آیا میتوان گفت همانطور که سینما باعث نابودی نقاشی و ماشین چاب گوتنبرگ باعث کم اهمیت شمرده شدن نسخههای خطی نشد، پیشرفت تکنولوژی نیز باعث نابودی کتابها نخواهد شد؟ این یکی از سوالاتی است که در سالهای اخیر پاسخ به آن دغدغهی فیلسوفان و جامعهشناسان شده است و همگی در تلاشند با پیشبینیهایی در این مورد ما را از وقوع یک فاجعه باخیر کنند. اما این پیشبینیها چقدر به واقعیت نزدیک خواهند بود؟ به عقیدهی من هیچ تجربهای جای کتاب خواندن را نخواهد گرفت. اما این را منی میگوید که از نوزادی کتاب در دست داشته، با کتابها بازی کرده، دغدغهی پول جمع کردن برای کتاب خریدن داشته و اولین چیزی که در خانه مد نظر داشته یک کتابخانه و جایی برای کتابها بوده است. آیا نسل جدید که همگی از نوزادی با گوشی و تبلتهای هوشمند بزرگ میشوند نیز همان حسِ منِ دهه شصتی را خواهند داشت؟ به گمانم اینطور نخواهد شد و نسلهای بعد حتی از درک تجربههای یک نسل قبل خود نیز عاجز خواهند بود. پیشرفت تکنولوژی و سرعت نفوذ بیامان آن در زندگی روزمرهی انسانها، حتی در جوامع عقبافتاده و رو به به پیشرفت نیز چارهای جز تغییر در درک تجربهها برای نسلهای آینده باقی نمیگذارد.
آلدوس هاکسلی در رمان مشهور خود «دنیای قشنگ نو» که در سال ۱۹۳۱ نوشته است دنیای سال ۲۵۴۰ را به ما نشان میدهد که در آن دیگر لزومی به خواندن کتاب و مطالعه وجود ندارد. به جای درس و کتاب خواندن از یک «شوک ملایم الکترونیکی» استفاده میکنند که به وسیلهی آن مطالب درسی را به مغز دانشآموزان منتقل میکنند. بچهها هم نهتنها درس را یاد میگیرند، بلکه حتی از کتاب و کتاب خواندن هم احساس نفرت پیدا میکنند. در این زمان روانشناسان هم مثل همیشه قِبراق و آمادهاند تا نظریهی علمی بدهند و بگویند انسان نوعی «غریزهی نفرت از کتاب دارد». حالا ما بعد از نزدیک به ۹۰ سال از نوشتن این کتاب به نوعی این شوک ملایم را در زندگی روزمره میبینیم. شبکههای اجتماعی، بمباران محتوای غیر مفید و زرد، توهم مهم بودن به واسطهی تعدادی فالوور و لایک و خلأ فرهنگسازی در مورد لزوم کتاب خواندن.
چاره را میشود در خود کتابها و در زندگی پیدا کرد؛
مردم اغلب از اهمیت زندگى در لحظهى اکنون حرف مىزنند و غبطه مىخورند به اینکه کودکان بىاینکه به گذشته فکر کنند یا نگران آینده باشند از لحظات شاد اکنونشان لذت مىبرند. باشد! موافقم. اما این تجربه -تحربهى زندگىِ سپرى شده – است که به ما امکان مىدهد لحظات شاد را به خاطر بیاوریم و دوباره احساس شادى کنیم. این از توانایىهاى ماست که لحظهاى را که به ما قدرت و توان مىدهد دوباره زندگى کنیم. بقاى ما به توانایى به خاطر آوردن بستگى دارد (کدام نوع توت را نخوریم، از حیوانات بزرگ درنده دور بمانیم، نزدیک آتش چمباتمه بزنیم ولى به آن دست نزنیم.) اما نجات ما از خود درونىمان به خاطرهها بستگى دارد.
این نعمتى است که ما انسانها از آن برخورداریم؛ یک عمر چسبیدن به زیبایىهایى که در یک لحظه حس کردهایم. ناگهان زیبایى نزد ما فرا مىرسد و ما با سپاسگزارى آن را مىپذیریم. ممکن است مکان و زمان آن را نتوانیم به خاطر بیاوریم، اما خاطرهها قادرند با یک جرقه، بدون هیچ هشدارى یا از روى عمد به ذهنمان هجوم بیاورند.
تولستوی و مبل بنفش، نینا سنکویچ
در قسمت بعدی صفحه ۷۷ در مورد روشهای عملی برای خواندن کتابهای بیشتر صحبت میکنم. چاره فقط خواندن است و پیش رفتن در مسیر.