدویت و ظهور کرد:
جمهوری اسلامی در سالهای اخیر به خصوص از دههی هشتاد خورشیدی به این طرف با بعضی از موارد چنین ادعاهایی برخوردهای شدیدی در حد حکم اعدام کرده چون دیده شده که این افراد خیلی زود هم مرید پیدا میکنن. اون زمان اما اینطور نبود.
میرزایی سال ۶۶ رو سال اعزام سفیر به کشورهای مختلف اعلام میکنه. سفرایی تعیین میکنه که برن و پیامش رو به کشورهای دیگه بدن اما هیچکدوم از این سفرا موفق نمیشن ویزای کشورهایی که توشون ماموریت داشتن رو بگیرن.
همون سال فیلمی ساخته میشه به نام یم می که قرار بوده داستان زندگی میرزایی تا اون روز روایت کنه. مشخص نیست فیلم چند دقیقهست اما حدود ۲۶ دقیقه ازش رو پیدا کردم. فیلم به شدت عجیب و بی کیفیته. یم می معلوم نیست یعنی چی. فیلم که گویا از روی نوار داغون شدهای تبدیل شده و رنگها، صداها و تصاویر کاملا بههم ریخته و نامشخص هستن با تصویر میرزایی در حال یادداشت چیزی شروع میشه. میرزایی تو شروع مرتب یم می رو تکرار میکنه تا اینکه تصاویر به مردی تو بیابون کات میخوره. مرد داخل تصاویر میرزایی نیست و لباسش شبیه لباس مردیه که تو ویدیویی بیمارستان ملارد بود. حتی میشه گفت بازیگر هم همون بازیگره. باتوجه به مشخص نبودن بیشتر ویدیو چیز خاصی از تصاویر نمیشه گفت اما به نظر میرسه ویدیوی دیگهای که با کیفیت تصویری بهتر از بیمارستان ملارد وجود داره، بخشی از همین فیلم باشه. متن فیلم البته در دسترسه. در جایی اواسط فیلم، میرزایی با رد کردن ادیان ابراهیمی، با ادبیاتی عجیب و حتی نامفهوم ادعای خدایی میکنه:
آنچه بشر تحت عنوان مَهدی، خدا، عیسی ودیگر ظهورات میخواهد، نیازِ عالم مادی است و هر کس این ظهور را بنا به خواست و نیاز خویش میطلبد و تاکنون بشری نتوانسته حتی کلامی از جهان ماوراء و یا خلقت میرِنَر به زبان آورد. مَهدی، رمز عالم ماده است. خدا، شکل کمال یافته عالمِ ماده و صورت هستی در قالب یک ملکه است. کلّ تجربه خلقت آماده شده در بایگانی این سیاره موجود است. کنون در برگردان عالم هستی که آخرینها اولینها هستند، تمامی پیامبران و تمامی هستی موجود میباشد و چندین بار وعده الهی مبنی بر پایانِ خلقت به بشر نشان داده شد که بیابید مالک آسمانها و زمین را و از نعمات هستی تنها برای ارتقاء و خودآئی بهره گیرید و به شهر توآ وارد گردید.
و در ادامه شعرگونهای میخونه:
اَی یا آفرنده یا اِی آفرنده که پَر مامیـه زِآئـی ابراهــیـم
پس که چرا کو چرا کنـج کنجــان چــرا گه چــرا گو چــرا
زآئی ابراهیم در این فیلم یعنی خود ابراهیم میرزایی و چندین بار خودش رو با این لفظ مخاطب قرار میده. در طول فیلم هم چندین شعرگونه با همین شکل قراعت میکنه. و در اواخر فیلم ادعای خدایی رو اینطور دوباره تکرار میکنه:
و کنون جهان تحتِ فرمان و مالک هستی فارغ التحصیل این سیاره و زمین در مقدمه کتاب آفرینش بر اساس 7 مرحله و سازمان داده شده بر اصول اساسنامه انشای تن و روان و پیامبران و کاشفین و بینش وران و هر اندیشهای در مرتبه سلسله خاصِ تجربه خود در یکی از 7 مرحله قرار دارد و این لحظه پایان بخشیدن تباهیهاست، لحظه میثاقِ با کلامِ پیامبران به رستاخیزِ زمان و قیامتِ فرمان و میثاق با محمَّد خاتم فرستادگان کنون زمانِ مسلم بودن جهان و خواب، امر پایان جهان به رستاخیزِ تحقق وعده پیامبران و شروع فرمان ز مکه از سال 66 و بُطلان فرمانروایان سرزمین نفرتها و یک زبانی کل جهان به درک سَره فارسی و کمال یافتن تمامی خواص در یک آن و بخشوده شدن همگان در این نقش زمان و یاران به میعاد شهر توآ و بایگانی سرزمینِ نفرتها و عظمت.
فیلم با این کلمات به پایان میرسه:
بسـم اللـــــه الــــرحمـــن الــــرحیــــم
بسـم اللـــــه الــــرحمـــن الــــرحیــــم
مـحمــــد خاتــــــم قـــــران احمــــد زا د ه نـصرالله آب ادی افســــر
ابـــــراهیـــــم میــــــر زِآئــــــــــی
و در آخر حروف تشکیل دهندهی اسم خودش رو به صورت مقطع نجوا میکنه.
انتشار این فیلم شرایط رو برای میرزایی تغییر میده. نهادهای اطلاعاتی که میبینن با موردی پیچیدهتر از موردهای قبلی مشابه طرف هستن، چند نفری از شاگردای میرزایی رو بازداشت میکنن. میرزایی با چند نفر از نزدیکانش از راه کوه به ترکیه میره اما اون طرف مرز بازداشت میشه. دلیل بازداشتش مشخص نیست ولی ممکنه به دلیل ورد غیرقانونی بوده باشه چون مدت زیادی بازداشت نمیمونه و در نهایت از ترکیه به آلمان و از آلمان به لس آنجلس میره.
اونطور که سایتهای نزدیک به جمهوری اسلامی مینویسن شخصی به نام بهنام چ رابط میرزایی و هوادارهاش در ایران بوده. هیچ ردی از این آقای چ پیدا نکردم. در بین شاگردهای نزدیکش و کسایی که قبلا و بعدا ردی ازشون بوده خبری از کسی با نام بهنام و فامیلی که با چ شروع بشه دیده نمیشه. میرزایی از طریق همین روابط حالا یا بهنام چ یا کس دیگهای به مریدانش میگه که دو ماه وقت دارن یه کشتی بزرگ بسازن تا باهاش از بلایی که قراره نازل بشه نجات پیدا کنن.
در لس آنجلس دانشکده انشای تن و روان رو راه میندازه و شاگردانی هم جذب میکنه. به نظر میرسه اون سالها از ادعای خدایی یه قدم عقب میره و خودش رو شریک الله معرفی میکنه. تو صورت جلسهی جلسهی عمومی دانشکده تن و روان که در تاریخ ۱۰ سپتامبر ۱۹۹۰ یعنی ۱۹ شهریور ۶۹ برگزار شده اینطور اومده که جلسه اینطور شروع شده:
«بهنام میمالله آغاز میکنیم که رمز بسم الله الرحمن الرحیم است.»
در جایی از این جلسه که به پرسش و پاسخ از میرزایی اختصاص داره، در پاسخ به این سوال که خودش رو در چه مقامی میدونه که اعلام قیامت کرده، توضیح بسیار مفصلی میده که البته چندان واضح نیست در بخشی از این توضیح میگه:
پس قیامت چیست؟ قیامت کلمه است و قیامت معاد صورت چیست؟ برگشت دانه به دانه است
بیشتر این توضیح هم به این مسئله اختصاص داره که میرزایی از همه میخواد از گوش و عقلشون برای رسیدن به جواب این سوال استفاده کنن.
اونطور که در گزارش این جلسهی حدودا ۴ ساعته اومده، قالب مسائل مطرح شده در این جلسه به مسائل فلسفی، جامعهشناختی و روانشناختی اختصاص داشته و صحبتهایی هم علیه جمهوری اسلامی مطرح شده.
میرزایی در آمریکا کتب ادیان ابراهیمی شامل تورات، انجیل و قرآن رو باهم ترکیب میکنه و کتابی براساس ترکیب این کتابها مینویسه که نامش رو التوحید میذاره. میرزایی معتقد بوده که راه پیامبرها به پایان رسیده و حالا خودش به عنوان صاحب کلام و صاحب الامر داره راهبری انسانها رو برعهده میگیره.
