امسال به خاطر مشغله های، فصل بهار چالش رو از دست دادم. گفتم از تابستون دوباره خودم رو به چالش طاقچه بسپرم و به این بهونه هم شده از کتاب خوندن فاصله نگیرم.
موضوع: کتابی که جایزه گرفتن را بلد است
من کتاب « پیرمرد و دریا» رو انتخاب کردم. نویسنده : ارنست همینگوی
سرچ کردم تو طاقچه. فقط ده تا ترجمه از این کتاب تو طاقچه وجود داره! من ترجمه حمیدرضا رضایی از نشر روزگار رو خوندم. که بذارید توصیه کنم با این ترجمه نخونید :))) معذرت میخوام از زحمات مترجم هم ممنونم. ولی ترجمه بسیااار ساده و بی ابتکار بود و جنبه های ادبی اثر ندیده گرفته میشد و تو روند الکترونیکی کردنش، بسیاااار ایراد نگارشی داشت.
مثلا داریم مکالمه بین پیرمرد و پسرک رو میخونیم، علائم نگارشی مکالمه رعایت نشده بود و متوجه نمیشدید کی صحبت یکی شون تموم شده و تو کدوم جمله نفر بعد جواب دادنش رو شروع کرده! از یه جایی هم که مکالمات پیرمرد با خودش رو داشتیم، باز متوجه نمیشدید کدوم جمله رو بلند گفته و کجاها تو ذهنش داره میگذره.
شنیدم ترجمه نجف دریابندری عالیه از این کتاب که طاقچه نداشتش. بین ترجمه های موجود در طاقچه هم نمیدونم کدوم میتونه بهتر باشه.
کتاب 116 صفحه است و جزء کتاب های کوتاهه . این کتاب در سال 1953 جایزه پولیتزر برای داستان رو از آن خودش کرد و میگن همین کتاب یکی از عمده دلایل این بوده که همینگوی سال 1954 نوبل ادبیات رو ببره.
یه نکته جالبی که وجود داشت در موردش این بود که همینگوی موقعی که داشت این رمان رو مینوشت، محل زندگیش با دریا فاصله داشت. ولی حین نوشتنش انقدر خودش تحت تاثیر داستانش قرار گرفت دریا زده شد :))
خلاصه :
پیرمرد ماهیگیر، سالها تو این شغل مشغول بوده. حالا ک پیر شده تصمیم میگیره بره برای یه صید تپل و بزرگ. پسری که به عنوان شاگرد براش کار میکرده، به خاطر خانوادش، مجبور میشه بره با ماهی گیر دیگه ای کار کنه چون پیرمرد( سانتیاگو) دیگه خیلی پیر شده .
پیرمرد مجبور میشه به تنهایی برای صید بره.
اول چند روزی تلاش های بی ثمر پیرمرد رو مبینیم تا اینکه بالاخره انگار یه صیدی به تله هاش گیر میفته....
حالا ماجرای کل داستان، در مورد همین صید و سرنوشت پیرمرده.
پیرمرد سختی های زیادی سر این صید بزرگش میکشه که واقعا پیرمرد رو برای من به نماد امید و سخت کوشی تبدیل کرد.
یه چیز جالب دیگه در مورد خود همینگوی بگم؟ سال 1950 ، یه کتابی مینویسه به اسم« گذر از رودخانه به سوی درختان» که موفقیت قابل توجهی جلب نمیکنه و حتی یه روزنامه نگاری میگه که کار این نویسنده تموم شده و دیگه امیدی نیست ( به این مضمون)
و دو سال بعد، همینگوی پیرمرد و دریا رو مینویسه و سال 1953 هم که به خاطر همین کتاب جایزه پولیتزر رو میبره!
از اون پیام ها که میگه « ناامید نشید و به تلاش تون ادامه بدید و ممکنه بعد شکستتون پیروزی خفن منتظرتون باشه» طور تمام عیار بود واسه خودش:))
خلاصه همینگوی پیر میشه، بعد این جایزه ها و این مشهوریت و فلان، سال 1961 با یه تفنگ دو لول خودکشی میکنه :/ البته اینم بگم که همسرش و دخترش میگن داشته تفنگ و تمیز نمیکرده و قصدش خودکشی نبوده. من مشتاقم که همسر و دخترش درست گفته باشن و خودکشی نکرده باشه :")
لینک کتاب در طاقچه: