می گفت: داستان ما از دستان ما شروع می شود.
آری همین است.
مبدأ و مقصد آرامش را می توان در دستانی پیدا کرد که همواره با تو هم قدم بوده اند.
آن ها برای ت نوشته اند
احساس کرده اند
اشک ها ی بلوری ات را پاک کرده اند
خلق کرده اند
و به آغوش کشیدند.
چه می توان در ستایش دستان گفت؟
هیچ!
همین بس که نعمتی هستند غنی و مبارک که باید هر روز با بوسه ای قدر شناسی یمان را نثار شان کنیم.
داستان دیشب من و آن ها هم چیزی جز داستان دست ها نبود.
اول از همه زهرا گفت: برایم ناخن خمیری درست میکنی؟
گفتم : چرا که نه. چه رنگی؟
گفت: زرد.
بعد از آن به سراغ هانیه و فاطمه حسنا رفتم.
در آخر محمد گفت: خاله من برای تو هم درست کنم؟
گفتم: برای دست های من؟
گفت: بله
و این گونه دست هایمان در این مسیر یکی و وجودمان سرشار از شادی شد.
و چه حکایت هایی که دست ها را فرا می خواند
و ما هیچ نمی دانیم!
گویا آدمی در جهل به زمین فرو آمده است و با جهلی عمیق تر از دنیا خواهد رفت. ولیکن این ندانستن، رازی مبهم گونه را درست خواهد کرد.
رازی مبهم گونه که هرچه مبهم تر باشد، قدم های م را نیز سریع تر خواهد کرد.
دست ها به تو می آموزند که چه کسی هستی؟ و
باید چگونه باشی؟
و دیشب از همین دستان یاد گرفتم. از دستان م یاد گرفتم که پناهگاه جدید دیشب م خالص ترین و آرامش بخش ترین پناهگاه یی بود که در این ۱۸ سال به چشم دیدم. خوشحالی دیشب خودم را مدیون احساسات پاک کسانی هستم که هر لحظه بودن کنار آن ها، معنای زندگی را برایم تداعی می کرد.
همان کودکانی که می خواستم گوش شنوایشان باشم و در این مسیر فقط فقط من بشنوم و یاد بگیرم.
کمی احساس درونی
کمی شادی واقعی
کمی تلاش
کمی امید
کمی معنای زندگی
و می خواستم همه ی این ها را بشنوم.
شنیدن احساساتی که وجود تو را نیز بر هم می زند و تو را وارد دنیای جدیدی می کند.
و دیشب ورود من به سرزمینی جدید آغاز شد.
این سرزمین را از هر سرزمین زیسته ی دیگری که قبلا در آن به سر می بردم بیشتر دوست دارم.
و چه دوست داشتنی بهتر از این که احساس آرامش و امنیت را برای ت تداعی کند؟
هیچ!
این نوع دوست داشتن از هر دوست داشتن دیگری بالاتر است و مقام ش قابل معاوضه نخواهد بود.
آری دیشب این گونه گذشت.
دیشب با دست ها آغاز و با دست ها خاتمه یافت.
و در این لحظه از هر زمانی دیگر
این دست ها را بیشتر دوست دارم.
مجریان زندگی دوست تان دارم!
۱۴٠۱۲۲۴
فاطمه_ پاکدل
@panagahevojodih