فلفل نبین چه ریزه.... وانگهی دریا شود!
آزادی چند؟؟
ای شادی ای آزادی
روزی که تو باز آیی
با این دلِ غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد
***
غم هامان سنگین است
دلهامان خونین است
از سر تا پامان خون میبارد
***

حیفِ این جهان خوشگل و زیبا که پر است از آدم هایی که میخواهند اعتقاداتشان را بر دیگران تحمیل کنند. یکی میگوید باید روسری سر کنی و آن یکی میگوید بیا بجنگیم با هموطن. همیشه از رادیکال متنفر بوده ام!!
***
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
مطلبی دیگر از این نویسنده
مردی که گریه میکرد
مطلبی دیگر در همین موضوع
تو هیچی از من نمیدونی
بر اساس علایق شما
به تو از چند سال قبل سلام!