در اپیزود قبل دیدیم آدمیزادی که چندین هزار سال از طریق شکار و گردآوری غذا روزگارش را میگذراند، چطور با کشف کشاورزی، سبک زندگیاش تغییر کرد و کمکم به یکجانشینی رسید. در این قسمت، به سراغ تمدن درۀ سند میرویم؛ شکوهی ناشناخته و مرموز با مردمانی صلحجو که در دل تاریک تاریخ دفن شدهاند.
اما بگذارید بحث امروز را با یک سؤال شروع کنیم: چرا ما زندهایم؟ من فکر میکنم جوابی که هر کدام از ما به این سؤال میدهیم، کموبیش جواب یک سری سؤالهای دیگر هم هست. مثلاً اینکه ما چهجوری زندگی میکنیم؟ چه چیزهایی برایمان ارزش دارد؟ در برابر دیگران باید چه رفتاری داشته باشیم؟ یا حتی اینکه باید گوشت بخوریم یا گیاهخوار باشیم؟ فلان دختر یا پسر ارزش دوست داشتن دارد یا نه؟ ...
گاهی وقتها یک سؤال ساده میتواند زندگیمان را بریزد روی دایره و کاری کند که بفهمیم با خودمان چندچندیم. این سؤال را پرسیدم که بگویم شاید یکی از فایدههای خواندنِ تاریخ همین باشد که بفهمیم مردمِ قبل از ما با خودشان چندچند بودهاند و الان باید راجع بهشان چطور فکر کنیم. تاریخ شاید بتواند کمک کند آدمهای بهتری شویم، یا حداقل کمتر گندش را دربیاوریم!
تمدن (civilization). برای اینکه بخواهیم وارد بحث راجع به تمدنها بشویم، اول باید دربارۀ خود این کلمه یک چیزهایی بدانیم؛ چون آنقدرها هم کلمۀ بیآزاری نیست و یک جاهایی میتواند مسئلهساز بشود. لغتنامۀ دهخدا برای این کلمه چند تا معنی نوشته که بعضیهایش را از رو میخوانم: «تخلق به اخلاق اهل شهر و انتقال از خشونت و هَمَجیّه (وحشیگری) و جهل به حالت ظرافت و انس و معرفت»، معنی سادهترش میشود: «شهرنشینی». یک معنی یککم متفاوتش را هم گفته: «مجازاً تربیت و ادب». در زبان انگلیسی اما فرهنگ مریام وبستر، تمدن را جور دیگری تعریف کرده و اولین معنیاش را نوشته: «سطح مطلوبی از توسعۀ فرهنگی و فناوری بهخصوص مرحلهای از توسعۀ فرهنگی که در آن به نوشتن و حفظ اسناد مکتوب دست پیدا کردهاند». پس اگر بخواهیم یک جمعبندی از این تعریفهای دانشنامهای داشته باشیم، میبینیم تمدن در واقع هم مشخصههایی دارد که در ظاهر معلوم است، هم ویژگیهایی که کمی اخلاقیتر و درونیتر است.
فرهنگ مریام وبستر اولین معنی تمدن را اینطور نوشته: «سطح مطلوبی از توسعۀ فرهنگی و فناوری بهخصوص مرحلهای از توسعۀ فرهنگی که در آن به نوشتن و حفظ اسناد مکتوب دست پیدا کردهاند».
در تاریخ بعضی از جوامع و گروههای جمعیتی را «تمدن» دانستهاند، ولی مثلاً به فرهنگهای عشایری و کوچنشینی تمدن نمیگویند. فکر نکنیم اینکه الان در تقسیمبندیمان فقط بعضیها را جزو تمدنها حساب کردهایم، میخواهیم بگوییم بقیۀ دستههای اجتماعی وحشی یا بربر هستند. نه، واضح است که قصه این نیست. این چیزها به تعریفهای موجود برمیگردد.
راستی تا دور نشدهایم، یک چیز هم داخل پرانتز بگویم. نکتۀ بامزهای است. حدس میزنید ریشۀ کلمۀ «بربر» چیست؟ بربر عنوانی است که در دورۀ یونان باستان به تمام کسانی داده میشده که به زبان یونانی حرف نمیزدند. میگویند چون یونانیها زبانهای دیگر را نمیفهمیدند، تمام زبانهای دیگر به گوششان صدایی شبیه باربارباربار داشته. پس خیلی هم از این کلمۀ بربریت نترسیم. فیالواقع اگر بخواهیم خودمان را معطل این تعریفها بکنیم، همهمان بربریم؛ البته جز آنهایی که رشتهشان تاریخ و زبان یونانِ باستان است.
