پرهام پورمحمد
پرهام پورمحمد
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

نیم نگاهی به سریال Peaky Blinders

در هیاهوی سریالهای پر زرق و برق هالیوودی و در عصری که سخن آلفرد هیچکاک بزرگ کم کم به دست فراموشی سپرده میشود، سریال انگلیسی پیکی بلایندرز به ما ثابت میکند که هنوز هم میتوان سینمای هنری و صنعتی را از یکدیگر تمیز داد. سینمایی که اهل باج دادن به مخاطب و پر کردن سکانس ها با صحنه های شلوغ و cgi های بی حد و حصر نیست و تمرکزش را بر روی عناصر اصلی ساختار سینمایی میگذارد و آنهارا به حد اعلای خودش نزدیک میکند.

سکانس نخست پیکی بلایندرز، توماس شلبی ( کیلین مورفی) شخصیت اصلی سریال را نشسته براسب به تصویر میکشد. تصویری که تمام سینما دوستان با دیدن آن لب به تحسینش میگشایند.قاب بندی فوق العاده آن و استفاده از پالت قهوه ای در پس زمینه مه آلود انگلیس دهه ۹۰ همگی دست به دست یکدیگر داده تا سکانسی بدیع، خلاق و شگفت را شاهد باشیم که در همان نگاه نخست مخاطب سینما دوست را مجذوب عناصر درست و چیدمان دقیق آن میکند.

استیون نایت را که همگی با آثاری چون لاک و چیزهای زیبای کثیف میشناسند در نوشتن فیلمنامه پیکی بلایندرز بقدری ظرافت به خرج داده که میتوان آن را در خور لقب پولیش شده و وسواسی دانست. جزییات دگردیسی شخصیت ها و روایت داستانی بکر و تازه در انگلستان درگیر جنگ و از همه مهمتر، پرداخت درست خرده داستانهای خانواده شلبی باعث شده تا تمامی جزیئات یک روایت درست را شاهد باشیم. توماس شلبی با بازی درخشان کیلین مورفی شخصیتی آرام و تودار و صد البته باهوش و زیرک است که جنگ شخصیت قبلیش را به کل نابود و از او مردی محکم ساخته است. حس همزاد پنداری مخاطب با توماس شلبی مدیون بازی بی نقض کیلین مورفی و پرداخت درست استیون نایت به این شخصیت کاریزماتیک به عنوان رهبر گروه پیکی بلایندرز است. تک تک ابعاد شخصیتی این کاراکتر درست ساخته و پرداخته میشوند تا ماندگاری آن را در ذهن دوچندان کند.

شخصیت های باورپذیر دیگر همچون برادران شلبی یعنی جان و آرتور و از همه مهمتر، کاراکتری به اسم پاولی، عمه خانواده شلبی،باعث خلق شخصیتهایی شده که نه تنها به روند داستان کمک کرده بلکه خود را به عنوان یک شخصیت مستقل و باورپذیر در دل مخاطبانش جا میکنند. وجه تمایز هرکدام از آنها و شخصیت خاکستری کاراکترهای مختلف سریال باعث شده که با یکسری انسانهای واقعی سروکار داشته باشیم که هرکدام در زندگیشان چیزهایی را تحمل کرده که قوس شخصیتیشان را کامل میکنند.

علاوه بر اینها دیالوگ نویسی هوشمندانه استیون نایت را هم نباید از یاد برد. تک تک دیالوگ های سریال حساب شده و در جهت پیشبرد اهداف سریال است. گاها پیش می آید که در قسمتهایی سریال را متوقف کرده و روی دیالوگ گفته شده عمیقا فکر کنید. به عنوان مثال در قسمت سوم فصل اول دیالوگی بین توماس شلبی و گریس ( خادمه کافه بار شلبی ها) رد و بدل شده که واقعیت زندگی تک تک انسانها را بدون هیچ تعارفی زیر گوش مخاطبش میزند

گریس: تو فکر میکنی من هرزه ام؟

توماس: ما همه هرزه ایم گریس... فقط بخش های متفاوتی از خودمون رو میفروشیم.

سریال را میتوان یک سریال کاملا دیالوگ‌ محور به حساب آورد اما این موضوع باعث نشده تا عناصر فنی سریال و سینماتوگرافی آن فراموش شود.فیلم پر است از صحنه ها و قابهای دقیق و دکوپاژ های بشدت هنرمندانه. تمامی اینها در کنار فضاسازی و صحنه سازی بی نقض بیرمنگهام بحران زده، موجب پدید آمدن سکانسهایی چشم نواز گشته که بار دیگر به ما ثابت میکند که چرا این سریال یکی از قویترین سریالهای موجود است.

پیاده سازی فضای بعد از جنگ و کثیفی جاری شده در گوشت و پوست و استخوان انگلستان دهه ۹۰ چیزی است که مضمون و تمرکز اصلی سازنده های نکته سنج پیکی بلایندرز است. سازندگان با استفاده از پالت رنگهایی با قالب سیاه ،قهوه ای و خاکستری باعث بوجود آمدن حس اگزوتیک و فضای مالیخولیایی دهه ۹۰ شده اند. انگلستانی غرق در مریضی، فحشا و بدبختی چیزی است که دقیقا در تک تک پلان ها و سکانسهای اثر یافت میشود.

همه اینها با فیلمبرداری بغایت تمیز و حساب شده ی جورج استیل عجین شده تا یک اثر فنی قوی از لحاظ سینمایی را شاهد باشیم. تلفیق تکنیک های مختلف فیلمبرداری اعم از Over the shoulder و close up های دقیق و مهمتر از همه استفاده ی درست و بجای آنها در موقعیت های مختلف به روایت درست فیلم و فضاسازی سریال کمک شایانی میکند.

موسیقی حماسی چیزی است که در تک تک لحظات سریال بدرستی تزریق شده است. استفده از سازهای مشهور آن زمان بشدت یادآور همان دوران و فضای خفقان پس از جنگ است. همچنین بکار گرفتن موزیک های دهه ۸۰ و ۹۰ و مخصوصا سبک راک که موسیقی محبوب آن دورانها بود، همه و همه درونمایه درستی از انگلستان آن زمان را به وجود آورده است.

در پایان میتوان گفت سریال پیکی بلایندرز یک سریال قوی، خوش ساخت و بشدت پولیش شده است که تمامی دوستداران سینما باید یکیار دیدن آن را تجربه کنند. فیلمنامه دقیق اثر و همچنین پرداخت درست شخصیت ها، فضاسازی درست سریال و مهمتر از همه سینماتوگرافی بشدت هوشمندانه همگی عناصر لازم برای یک سریالی است که ثابت میکند هنوز هم‌ میتوان سینمای هنری را داشت و از دیدن آن لذت برد.


سینما و تلویزیونسریالبررسی
علاقه مند به ادبیات و سینما و گیم. موزیسین کوچک. YNWA
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید