
آزمون LSAT (Law School Admissions Test) یه آزمون استاندارد برای سنجش مهارتهای مورد نیاز دانشکده حقوق هست. LSAT هم برای بومی زبانها هم غیر بومیها هستش و شامل درک مطلب، مهارتهای سازمانی، مهارتهای مدیریت اطلاعات، توانایی نتیجهگیری معقول از دادهها، تفکر انتقادی و تحلیلی و توانایی ارزیابی استدلال و استدلال دیگران هست. آزمون شامل استدلال منطقی، استدلال تحلیلی، درک مطلب و دوباره استدلال منطقی هست.

طبق اونچه که در سایتهای زبانی گفته میشه، متن چهارم PrepTest 10 در سال ۱۹۹۴ یکی از سختترین درک مطلبهای تمام دوران رو داره (کافیه سرچ کنید Killer RC یا The hardest reading comprehensions of all time و فرومها و سایتها رو ببینید). من ترجمش کردم و امیدوارم سعی کنید تک تک جملهها رو درک کنید (خیلی میتونه به بهبود تفکر انتقادی و تحلیلیتون کمک کنه). خلاصه که به نظر همه چی شیک و تر تمیزه ولی امان از اصل کار!!

سالها پس از اینکه جنبش مربوط به فراهمسازی حقوق مدنی برای سیاهپوستان ایالات متحده به مهمترین دستاورد هایش رسید، محققان درحال دستیابی به دیدگاهی نظری هستند که قادر به شفاف سازی تحولات مهم جنبش مذکور است. نظریههای جدید جنبشهای اجتماعی نهتنها میان روانشناساناجتماعی، بلکه میان نظریهپردازان سیاسی مورد بحث قرار میگیرند. از فرمولاسیونهای بسیار درحال رقابت از نظریه روانشناسی اجتماعی کلاسیک مربوط به جنبشهای اجتماعی، سه مورد “افزایش انتظار”، “محرومیت نسبی” و “منحنیJ ” در متنهای در مورد جنبش حقوق مدنی برجسته هستند. هریکاز آنها با دنباله علی مطابقت دارد که ویژگی تئوری جنبش اجتماعی کلاسیک است. در عین حال، هرکدام برخی از شرایط غیرمعمول یا “فشار سیستمی” را به ایجاد ناآرامی ربط میدهد. با اعمال این نسخههای نظریه کلاسیک بر جنبش حقوق مدنی، منبع فشار بهعنوان تغییری در وضعیت اجتماعی-اقتصادی سیاهپوستان شناسایی میشود که کمی قبل از فعالیت اعتراضی گسترده جنبش رخ داده است. برای مثال بر طبق ادعای نظریه افزایش انتظارات، فعالیت اعتراضی پاسخی به تنشهای روانی بود که بهدلیل تغییرات صورت گرفته بلافاصله پیشاز جنبش حقوق مدنی تولید شده اند. بعلاوه، پیشرفت جاهطلبی را ارضا نمیکرد، اما میل به ترقی بیشتر را فراهم میکرد. نظریه محرومیت نسبی فقط کمی با نظریه افزایش انتظارات متفاوت است. در این نظریه، انگیزه اعتراض بهعنوان دستاوردهایی شناسایی میشود که در حین دوره پیشاز جنبش به دست آمده اند و با شکست همزمان در دستیابیبه هرگونه پیشرفت قابل توجه نسبی در مورد گروه غالب همراه میشود. از سوی دیگر، نظریه منحنیJ استدلال میکند که دلیل رخ داد جنبش، یک دوره طولانی افزایش انتظارات و رضایتها بوده که با یک بازگشت تند همراه شده است. البته باید اذعان داشت که نظریه پردازان سیاسی به این کاربردهای نظریه کلاسیک در مورد جنبش حقوق مدنی بی اعتنا بوده اند زیرا استدلالهای آنها بر این تکیه میکند که بهطور ضمنی نظریه کلاسیک اهداف سیاسی معترضین را بیاهمیت جلوه میدهد و بیشتر بر تنشهای روانی احتمالی تمرکز میکند. درضمن، تبدیل موقعیتهای اجتماعی پیچیده به نمونههای ساده محرک و پاسخ ارتباط همه را بجز کوتاه مدت ترین تحلیل از بین میبرد. درنتیجه، سه نظریه نامبرده فاقد ارزش پیشگویانه هستند: “فشار” همیشه تاحدی وجود دارد، اما جنبش اجتماعی اینطور نیست. چطور میتوانیم متوجه شویم کهکدام فشار آشوبرا تحریک خواهد کرد؟ به منظور یافتن ابزار آزمایش قدرت نظریههای مذکور شکایات بسیار مشروع فوق الذکر بارها مطرح شده اند. به طور مشکلساز، درحالیکه طرفداران سه نظریه تفسیرهای متناقضی از شرایط اجتماعی و اقتصادی منجر به جنبش حقوق مدنی دارند، بررسیهای سوابق آماری مختلف مربوط به وضعیت مادی سیاهپوستان آمریکایی شواهد فراوانی برای حمایت از هر نظریه فراهم میآورد. به عنوان مثال، افزایش پیوسته در درآمد متوسط خانوادههای سیاهپوست از فرضیه افزایش انتظارات حمایت میکند. در عین حال ثبات موقعیت اقتصادی سیاهپوستان در مقابل آمریکایی های سفیدپوست به تفسیر محرومیت نسبی اعتبار میدهد و دادههای بیکاری با نظریه منحنیJ سازگارند. اما آزمایش بهتر مقایسه هریک از آن شاخصهای اقتصادی با تناوب رویدادهای آغاز شده توسط جنبش است که در مطبوعات گزارش شده اند و به طور قابل پیشبینی، هیچیک بهطور قابل توجهی با سرعت گزارشها درباره فعالیت جنبش همبستگی ندارد.