ماه نهم چالش کتابخوانی طاقچه، این بار با کتابی از جنس تاریخ:))
کلی طول کشید تا یه کتاب انتخاب کنم.
نام: دیلماج
نویسنده:حمیدرضا شاه آبادی
تعداد صفحات 144 صفحه
انتشارات افق
از این نویسنده یه کتاب دیگه خونده بودم. راستش اون کتاب خیلی جذبم نکرده بود و کلی طول کشیده بود تموم بشه. این کتاب زودتر تموم شد. تخصص این نویسنده تو رمان هایی که تم تاریخی دارند هست گویا.
من دوست داشتم تاریخی ای که برا این ماه مطالعه میکنم، درمورد تاریخ ایران باشه. سر همین این کتاب رو انتخاب کردم. برهه زمانی که این کتاب توش اتفاق می افته در سلسله قاجاره. اون هم قسمت مشروطه خواهی و اون قسمت از تاریخ.
میرزا یوسف مستوفی که در این کتاب داریم سرگذشت کوتاه و رمان گونه ای ازش میخونیم دیلماج بود. همون مترجم کتب خارجی به فارسی در اون زمان.
کتاب ادعایی برای صدق و کذب همه جملاتش نداره و خب لازمه اینکه تاریخ رو به شکل داستانی بنویسند هم همینه. مجبورن شاخ و برگ های قصه رو بهش اضافه کنن و این موجب میشه دیگه کاملا صدق و کذب بردار نباشه.
ولی از اون طرف موجب شده بود کلا نتونم بهش اعتماد کنم و در حقیقت حس کنم خوندن این کتاب، اطلاعات من رو در مورد اون برهه از تاریخ، بالا نبرده.
توی کتاب های تاریخی که در مدرسه میخوندیم، اسم شخصیت هایی که تو این کتاب نقش پررنگی دارند وجود داشته و به شکل اجمالی میدونیم چه اتفاقی افتاده.
تشکیل مجلس، پا گرفتن جریانات روشنفکرانه و منتقدانه توی کشور، تغییر جریان فکری مجلس با نفوذ انجمن های ماسونی بهشون، به توپ بستن مجلس، مخالفت با جریان های فکری الحادی، شهادت شیخ فضل الله نوری، قضایای انجمن برادران ماسون ها تو ایران و چند تا از افراد برجسته اونها.
من حتی تا انتهای کتاب متوجه نشدم این میرزا یوسف، فردی حقیقی بود یا زائیده فکر و اندیشه نویسنده...
اما به هرحال شخصیتش جوری نبود که منو با خودش همراه کنه.
قسمت هایی از کتاب اشاره هایی به تفکر غرب زده متفکران اون زمان میکنه که جای فکر داره. و تفاوت امکانات و سطح سواد و فرهنگ مردم از اون زمان تا این زمان واقعا خیلی چشمگیره.
اون زمان انگار کلا مقایسه مردم خودمون با مردم غرب مسخره به نظر میرسید. حالا که جام جهانی تازه تموم شده یه مثال فوتبالی میزنم! مثل مقایسه فوتبال بازی کردن چند تا بچه تو کوچه با فوتبال بازی کردن تیم های ملی کشورهای بزرگ میموند.
اما حالا مقایسه کاملا به جا اتفاق میفته. تو یه سری زمینه ها رشد اونها بیشتر بوده همچنان و در بعضی زمینه ها رشد ما. و حتی در بعضی موارد ازشون جلو زدیم و عملکرد بهتری تو رتبه بندی جهانی داریم!
این مقایسه که تو ذهنم اتفاق می افتاد برام غرور آفرین و لذت بخش بود.
جالبه که اون تفکر غرب گرا که متفکرین اون زمان عده ای شون داشتن هنوز هم از بعض متفکران و استاد دانشگاه ها شنیده میشه و طبق همون یأس پراکنی هم میکنن. :))
یه جایی از کتاب، این آقای میرزا یوسف داستان ما، دین رو عامل عقب موندگی میدونه. طبق چیزی که الآن گفتم و مطالعات گستره تر، میشه اثبات کرد که دین، اتفاقا برای یک جامعه ارتقا یافته و پیشرفته در صورتی که بهش درست عمل بشه، موجب رستگاری بیشتر مردم میشه.
خلاصه که از این بُعد مقایسه علم و فناوری و سواد و فرهنگ مردم در اون زمان و این زمان، برام جالب توجه و زیبا بود. تو این زمینه و اقتدار سیاسی، نظامی ایران در سالهای اخیر کتاب خاطرات آقای راجی که سفیر انگلستان در زمان پهلوی بودند هم جالبه. واقعا خوندنش بهتون حس غرور و افتخار نسبت به زمان حالا میده. بس که در اون زمان از خودش هیچ کار نمیتونست بکنه و مجبور بود دائم به هرچیزی که از غرب بهش دیکته میشه عمل کنه.
و البته خوندن تاریخ موجب میشه آدم ببینه کجاها از قدیم تا به حال ضعف وجود داشته تا اگر بتونه برای رفعش تلاش کنه.
لینک کتاب در طاقچه