این کتاب در ۷ بخش با اشاره به هفت روز صرف شده برای خلقت از دیدگاه ادیان ابراهیمی تهیه شده. دربارهی محتوای کتاب اطلاعات قابل اشارهای در دسترس نیست اما گویا دربارهی خلقت عالم ماده و انسان شناسی و مسائل فلسفی نوشته شده. این کتاب رو همایون خشگوی در آلمان روی کاغذهای چرمی با جوهر و دوات جمعبندی میکنه و تلاش بسیاری میکنه که این کتاب کاملا شبیه کتب عتیقه و نسخ خطی به نظر بیاد. این همایون خشگوی نفر دوم تشکیلات کانگفو توآ در اون زمان به حساب میومده که در جایی در ایالت باواریای بایرن زندگی و کار میکرده. میرزایی بعدها که کار ورزش رو رها میکنه، خشگوی رو به عنوان نفر اصلی معرفی میکنه که البته بعضی از شاگردهای مهمش الان این مسئله رو رد میکنن.
خلاصه که از این کتاب التوحید نسخهای موجود نیست و ادعا میشه هر سه نسخهی تهیه شده که همگی هم گویا خطی هستن و بسیار تلاش شده شبیه کتب عتیقه و کهن باشن در جایی به نام موزهی خلقت که میرزایی تاسیس کرده نگهداری میشن. دربارهی این موزهی خلقت هیچ سرنخی وجود نداره و گروهی از شاگردان شاگردان میرزایی معتقدند چنین جایی اصلا وجود نداره.
یه کتاب التوحید دیگه هم داریم که شیخ صدوق از راویان معتبر و مهم حدیث در تاریخ اسلام اون رو نوشته و یکی از کتابهای مهم در فلسفهی کلامی اسلامی به حساب میاد.
همون مقطع باشگاههایی تو زنجان آموزش کانگفو توآ رو شروع میکنن اما سال ۷۲ با مطرح شدن نام ابراهیم میرزایی تو کلاسهاشون تعطیل میشن. از شمال هم چنین گزارشهایی رسیده که به طور مخفیانه کلاسهایی برگزار میشد و هر بار لو میرفت. تا زمان انتخابات جنجالی ۷۶ که به رییس جمهور شدن محمد خاتمی منجر شد ردپایی از میرزایی بین عموم دیده نمیشه. در جریان اون انتخابات فعالیت میرزایی و مریدانش ناگهان زیاد میشه و شروع میکنن به پخش کردن اعلامیههایی با موضوع وعدهی ظهور میرزایی.
اونطور که در خبرها هست این اعلامیهها در چندین شهر به خصوص شرق تهران پخش میشدن. همایون خشگوی زمانی که ایران بوده تهرانپارس باشگاه داشته و به همین دلیل تمرکز پخش اعلامیهها تو اون بخش تهران بیشتر بوده. میرزایی سازمانی هم تاسیس میکنه که اول کیان و بعد علم حق و عدالت نام داشته. این اعلامیهها به نام این سازمان منتشر میشده.
این اعلامیهها که در رسانههای وقت ایران با صفتهایی مثل کفرآمیز از اونها یاد میشه مدتی در سطح شهر دیده میشن و بعد از انتخابات در جریان هیجانهای اون سالها کم کم موجشون میخوابه.
یکی دو نفر از قدیمیهای کانگفو و توآ که البته تمایلی به اظهارنظر دربارهی آقای میرزایی ندارن معتقدن که سال ۷۸ تو آلمان یا آمریکا از دنیا میره. این افراد که عجیب نیست اگر با شاگردان میرزایی در خارج از کشور آشنایی و حتی رابطه داشته باشن معتقدن که سکوت چند سالهی سازمان علم حق و عدالت به دلیل مرگ میرزایی بوده و اینکه بعد از اون سال دیگه عکس جدیدی هم ازش منتشر نشده.
آخرین عکسهای میرزایی مربوط به همون سالها میشه و بعد از اون هرچی هست عکسهای قدیمیتر و تکراریه.
رسانههای نزدیک به جمهوری اسلامی مثل مشرق میگن که بعد مرگ میرزایی تشکلیاتش دست سازمانهای اطلاعاتی اسراییل و آمریکا افتاده و همون بهنام چ که قبلا ازش صحبت کردم سرپل اطلاعاتی این تشکیلات با سازمانهای اطلاعتی اسراییل و آمریکاست.
سازمان علم حق و عدالت اما اظهارنظر روشنی دربارهی شایعهی مرگ میرزایی نداره. برعکس با ایجاد فضایی رازآلود و اسرارآمیز، به فعالیتش ادامه میده. اوایل دههی ۸۰ سازمان علم حق و عدالت در ایران فعالتر میشه و شروع به انتشار شبنامه و نشریه میکنه. در خبری در روزنامهی کیهان اینطور اومده که در عملیاتی در شهریور ۸۰، چهار هزار نسخه نشریهی سازمان علم حق و عدالت و تعدادی عضو این سازمان که تعداد یا هویتشون مشخص نیست بازداشت شدن. سال ۸۶ این سازمان اطلاعیهای صادر میکنه و دربارهی حوادث اوایل انقلاب ادعاهایی مطرح میکنه که واکنش خاصی از طرف جمهوری اسلامی یا شخصیتهایی که اوایل انقلاب در حوادث حضور داشتن رو در پی نداره.
بهمن سال ۸۷ هم این سازمان اطلاعیهی دیگهای صادر میکنه و در اون دستورالعملهایی مبتنی بر آموزههای میرزایی ارائه میده. روی پوستر این اطلاعیه اینطور نوشته شده:
بشارت باد پادشاهی آفریدگار خداوند یکتا آقا ابراهیم میرزایی
تو این پوستر میرزایی با صفتهای حی الحضور و واجب الوجود موصوف شده که صفتهایی خدای یکتا در ادیان ابراهیمی هستن به این معنی که خدا همیشه زندهست و تنها وجود عالمه که وجود داشتن واجبه.
یکی از دلایلی که رسانههای نزدیک به جمهوری اسلامی معتقد هستند این سازمان رو سازمانهای اطلاعاتی اسراییل اداره میکنه اینه که سال ۸۸ و در جریان انتخابات جنجالی ریاست جمهوری اون سال، این سازمان به شدت فعال بود. ممکنه شما هم ایمیلهای این سازمان رو که اون زمان به وفور با وعدهی ظهور ابراهیم میرزایی صاحب الامر منتشر میشد دریافت کرده باشید. سایت سازمان علم حق و عدالت اون سال مخاطب نسبتا زیادی داشت و در نتیجه به سرعت فیلتر شد.
در یکی از آخرین بیانیههایی که این سایت قبل از فیلتر و بعد از دسترس خارج شدن منتشر کرد اینطور اومده:
"... اعلام گردهمایی علی خامنه ای، برای اعلان خبر تسلیم مطلق به درگاه حضرت صاحب الأمر و الزمان آقا ابراهیم میرزایی، تنها راه نجات اوست.
البته این سایت الان بالاست اما محتوایی به جز یه عکس بزرگ که روش نام سازمان درج شده درش دیده نمیشه. هیچی نه لینکی نه متنی نه چیز دیگهای.
تا امروز خبری دربارهی وضعیت سلامت و حیات ابراهیم میرزایی منتشر نشده. اگر زنده باشه حالا باید ۸۱ سالش باشه. گروهی معتقد هستن که فایلهای صوتی که از او منتشر میشه متعلق به خودش نیست. صداها همیشه بیکیفیت و غیرواضح هستن و نمیشه بررسی کرد که ممکنه متعلق به یک پیرمرد ۸۱ ساله هستن یا نه.
کاربری در توییتر که از هواداران سرسخت میرزاییه و تمام فعالیتش روی تبلیغ عقاید میرزایی متمرکزه در توییتی میگه شخصی که در دههی هشتاد خورشیدی با شبکههای ماهوارهای فارسیزبان لس آنجلس تماس میگرفت و ساعتها باهاشون بحثهای فلسفی میکرد خود میرزایی نیست و یکی از شاگرداشه. این کاربر البته به صورت مرتب فایلهای صوتی منتشر میکنه که مدعیه سخنرانیهای میرزاییه. بعضی از فایلها تاریخ هم دارن ولی بعضی بدون تاریخ و مشخصات دیگه منتشر میشن. اونهایی که تاریخ دارن بیشترشون متعلق به اوایل دههی هفتاد خورشیدی هستن یعنی قبل از تاریخی که گفته میشه تاریخ مرگ میرزاییه.
همین کاربر در یکی از جدیدترین توییتهاش اینطور مینویسه:
برخی این عکس کعبهی خالی از زائر را میبینند و تعجب میکنند؛ همین بنا را تاکنون چندبار سیل ویران کرده است، چون در پستترین نقطهی شهر مکه گویا واقع است؛ یگانه راهبر آدمیان آقا مالله یارومه ابراهیم میرزایی به سال 1366 امانتی که در آن مکان نهفته بود را برای همیشه برگرفتند
سال ۶۶ همون سالیه که میرزایی از ایران به ترکیه و از اونجا به اروپا فرار کرد.