برگردیم به تمدن. تمدنها هم مثل بیشتر چیزهایی که ما دوست داریم راجع بهشان بخوانیم و ازشان سر دربیاوریم، دفعتاً اتفاق نیفتادهاند و حاصل عقل و تجربۀ بشر هستند. موقعیت عجیبی است که تصور کنیم مثلاً در مصر باستان یک نفر صبح بیدار شود و کش و قوسی به بدنش بدهد و بگوید: «بهبه، چه روز خوبی! قطعاً که بنده دارم توی یکی از قلههای تمدن بشری زندگی میکنم!» هیچ تمدنی از اول تمدن نبوده است.
تشخیص اینکه به چه چیزی میشود گفت تمدن و به چه چیزی نه، شبیه تشخیص دادن مریضی است؛ یعنی معاینهتان میکنند تا ببینند که آیا شما چهار پنج تا نشانه را دارید؟ در این صورت احتمالاً به تمدن مبتلا شدهاید. اما این نشانهها چه هستند؟
دربارۀ بعضی از این نشانههایی که میخواهم بگویم، در اپیزود پیش هم کمی صحبت کردیم. اولیاش تولید مازاد است: آدمیزاد وقتی بتواند غذای کافی برای خودش، خانوادهاش و چند نفر دیگر مهیا کند، ممکن است تصمیم بگیرد یک جای بزرگ برای اقامت بسازد؛ یک شهر. که همین شهر نشانۀ دوم تمدن است.
نشانۀ بعدی: وقتی جمعیتی شروع میکنند به دور هم زندگی کردن، یکی از چیزهایی که طبیعتاً لازم میشود، شغل و درآمد است؛ در جمعهای بزرگ که همه نمیتوانند یک کار بکنند. به شغلهای متفاوت احتیاج است. سادهاش میشود این: فرض کنید همۀ مردم یک جامعه سیب داشته باشند؛ دیگر دلیلی برای معامله نمیماند. من سیب دارم، تو هم داری، او هم دارد. اما اگر من درخت سیب داشته باشم و تو مثلاً پتک درست کنی و فلانی هم پارچه ببافد، اینجوری یک دلیل خوب داریم که محصولاتمان را با هم معامله کنیم. پس یکی دیگر از نشانههای تمدن این است: تخصص کاری و تجارت.
اما جدا از این نشانهها، تمدنها متکی به یک سری اصول نانوشته بودند که چارچوبشان را میساخته: مثلاً اینکه آنها معمولاً بر پایۀ طبقهبندی اجتماعی، حکومت مرکزی و ارزشهای مشترکی مثل دین و خط و نوشتار ساخته میشدند.
و اینکه لااقل در مورد تمدنهای اولیه میشود گفت که آنها تقریباً همیشه به رودخانهها وابسته بودند و در دره یا بستر رودخانهها به وجود میآمدند. امروز شما میتوانید با یک خطکش دو تا خط عمودی و افقی بکشید و یکهو تصمیم بگیرید که در فلان نقطه یک شهر بسازید. اما ۵۰۰۰ سال پیش ماجرا خیلی فرق داشته. به وجود آمدن تمدنها کاملاً به وجود رودخانهها گره خورده بوده. حالا این رودخانهها ممکن بود دجله و فرات باشند، رود گنگ باشد، نیل باشد یا آمازون.
تمدنها معمولاً بر پایۀ طبقهبندی اجتماعی، حکومت مرکزی و ارزشهای مشترکی مثل دین و خط و نوشتار ساخته میشدند.
حالا چرا درۀ رودخانهها؟ به چند دلیل. اولاً اینجور درهها معمولاً صاف و هموارند و خیلی راحت میشده در آنها بساط زندگی را علم کرد. دوم اینکه آب کافی دارند، دلیل سوم هم این است که وقتی رودخانهها طغیان میکردند، از آبشان رسوبهایی در دشتها تهنشین میشده که خاکشان را حسابی حاصلخیز میکرده و برای کشاورزی خیلی خوب بوده است.
خب فعلاً همین چیزها را برای شناختن بعضی از نشانههای تمدن داشته باشیم؛ سعی میکنم در اپیزودهای بعد بیشتر دربارهشان حرف بزنم.
