نام کتاب: من جوکم
نویسنده: جیمز پترسون و کریس گرابنستاین
ترجمه: بیتا ابراهیمی
موضوع این ماه، خوندن کتابی بود که قهرمانمون نوعی از معلولیت داشته باشه. تو این حوزه من کتابهای زیادی خوندم و کاملا مغرورانه طور فکر میکردم دیگه کتابی نمونده باشه که نخونده باشم! ولی خب با جست و جو ها متوجه شدم هنوز چند تا کتاب هست. یکیش همین کتاب « من جوکم» بود. خاطرات پپسربچه ای که روی صندلی چرخدار میشینه و به استند آپ برگزار کردن علاقه منده. کلا با لطیفه ها و جوک های مختلف آشناست و خیلی وقت ها اطرافیانش رو میخندونه.
یک ویژگی خوبی که کتاب داشت این بود که پسر داستان ما با اینکه با نامهربونی هایی مواجه میشد، ولی شکر گزار بود و در کنار سختی ها ، خوشی ها رو میدید. این برای من خیلی ارزشمند بود. چون به نظرم خیلی زیاد شده که تو داستان ها و فیلم ها، وقتی میخوان شرایط کسی رو بد جلوه بدن دیگه اونو داغون ترین داغون معرفی میکنن و هیچ نقطه روشنی تو زندگیش فرض نمیکنن. که خب خیلی غیر منطقیه به نظرم. چون زندگی مخلوطی از خوشی ها و ناخوشی هاست. به قول فرمایشی از امیرالمؤمنین علیه السلام، زندگی روزی با توست و روزی علیه تو...
پسر بچه داستان ما، با اینکه برادر خونده خیلی بد و خشنی داشت که اونو تحقیر میکرد و حتی کتکش میزد، از کنار همه این موانع میگذشت و خوشحال بود که عمو فرانکی و دوستای خوبی داره.
یه جای داستان برادر خونده اش جوری زده بودش که وقتی خودم رو جای شخصیت اصلی میگذاشتم حس میکردم من اینجا انقدر گریه میکردم که از هوش برم و دیگه هرگز اینا رو نبینم! اما حتی برای خانواده نامناسبی که سرپرستی اش رو به عهده داشتن هم سعی کرد خوب باشه و خب در نهایت تا حدودی جواب گرفت.
داستان از این قراره که پسر بچه ما میره تو مسابقات استندآپ کمدی شرکت میکنه و ما ماجراهایی رو میخونیم که اون مشغول آماده کردن خودش برای مسابقه است. از این لحاظ داستان مثل« سگ ها لطیفه نمیگویند» از « لوییس سکر» بود. و خب باید بگم در مقایسه این دوتا، کتاب لوییس سکر بیشتر از یه سر و گردن، بلند تر و بهتر از من جوکم بود. من سر کتاب آقای سکر بلند بلند میخندیدم و یه جاهاییش اشک شوق تو چشمام جمع شد. اما کتاب « من جوکم» صرفا یه جاهایی لبخند آورد رو لبم. هرچند به شخصیت اصلی با تلاشی که برای هدفش میکرد افتخار میکردم.
خلاصه که این کتاب، خوندنش خوبه. اما اگر نخونیدش من حس نمیکنم چیز خاصی رو از دست داده باشید.
نقطه اوج داستان هم به نظرم آخرش بود که برای جمعی از بچه ها با شرایط خاص، جوک گفت و اونها رو از حال بدی که داشتن برای لحظاتی بیرون آورد. موجب شد با خودم فکر کنم کاش بعضی کمدین ها برن همچین جاهایی و برای افرادی که به امید نیاز دارن، استندآپ اجرا کنن!
این کتاب ادامه هم داره. دو سه تا عنوان دیگه هم بود مثل :« من جوکترینم» و...
کتاب در 328 صفحه تدوین شده و از انتشارات پرتقال هست.
این هم لینک کتاب در طاقچه:
من با طاقچه بی نهایت خوندمش.