این روزها منباب مسائل اقتصادی کشور، تعدیل نیرو از شرکتهای بزرگ تا استارتاپها، به امری گریز ناپذیر تبدیل شده است. چیزی شبیه قطع کردن دست و پا برای ادامهٔ بقا. ترجیح بد به بدتر و هزاران مثال بهاین شکل.
مدیران میگویند و مینویسند که چقدر از این اتفاق غمگینند، کاش طور دیگری میشد، کاش شرایط بهتر بود و کاش و کاش و کاش.
همه از ما میخواهند مدیرها را درک کنیم. بفهمیم که برای بقای عدهای، عده دیگری فدایی شدهاند. عدهای که احتمالا علاقهای به فداکاری نداشتهاند. همه میخواهند قدردان مدیر شرکتی باشیم که در شرایط سخت، کشتی به طوفان خورده را هدایت میکند تا به ساحل بکشاند.
اما خب! از دید دستهٔ دوم ماجرا متفاوت است. از چشم کسانی که ناگاه بیکار میشوند. کسانی که رویاهاشان، اهدافشان و برنامهریزی آیندهشان، ناگاه فرو میریزد و بند این میشود که آیا جای دیگری استخدام میشوند؟ کی؟ کجا؟ تا آنموقع چه باید کرد؟ کسانی که ناگاه از اجتماع دوست و همکار و محیطی که شاید دوستش داشتند بریده میشوند...
اما این قصه، یک دسته سومی هم دارد.کم اهمیتترین دسته در روند تعدیل؛ بازماندهها!
بازماندهها شرایط متزلزلتری نسبت به بقیه دارند. مدیران و تعدیل شدهها تکلیفشان روشن است اما بازماندهها مثل طبقه متوسط اجتماع، هر آن ممکن است سقوط کنند.
بازماندهها دوست و همکار را از دست دادهاند، احتمالا حجم کار و استرسشان افزون شده و با شرایط سختی دست و پنجه نرم میکنند. از طرفی میدانند که اگر دوباره بلایی فرود بیاید، اینبار سقوط روی شاخشان است.
احساس عدم امنیت شغلی، دوری از دوست و همکارهای اسبق، فشار و استرس وارده از کارفرما و غیره و غیره، ریز نکاتیست که سر بازماندهها میآید؛ دستهای که کمترین اهمیت به آنها داده میشود.
حسی میان پیروزی و درد همواره همراهشان است. مثل سربازی که تک و تنها، بدون همسنگرهاش، بعد از پایان جنگ، زنده برگشته.
اما خب! هرچیز آدابی دارد. خوب است #کارفرما بداند که اگر آداب تعدیل را برای تعدیلشدگان بهجا میآورد، آداب تا کردن با بازماندگان را هم بهجا بیاورد، دلجویی کند و اطمینان خاطر دهد، شفاف باشد و توضیحات کافی ارائه کند؛ شاید روزی همین بازماندگان، اگر انگیزهای برایشان باقی بماند، اصل کار را از گل و لای سقوط برهانند!