اما الان میخواهیم وارد یکی از این تمدنها بشویم: تمدن درۀ سند که موقعیت جغرافیایی امروزیاش تقریباً میشود: پاکستان و شمالغرب کشور هند.
تمدن درۀ سند در دشتها و درههای اطراف دو رود سند و ساراسواتی به وجود آمد و خب این یکی از بهترین جاهای جهان برای شکل گرفتن یک تمدن بود؛ چون این دو تا رود سالی دو بار طغیان میکردند و خاکهای آبرفتیشان بیشترین کالری را نسبت به هر جای دیگری داشت.
اولین تمدنها کنار آبها شکل گرفتند، چون با طغیان رودها خاکهای حاصل خیزی در اختیار مردم قرار میگرفت. یکی از آنها تمدن درۀ سند بود، در دشتها و درههای اطراف دو رود سند و ساراسواتی.
دربارۀ تمدن درۀ سند یک نکته را باید بدانیم: نکات مبهم دربارهشان زیاد است، علتش را هم یککم جلوتر میگویم.
تاریخ دقیق به وجود آمدن این تمدن را نمیدانیم؛ اما از این تقریباً مطمئنیم که شروع کشاورزی در این منطقه به حدود ۴۰۰۰ سال پیش از میلاد بر میگردد. از حدود هزار سال بعدش هم اولین نشانههای مدنیت در آن به وجود میآید و کمکم دورۀ رونق و شکوهش فرا میرسد. تمدن درۀ سند یکی از آن تمدنهایی بوده که خیلی راحت میشود در موردش گفت: بزرگ یا عظیم، چه از نظر مقیاس و اندازه، چه از نظر کارهایی که کردهاند. باستانشناسها حدود ۱۵۰۰ محوطۀ باستانی را که اصطلاحاً بهشان میگویند «archeological site»، در این محدوده کشف کردهاند. ما عملاً هرچه از تمدن درۀ سند میدانیم، حاصل همین کارهای باستانشناسی است، چون با اینکه آنها زبان نوشتاری داشتند و کلی هم لوح و اشیاء مکتوب ازشان پیدا شده، هنوز زبانشناسها و باستانشناسها نتوانستهاند کشف کنند چطور میشود خطشان را رمزگشایی کرد و خواند. راههایی خیلی زیادی را هم رفتهاند، اما تقریباً همۀ راهها به بنبست خورده. اگر هم ماجرای «روزتا استون» (Rosetta Stone) را میدانید، باید بگویم لااقل هنوز هم چیزی مثل سنگ روزتا پیدا نکردهاند که بتواند کمک کند نوشتههای تمدن درۀ سند را بخوانیم. روزتا استون هم که خیلیها آن را به عنوان یک اپلیکیشن آموزش زبان میشناسند، درواقع اسم یک سنگ است. داستان جالبی هم دارد. اگر دوست دارید از منشأ این اسم خبردار شوید، میتوانید یک سرچ مختصر راجع بهش بکنید.
برویم ببینیم تمدن درۀ سند چهجور جایی بوده. اگر ندانستهها را بگذاریم کنار، چیزهایی که میدانیم اینها هستند: آنها شهرهای عجیب و شگفتانگیزی داشتند که معروفترینهایشان هاراپا (Harappa) و موهنجودارو (Mohenjo-daro) بوده. در این شهرها آثار خانههای چندطبقهای پیدا شده که با آجرهای همشکل و همسایز، با خیابانبندیهای منظم ساخته شده بودند. شهرها و خانهها را در جهت باد میساختند تا نوعی تهویۀ هوای طبیعی به وجود بیاید. از طرف دیگر شهرهای تمیزی داشتند. اکثر خانهها به یک سیستم کانالکشی تخلیه متصل بودند که با استفاده از شیب کانالها، زباله و آب را در یک خندق فاضلاب از زیر خیابانها به خارجِ شهر هدایت میکرده. سیستم لولهکشی تروتمیزی هم داشتند که احتمالاً ما هنوز هم نداریم. یادمان هست دیگر؟ داریم راجع به حدود ۲۶۰۰ سال پیش از میلاد صحبت میکنیمها، یعنی حدود ۴۶۰۰ سال پیش.
