خب این رو باید دیشب مینوشتم ولی خوابم برد.
تو روز هم لطفی نداشت…
شب هست که دل آدما نرم میشه…
یه مدت بود که یکی از دوستام که واقعا از خودم بیشتر دوسش دارم بهم پیام نمیداد.
حالا خیلی نه ها دوهفته اینا مثلا:)
اومده بودم یه مدت بهش پیام ندم و منتظر باشم اون بهم پیام بده!
خوب دیشب طاقتم طاق شد و بهش پیام دادم و اون لحظه هزاران بار تقدیم به همتون!
جدا نمیفهمم چرا وقتی با دوستای خیلی صمیمیم حرف میزنم انقدر حالم خوب میشه:)
حالا بری نگاش کنی همش یا من دارم غر میزنم و مینالم از بدبختیام و یا همش خودمو براشون لوس میکنم ها:))))
ایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ولی عجیب حالم خوب میشه!
همیشه صدای یه سریا تو سرمه.
همیشه تصویرشون جلومه.
و حتی همیشه آغوششون رو حس میکنم!
واقعا میتونم با یقین 100 درصد بگم هیچ روزی تو زندگیم نبوده تو این چند سال که به یاد این چندتا دوستم نباشم!
واقعا من چرا اینجوریم؟ خود دوستام که میگن تو دیگه خیلی افراطی هستی بابا:)
چرا انقدر به دوستام وابستم؟
نمیفهمم!
چرا انقدر خودمو در بندشون میدونم؟
چرا انقدر دوسشون دارم؟
نمیدونم.
ولی یه چیز رو میدونم.
دوست داشتن قشنگه!
قبلنا فکر میکردم دوست داشته شدن قشنگ تره!
ولی الان فهمیدم دوست داشتن قشنگ تره. بینهایت قشنگتره.
من هستم تا دوست داشته باشم و چه چیزی تو دنیا از عاشق بودن و عشق ورزیدن زیباتره؟
پس چه چیزی اصلا این اهمیتو داره که منو باز داره از دوست داشتن دوستام؟
فرض محال هیشکی دوسم نداشته باشه؟
کی اهمیت میده؟
گور باباش!
مهم اینه که من دوست داشته باشم و این نهایت زیباییست.
چقدر احمق بودم که یه مدت خودمو محروم کردن از این هم صحبتی!
حالا این دری وری ها به کنار
بماند به یادگار که چقدر دوست دارم یه سریا رو و حال خوب دیشبم.
در رسای احسان و پوریا و محمد و در ستایش محبت کردن.
تمت.