«من الهام میزبان شما در ویدیو بلاگ صفحه ۷۷ هستم. در هر قسمت از صفحه ۷۷ قراره به دنیای کتابها سری بزنم. از ادبیات و داستان صحبت کنم، از سفر و شعر، از شهرها و خاطرهها و کلمات. من در صفحه ۷۷ به دنبال ردی از کتابها هستم که در شهرها، خانهها، کافهها و خاطرهها باقی مانده و هدفم به اشتراکگذاری تجربهی خواندن کتاب به صورت گروهیه. اگه مخاطب جدی ادبیات هستید و یا نمیدونید کتاب خوندن رو از کجا شروع کنید صفحه ۷۷ میتونه بهتون کمک کنه.»
این چند جمله توضیحیست که در صفحه «درباره صفحه ۷۷» گذاشتم ولی دوست دارم در اولین پست ویرگولم بیشتر از اینها بگم. از اینکه چطور کتاب و ادبیات دنیای مرا شکل دادند و چگونه توانستم با کمک آنها زنده بمانم و تلاش کنم زندگی بهتری داشته باشم و سعی کنم تغییر هر چند کوچک ولی مثبتی در دنیای اطرافم ایجاد کنم.
به شروع کتاب خواندن و آشناییام با ادبیات که فکر میکنم برمیگردم به دوران کودکی. در خاطرات واضحی که از آن دوران دارم صدای دعوایم با برادرم که از من ۵ سال بزرگتر است را میشنوم که بر سر تصاحب یک کتاب که احتمالا برای هیچ کداممان مناسب نیست و برای پدر و مادر است داد میکشم که «مال منه!». کتاب و روزنامه همیشه در خانهی ما مساله بود! اینکه آن همه کتاب را کجا جا بدهیم و چطور دسته بندی کنیم و حواسمان به تمدید اشتراک روزنامه باشد گرچه با آن همه کتاب دیگر جایی برای روزنامه و مجلهی جدید نداشتیم. از آنجایی که خانهای که در آن زندگی میکردیم برای ۴ نفر بزرگ بود، سوراخ و سُنبه هم برای نگهداری کتابها از همه نوع زیاد داشت مثلا کتابهای درسی و دفترهای هر سال ما، روزنامههای باطله و پوشههایی که پدر و مادرم از سرکار به خانه میآوردند را در زیرزمین انبار میکردیم اما کتابهای دیگر را روی هم میچیدیم، کنار پنجره، در کمد و یا در کنار تخت میگذاشتیم و جایی در زندگی روزمرهمان داشتند و هر طور میشد صلح در جریان بود تا خانه تکانی. اصلا فشار همین خانه تکانی باعث شد یکسال خیلی از کتابها را با هر سختیای که میشد در بالاترین قسمت کمد دیواری اتاق برادرم جا بدهیم. برای من الان در ۳۰ سالگی خیلی بدیهی است که با آن همه کتاب ما باید کتابخانهی بزرگی میداشتیم البته که در جواب سوال پس چرا نداشتیم، سکوت میکنم.
من و برادرم هر کدام غنیمتی از آن همه کتاب در اتاقهایمان داشتیم که با ورود کتابهای جدید که بیشتر با سلیقهی ما جور بود تعداد آنها رو به افزایش بود. حالا بعد از گذشت این همه سال که خانوادهی چهار نفرهی ما در سه شهر مختلف زندگی میکند، در خانهی من، برادرم و پدر و مادرم سه کتابخانه و تعداد زیادی کتاب وجود دارد که احتمالا جوابگوی هر سلیقهای خواهد بود.
در طی این سالها بارها سعی کردم نوشتههای شخصیم یا مرتبط با کتاب را در وبلاگم منتشر کنم اما ایدهآلگرایی و دقت وسواسگونهام در کنار مشغلهی کاری پروژهی وبلاگ نوشتن مداوم و مستمر را در ذهنم باز گذاشت. خاطرات و روزمرگیهایم را در توییتر نوشتم، در اینستاگرام آلبومی تصویری از خاطرات شخصیم ساختم، از کتابهایی که میخواندم در گودریدز و مسابقههای کتابخوانی گفتم، داستانهایم را در کلاس داستاننویسی خواندم اما در پس ذهنم مدام به جایی فقط برای گفتن از کتابها فکر کردم. و از آنجایی که انتظار برای رسیدن زمانی درست و کافی مختص انجام چنین کاری بیهوده است، صفحه ۷۷ را در روزهای تاریک سال ۱۳۹۸ با هدف به اشتراگ گذاری تجربههایم در کتاب خواندن شروع کردم چون پناهی جز ادبیات ندارم.
وقتی مسئلهای مرا آزار میدهد، به دنبال پناهگاه میگردم. لازم نیست راه دوری بروم: سفر به قلمرو حافظه ادبی کفایت میکند. کجا میشود مشغولیتی نابتر، همنشینی سرگرمکنندهتر و جادویی دلپذیرتر از ادبیات یافت؟
نینا سنکویچ، تولستوی و مبل بنفش
به عنوان کسی که کتاب خواندن را جزء مهمی از زندگی میداند، معتقدم مادامی که تجربهٔ خواندن یک اثر فاخر ادبی را داشته باشید دیگر آن آدم سابق نخواهید بود. ادبیات به شما کمک میکند که بیشتر زندگی و تجربه کنید و بدانید که چقدر نمیدانید و برای همین بیشتر تلاش کنید که بدانید!
من در صفحهی ۷۷ سعی خواهم کرد از تجربهام در تولید محتوای صوتی، تصویری و متنی استفاده کنم و به سادهترین روش ممکن از تجربههایم در کتاب خواندن و کنجکاوی در دنیای ادبیات بگویم. قطعا برای موفقیت در این راه به کمک شما احتیاج دارم و پذیرای نظرات و پیشنهادات شما هستم. :)
کانال صفحه ۷۷ را در یوتوب دنبال کنید: @Page77tv
پ.ن: داین نوشته پیشتر در وبلاگ صفحه ۷۷ منتشر شده است.