یکی از موضوعات جالب دربارۀ موهنجودارو این است که بلندترین ساختمان این شهر، یک قصر یا معبد یا از اینجور بناها نبوده؛ یک حمام عمومی بزرگ بوده که مورخها هم برای اسمگذاریاش زحمت زیادی کشیدند و به همان اسم «حمام بزرگ» صدایش میکنند. از اینکه این حمام استفادۀ خاصی هم داشته یا نه، خبر نداریم، اما وقتی میبینم فرهنگ هندوهایی که بعدها ساکن این سرزمین شدند، چه تأکید زیادی روی خلوص و پاکی دارد، میشود حدس زد که این حمام شاید برایشان یک جور حوض تعمید بوده.
اما از مردم تمدن درۀ سند چه میدانیم.
دربارۀ شغل مردم درۀ سند اطلاعات جالبی داریم. اولین شغل آنها همانطور که قابل حدس است، کشاورزی است. دشتهای اطراف رودهای سند و ساراسواتی که خیلی حاصلخیز بودهاند و دربارهاش حرف زدیم. غیر از کشاورزی، استخراج فلز هم یکی دیگر از کارهایی است که در این تمدن بهش رسیده بودند و میتوانستند از مس و برنز و سرب و قلع استفاده کنند.
اما نکتهای که مردم تمدن درۀ سند را برجسته میکند، کشاورزی یا استخراج فلز نیست. این است که آنها در آن تاریخ، تجارت میکردهاند و برای خودشان واحد وزن و اندازهگیری هم داشتند. یکی از جالبترین چیزهای مربوط به تجارت که در این سرزمین پیدا شده، مُهرهایی است که برای علامتگذاری وسایل و نشان دادن صاحب کالاها ساخته میشدهاند. متن روی این مهرها را هروقت توانستند خطشان را رمزگشایی کنند میفهمیم، ولی طرحهای بامزۀ روی آنها را الان هم میتوانیم ببینیم و ازشان سر دربیاریم. مثلاً یکی از طرحهای مشهور که عکس کاور این اپیزود هم هست، شکل مردی است با کلاهی شبیه شاخ گاومیش که چهارزانو بین یک ببر و یک گاو نر نشسته؛ اینطور به نظر میرسد که او آنقدر قوی و مسلط به اوضاع هست که روابط حسنهای بین ببر و گاو برقرار کرده باشه.
حالا ما از کجا فهمیدهایم که با این مهرها تجارت میکردند؟ چون خیلی از این مهرها را در بینالنهرین پیدا کردهاند نه در درۀ سند. البته در اسناد سومری هم ردپای این تجارتها دیده میشود. دو تا اسم گفتم الان: بینالنهرین و سومر، که حتماً اسمهایشان را شنیدهاید؛ اما اگر نمیدانید کجا هستند، مختصر بگویم بینالنهرین یا فارسیاش «میانرودان» سرزمینهای بین رودهای دجله و فرات هستند که الان تقریباً میشود گفت همهاش جزو خاک عراق است. سومر هم یکی از دولتشهرهای بزرگ همان منطقه است. حرف از این بود که یک سری از مهرهای تمدن درۀ سند را در بینالنهرین پیدا کردهاند. از طرف دیگر یک سری وسیلۀ برنزی هم در درۀ سند پیدا شده که آنها هم در اصل برای آن منطقه نیستند و مال بینالنهرین هستند. چی معامله میکردند؟ از پارچههای پنبهای خبر داریم که هنوز هم جزو صادرات معروف آن مناطق است. البته ارتباط بین تمدن درۀ سند با بینالنهرین فقط به روابط تجاری محدود نبوده و از نظر مذهبی و هنری هم با هم بدهبستان داشتند.
مردم تمدن درۀ سند تجارت میکردهاند و برای خودشان واحد وزن و اندازهگیری هم داشتند. مثلاً مُهرهایی داشتند که برای علامتگذاری وسایل و نشان دادن صاحب کالاها ساخته میشدهاند.
شکی نیست که با وجود این همه نظم و نوآوری که این شهرها داشتند، حتماً باید دولتی هم بالا سرشان بوده باشد، اما هنوز مشخص نیست که این دولتها قدرت را چطور به دست میآوردند یا مرزبندیهایشان چهشکلی انجام میشده.
