دلم نوشتن های پی در پی می خواهد.
دل
در همین ابتدا سخن از دل به میان آمد.
چه ابتدایی!
یعنی انتهایش هم به همین باشکوهی است؟
تا به حال به معنای دل فکر کرده اید؟
من که نه!
ولی حال که صحبتش شد فکر می کنم.
د
ل
جدا از هم بی معنا است.
اما همنشینی یشان چنان باشکوه است که در شان خود نمی بینم کلمه ای را در توصیفش به کار ببرم.
اسمش سنگین است.
بسیار هم سنگین...
سنگینی اسمش حتی خودش را هم اذیت می کند.
ما که جای خود داریم...
یک بار دیگر بشنو
دقیق تر بشنو
خیره بشنو
شیرین بشنو
دل
آری!
دل
دل
دل
دل
خب معنایش چه شد؟
نمی دانم!
گویا ذهنم با فکر کردن به آن خالی می شود.
حتی خالی تر از خالی...
تهی مطلق
صفر پوچ
خب کجای مطلب بودم؟
دقیقا همان جا که دلم چه می خواهد؟
دلم
نوشتن از تمام حرف های ناگفته ام را می خواهد.
نوشتن از تمام تلاش های نکرده ام را.
نوشتن از شادکامی های به دست نیامده را.
نوشتن از عدم خنده های ته دل را...
و شاید هم نوشتن از کارهایی که انجام داده ام.
ولی از همه بیش تر دلم نوشتن برای یک شخص را می خواهد.
شخصی که وجودش در ذهنم باشد.
ماهیتش هم از حرف های من شکل گرفته باشد.
خب این همان خودم نیستم؟!
دقیقا!!
دلم در پی نوشتن برای خود است.
برای این که بگویم
خیلی حرف ها را
خیلی حس ها را
خیلی ناگفته ها را
حتی ناگفته هایم تا زمانی که به خودم گفته نشود ناگفته است و ناگفته خواهد ماند.
و هرچه زمان حرف زدن با خودم را به تعویق بیاندازم بد می شود، بسیار هم بد می شود.
پس امشب تصمیم بر آن است که حرف هایم را به خود بگویم.
به همان خودی که با من ماند.
به همانی که با دست های روشن ش در شب های تاریک، من را تنگ در آغوش گرفت.
به همانی که حتی خیلی زمان ها سرزنش م کرد.
و به همانی که یار ابدی من است.
یار ابدی که مرگ در لحظه ی پایانی در حضورمان سر خم می کند. در برابر جلال و جبروت نزدیکی من و تو سر خم می کند. و راهی جز پذیرش واقعیت جداپذیری ما را ندارد.
یار ابدی
خودت را آماده کن.
آماده برای نبردی طاقت فرسا
نبرد گفت و گوها
حرف هایم از جنس گل سرخ است.
گل سرخ با خارهای تیزی که حتی می تواند جگرت را خراش دهد.
خراشی که شاید از همان اثرهای جاویدان بر سینه داشته باشد و هیچ گاه التیام پیدا نکند.
فقط در مرور زمان کم رنگ و کم رنگ تر می شود...
۱۴٠٠۱۲۱۶
فاطمه _ پاکدل