یارومه یا همون راهبر، بالاترین مقام در سلسله مراتب کانگفو توآ ست. کسی که به درجهی یارومه میرسه در واقع تمام مراحل تن و اندیشهی این رشته رو طی کرده و در اصطلاح بازنشسته میشه. البته که تنها کسی که به درجهی یارومه رسید خود میرزایی بود. در واقع روند کار اینطوره که هرکس برای رفتن به درجهی بعدی و گرفتن رنگ بعدی شال و درج خط روی یونیفورم، باید از مقام بالاترتاییدیه تکمیلی بگیره. یعنی در واقع میشه گفت به جز میرزایی به عنوان مخترع این رشته عملا کسی امکان رسیدن به درجهی یارومه رو نداره چون آقای میرزایی اگر زنده باشه هم سالهاست شاگرد رسمی نداره و کسی رو برای درجههای بالای توآ تایید نکرده. بررسیها نشون میده هیچکدوم از شاگردهای قدیمی میرزایی هم موفق نشدن نظر اکثریت جامعهی این رشته برای عبور از یه حدی و رسیدن به درجهی یارومه رو جلب کنن.
تو پرانتز توضیح بدم که مراحل و درجههای کانگفو توآ بسیار مفصله. اگر کسی بخواد به درجهی استادی برسه و توآ رو آموزش بده، باید ۷ مایگاه یا همون مرحله رو طی کنه. این مراحل شامل یاد گرفتن علم فیزیولوژی بدن، مجموعهای از علوم پزشکی، مجموعهای از علوم انسانی، تمرکز روی فلسفه، آموزش علومی مثل هیپنوتیزم و علوم ریاضی و نجوم میشه. تمام این دروس در دانشکده تن و روان تدریس میشدن و در واقع به همین دلیل هم بوده که نامش رو دانشکده و معبد گذاشته بودن. بعد از ارائهی پایان نامه به شورای فنی توا، شخص میتونه به مقام استادی برسه.
قبل از رسیدن به این مرحله اما باید ۱۰ خط رو سپری کرد و چهار شال رو گرفت. ۱۰ خط کانگفو توآ هرکدوم فلسفهی خودشون رو دارن و شامل اجرای فرمی میشن که براساس فیزیولوژی بدن و هندسه طراحی شدن و داخل دایرهای مخصوص اجرا میشن. شالهای توآ هم که شبیه کمربندهای تکواندو هستن، به ترتیب سفید، سبز، قهوهای و مشکی هستن که رنگبندی اینها هم فلسفهی مخصوص به خودشون رو داره که خیلی مفصله و از حوصلهی این بحث خارج. یه شال قرمز هم هست که بالاتر از همهی اینهاست و مخصوص شخص ابراهیم میرزایی بوده و به احترامش دیگه کسی به مرحلهی بستن این شال نمیرسه. اگر علاقهمند هستید یا علاقهمند شدید، سایت فدراسیون این رشته که البته از شهریور سال ۹۸ خبری منتشر نکرده، توضیحات کامل و جامعی دربارهی شالها و خطوط این رشته داره.
برگردیم سر بحث اصلی.
یکی از آخرین فعالیتهای هوادارهای سازمان علم حق و عدالت، انتشار یه ویدیو بوده که در اون صحبتهای سیاسی مطرح شده. ابتدای ویدیو تصویر مردی رو میبینیم که ریش داره و بعد دوربین رو به سمت خیابون میگیره و:
قدمگاهی که دربارهش صحبت شد در واقع منظور روبروی ساختمون دفتر مرکزی دانشکدهی تن و روان هست که دربارهش صحبت کردیم.
رشتهی کانگفو توآ همونطور که گفتم حالا در ایران صاحب تشکیلات رسمیه و فعالیت میکنه. این رشته در ایتالیا، آلمان و کانادا هم تدریس میشه و جزو سبکهای شناخته شدهی کانگفو به حساب میاد. مبدع این سبک اما به اندازهی فایلهای صوتی که ازش منتشر میشه اسرارآمیز و به اندازهی نوشتههایی که از قولش نقل میشه غیرقابل درکه. میرزایی سالهاست به همین فایلهای صوتی و نقل قولهای اسرارآمیز محدود بوده تا جایی که حتی مصطفی جلیلزاده از معدود شاگرداش در معبد تن و اندیشهی تهران و یکی از انگشتشمار کسانی که مستقیم توآ رو از خود میرزایی یاد گرفتن و در حال حاضر فعالیت رزمی دارن هم قادر نیست به این اسرار پی ببره. جلیلزاده که در کانادا توآ تدریس میکنه.