اما یکی از ویژگیهای باحال مردم درۀ سند را هنوز نگفتهام. آنها مردم صلحدوستی بودهاند. با اینکه حدود ۱۵۰۰ محدودۀ باستانی از این تمدن کشف شده، از بین تمام ابزارها، وسایل خیلی کمی بوده که تشخیص داده باشند که ابزار جنگی یا چیزی شبیه آن است. یعنی تقریباً هیچ سلاحی پیدا نشده. دمشان گرم.
خب، آخرش چه بر سر این مردم آمد؟ چون اینجا هم باز قضیه مبهم است، بگذارید اول ببینیم چی نشد؟
آنها تبدیل به مردم امروزی هند و پاکستان نشدند، چون اجداد هندوهایی که ما امروز میشناسیم، احتمالاً بعدترها از دو طرف دریای خزر، یعنی آسیای میانه و قفقاز به آنجا آمدند.
اما حدود ۱۷۵۰ سال قبل از میلاد، تمدن درۀ سند به سراشیبی افتاد و یواشیواش محو شد. مورخان دربارۀ علت سقوطشان سه تا نظریه دارند:
اولین احتمال این است که شکست خوردند. درست است که همین یکی دو دقیقه پیش داشتیم از صلحدوستیشان تعریف میکردیم، ولی خب اینها برای ما تعریف است، شاید برای آنها خاطره باشد! وقتی استراتژی نظامی نداشته باشند و از سلاح هم خبری نباشد، چه بسا یک عده کوچروی گلهدار از شمال سر برسند و تارومارشان کنند. البته این نظریه، امروز تقریباً اهمیتش را از دست داده و آن را کمتر محتمل میدانند.
دومین نظریه، وقوع مشکلات زیستمحیطی است: ممکن است آنها به دست خودشان مزارع کشاورزی و محیط زندگیشان را از بین برده و تمدنشان را نابود کرده باشند.
نظریۀ سوم. این نظریه را که امروز جدیتر و معتبرتر میدانند، مربوط به تغییرات اقلیمی آن منطقه در حدود ۱۸۰۰ سال پیش از میلاد است. میگویند ممکن است مسیر بادهایی که ابرهای بارانزا را با خودشان میآوردند، عوض شده و رود ساراسواتی را به خشکی کشانده باشد. یک احتمال دیگر هم این است که یک زمینلرزۀ بزرگ، مسیر رودخانهها را چنان تغییر داده باشد که بیشتر ریزابهها (شاخههای فرعی) سند و ساراسواتی خشک شده باشند. بدون آب هم که حتی امروز هم هیچ شهری دوام نمیآورد، چه برسد به قصۀ ما که مربوط به ۳۸۰۰ سال پیش است. همین شده که احتمالاً مردم جل و پلاسشان را جمع کردند و رفتند جایی که آب باشد، سبزه باشد؛ جایی که بتوانند کشاورزی کنند.
عدهای معتقدند منشأ تمام تلاش بشر برای با هم زندگی کردن و ایجاد تمدن، ترس و نیاز است. ترس از گرسنگی، ترس از تنهایی، ترس از نیروهای بزرگتر و...
پس ما دقیقاً نمیدانیم که چرا تمدن درۀ سند به آخر راهش رسید، البته این را هم دقیقاً نمیدانیم که چرا اصلاً آمدند آنجا تمدنشان را ساختند. خیلی چیزها را بهطور کامل نمیدانیم. نمیدانیم چرا این مردم شهر ساختند، نمیدانیم چرا استخرهای شنا حفر کردند یا چرا برای ساختن مهر و نقشونگارهای تزئینیشان اینقدر وقت و انرژی صرف کردند.
عدهای معتقدند منشأ تمام تلاش بشر برای با هم زندگی کردن و ایجاد تمدن، ترس و نیاز است. ترس از گرسنگی، ترس از تنهایی، ترس از نیروهای بزرگتر و... . البته میشود موافقشان نبود و گفت تمدنها نتیجۀ تلاش بشر برای زندگی راحتترند؛ اینکه زندگی شهری، بهتر از پی علف گشتن است.
اما دلیل به وجود آمدن تمدنها هرچه که باشد، این را ثابت کرده که ما سفت به زندگی چسبیدهایم، چون ترس یا نیاز به وجود یک همراه به ما انگیزه میدهد. ما آدمها برای همین دور هم جمع میشویم؛ برای اینکه کارهایی انجام بدهیم که بهتنهایی شدنی نیستند.
اپیزودهای پادکست پاراگراف را میتوانید از اینجا بشنوید: