مستِ مِی...
مستِ مِی...
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

شبی که به دنیا آمدم،‌هلهله شادی بود و رقص و پایکوبی

(قسمت دهم)

صد دانه یاقوت/دسته به دسته/ با نظم و ترتیب/یکجا نشسته/ یاقوت ها را / پیپیده با هم...

دقت کردید در هر جمعی که یک بچه حضور داشته باشد، سومین سوال بعد از "اسمت چیه " و " چند سالته"، " چه شعری بلدی ؟" هست؟

دقیقاً به خاطر نـــدارم چند ساله بودم کــه شعر " انــــار" را از حفظ و با زبـــــان بچه گانه ؛‌بصــــورت کاملاً متفـــاوت می‌خواندم. این شعـــر که حالا به افتخار مــــن با نام " پیپیــده با هم" شناختـــه شده بود،‌ خواهان زیادی داشت. بنابـــر ایـــن در هر جمعی که وارد می‌شــدم، بعد از کشیده شــدن لپم توسط بزرگتــرها و گرفتـــن چندین مـــاچ آبدار،‌ می‌گفتند: شعر "پیپیده با هم " رو بخون و من شروع میکردم: شَـــد دانه یاگوت/ دشته به دشته/ با نَژم و ترتیـــل/ یک ژا نِشَشته/ یاگوت ها را پیپیده با هم ....

بعـــد از اتمـــام شعر، با چنـــان استقبال گـــرمی از سوی شنـــوندگان حاضـــــر در آن جمـــع روبرو می‌شـــدم که گویــــی "اجــــرای سمفونی نهم بتهوون " را بـــــا موفقیت به پایان رسانــــدم. خوشــحال و ســـرخوش، با گرفتن شکلات‌هـــای مختلف و رنگارنگ بعنوان جایزه ‌، روانه بازی با بچه ها می‌شدم.

مـــن خیلی بچه شادی بودم. شـــاد و بازیگوش. همین الان هم همینطور هستم البته. دوست داشتــــم بازی کنم. شاد باشم. بخندم، اما دوران کودکی و مدرســـه ام خیلی سخت بود. بـــــرایتان نمی‌نویسم تا خاطــرتان مکدر نشود. راستش را بخواهید خودم هم یادآوری آن دوران را خیلی دوست ندارم.

چیـــزی که عاشقش بوده و هستم ؛‌رانندگی است. از همـــــان بچگی هم دوست داشتــــم، بنابر این با تعالیـــم برادر دومی که "پیشتــــر گفتم جای پدر را برایمان پُر می‌کرد"، خیلی زود راننــدگی را یاد گرفتم و مرتبـــه دوم، در امتحــــان " آیین نامه و شهر" قبول شدم.

ادامه دارد ...


داستان به دنیا آمدن منقسمت دهم
آن را که مَنَم چاره... بیچاره نخواهد شد... ترجیح میدهم به ذوق خویش"دیوانه" باشم تا به "میل" دیگران"عاقل"، زندگی یعنی همین...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید