چه سفر کرده باشیم و چه در فیلم و سریالها دیده باشیم همه میدانیم که چطور بسیاری از مردمان در کشورهای دیگر سرخوشاند و تجربهای که از شادی دارند زمین تا آسمان برای ما ایرانیها متفاوت و در پارهای از مواقع حتی غیر قابل درک است. چند ساعتی خوش بودن بعد از یک روز کار و درس و دانشگاه آن هم هر شب برای بسیاری از ما عجیب است. انگار که ما شادی را یک کار مقطعی بدانیم و از کودکی آموخته باشیم که شادی کوتاه، گذراست و همیشگی نیست. حالتی است که در سال، چند باز مُجازی داشته باشی و بعد برگردی به حالت اصلی و ثابت که عادی و ساده و عبوس و جدی بودن است. خوشی مدام چیزی نیست که آموخته باشیم و بتوایم به عنوان سبک زندگی بپذیریم. اما چطور شد که ما ایرانیها «عیشم مدام است از لعل دلخواه» حافظ را فراموش کردیم و از مردمانی سرخوش و شاد که زندگی را سخت نمیگیرند و مدام در فکر می و همخوابگی با یار و چنان که حافظ گوید؛ تبدیل شدیم به مردمانی دلخوش.
وه که دردانهای چنین نازک/ در شب تار سُفتنم هوس است
دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمیارزد/ به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمیارزد
دلخوش به دنیایی دیگر و مواهبی بیحد و اندازه که در آن دنیا قرار است نصیبمان شود و سپری کردن یک عمر با خیال رسیدن به آنها. دلخوشانی که یکسره به انکار این دنیا و مواهب دنیوی میپردازند و از هر شادی و خنده و هوسبازی هراسانند که مبادا بلیطشان به بهشت موعود لغو شود. بسیاری این نوع تفکر را که آرامآرام از زمان سنایی غزنوی و عطار نیشابوری تا مولوی و شاه نعمتالله ولی در جریان ادبی ایران شکل گرفت و تا به امروز ادامه دارد را دلیل خرابیها و سقوط ایران میدانند. آیینیکه مبلغ این تفکر است که این دنیا جیفهای است و دل بستن به این جیفه در خور شأن آدمی نیست. آدمی در این دنیا یکسره باید خود را برای آن دنیا آماده کند و ذرهای به خوشیهای این سَری دل نبندد. منتقدان غلبهی این نوع نگاه را آغاز خرابیها و سقوط ایران میدانند: شروع انحطاط اندیشهی ایران و ایرانی با نوعی دنیاگریزی و دوری از دانش و منطق و کار و سازندگی و پیشرفت و تمدن و فرهنگ برتری جوی و پیشرو بشری چنانکه پیشتر در روزگار ابنسیناها و ابوریحانها یا عصر کوروشها و داریوشها بود. گرچه این نوع زیستن خلاف آن چیزی است که حافظ و خیام و سعدی در گوش اجداد ما خواندهاند اما امثال علامه مجلسیها سالهاست که گوش ما را پر کردهاند از «قهقهه کردن از شیطان است» و «گناه کسی که درهم و دیناری در راه شنیدن آواز یا خرید آلات موسیقی بپرداز نزد خدا شدیدتر از زنا با مادر هفتاد بار». زمزمههایی که در طی سالیان حالا به فریادی آزادانه و از سر قدرت برای حاکمیت با هدف کنترل تودهی مردم تبدیل شده است. ما مردمان سابقاً سرخوش حالا شدهایم تودهی مردمی دلخوش به دنیایی واهی. تفاوت از همین جا آغاز میشد: تکلیف انسان چنان که هست: انسان واقعی؛ تکلیف انسان چنان که باید باشد: انسانی آرمانی.
و ما که حالا خسته از زمزمهها و امیدهای واهیایم نه میتوانیم دلخوشانه زندگی کنیم و از آنجایی که با این تفکر مسموم بزرگ شدهایم، نه میتوانیم سرخوشانه زندگی کنیم و همچون خیام زندگی را فریاد بزنیم:
ای دل تو به اسرار معما نرسی/ در نکته زیرکان دانا نرسی
اینجا به می لعل بهشتی می ساز/ کانجا که بهشت است رسی یا نرسی
سرخوشان دنیا را زیاد سخت نمیگیرند. سرخوشی نوعی رضا به دادهدادن و از جبین گره گشودن است. آنها زمانه را به ساز خود کوک میکنند و خودشان را مقهور موقعیت نامراد نمیکنند. هدفشان شاد بودن در این دنیا است و هر آنچه برای این شادی لازم باشد به دست میآورند. سرخوشان آنهاییاند که انسان را آنگونه که هست میپذیرند و دنیا را محلی برای زندگی سرخوشانه و و شاد زیستن و کام دل ستاندن میدانند نه جای اندوه. در مقابل، دلخوشان آدمهاییاند که زندگی را سخت میگیرند و دنیا را بد و فریبنده میدانند و عیش و عشرت دنیایی را باطل.
ما قرنهاست در جنگی میان این دو تفکریم. حافظ و سعدی و عبید زاکانی و خیامها فریاد زدهاند که ای انسان، دنیا دو روز است؛ خوش باش؛ شاد باش؛ مست باش و به روی یار بخند چرا که:
روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست/ نقد را باش ای پسر که آفت بود تاخیر را
و اگر زندگی مجالی دهد کاش بتوانیم اندکی از این تفکر را درک کنیم و زندگی سرخوشانهای داشته باشیم. به دور از همهی حسابگریها برای آیندهای نزدیک یا دور. در صورتی که ناقوس مرگ دیر یا زود به صدا درخواهد آمد و جهان به یکباره برایمان تاریک و خاموش خواهد شد. پس چه خوش که در مستی بمیریم تا هشیاری.
این نوشته برداشتی آزاد بود از نوشتهای با عنوان «خوشباشی عیاران» اندیشهی سرخوشی در امروز و دیروز ادبیات فارسی، نوشته محمد میرزاخانی، منتشر شده در فصلنامه ادبی سان، شماره پنجم.
هر هفته یک ویدیو در کانال یوتوب صفحه ۷۷، کانال یوتوب را سابسکرایب کنید و اگه دوستی رو میشناسید که به کتاب و ادبیات علاقه داره منو بهش معرفی کنید :)
پ.ن: این نوشته پیشتر در وبلاگ صفحه ۷۷ منتشر شده است.