وارد سالن که شدم انگار چند دقیقهای از شروع بازی اسم و فامیل شفاهی گذشته بود و ماجرا به گزینه رنگ با حرف میم رسیده بود.
دخترک ۱۰-۱۱ ساله که روی تخت جراحی دراز کشیده بود، جواب داد: موزی و مامانش که بازی رو شروع کرده بود مخالفت کرد که نه؛ موزی، رنگ نیست.
بحث بین مادر و دختر داغ شد.
کمکم پرستارهای اتاق هم به بازی پیوستن و دو گروه تشکیل شد به بحث در مورد اینکه موزی رنگ هست یا نه؟
از حال خوبی که ایجاد شده بود لبخند به لبم بود. کارهام انجام میشد و در ذهنم تصویر بازیهای اسم و فامیل دسته جمعی که قبلا زیاد انجام میدادیم، روی کاشیهای آبیرنگِ اتاقِ جراحیهای کوچک که شبیه حمامِ خونههای دهه شصت و هفتاد بود، به حرکت درمیود.
خاله من در حالیکه یکی از خوشقلبترین زنان دنیاست، بهوقت بازی اسم و فامیل قوانین و مواضع خاص خودش رو داره! مثلا از لحظه گفتن استُپ تا دقایقی بعد کماکان نوشتن رو برای خودش آزاد میدونه!
همینجور که بحث در مورد تفاوت رنگ زرد و موزی ادامه داشت یادم به روزی افتاد که در حین بازی با حرف واو ، خالهم مصرانه معتقد بود « واشِر بند » شغل بسیار حساسی از مُشتَقات لولهکشیه !
درحالکیه که با همراهی چند خانم دیگه منتظر رسیدن پزشکهامون بودیم چشمم به خانم مسنی افتاد که رنگ قرمز صورت و پای بیقرارش نشون میداد مضطربه.
رنگ موزی به عنوان یک رنگ مستقل از زرد به رسمیت شناخته شده بود و وارد حرف سین شده بودیم.
پیش خانم مسن نشستم و بهش لبخند زدم. لبخندم رو در حالی پاسخ داد که با پلکزدن بعدی اشکهاش سرازیر میشد. ناخودآگاه دستم رو روی دستش گذاشتم؛ گفت از درد میترسم، گفتم زود تموم میشه؛ نگران نباشین.
همون لحظه ناخودآگاه در جواب گروه بازیکنان که دنبال غذا با حرف سین میگشتن، گفتم سوپ جو.
خانم مسن خندید و گفت همهمون درگیر شدیم!
هرکدوم از ما سه نفر رو پزشک مختلفی ویزیت میکرد و ما به اندازه کافی وقت داشتیم که حرفهای آسونتر رو تموم کنیم و به حرف خ برسیم.
خرزهره به عنوان گل مطرح شده بود که دکترها رسیدن و بازی تموم شد.
نیم ساعت بعد دختر کوچک، سرحال، به همراه مادرش از اتاق بیرون رفت. خانم مسن که حالا عمیق نفس میکشید، لبخند زنان بهم نگاه کرد، چشمکی زد و گفت درد نداشت و من با تموم شدن کارم از اتاق خارج شدم.
صبح در یک فضای درمانی-که شاید اضطراب جزوی از وجودش باشه- به خوبی شروع شده بود. با یک بازی ساده قدیمی، چند لبخند و کمی صمیمیت.