ویرگول
ورودثبت نام
پادکست پاراگراف
پادکست پاراگراف
خواندن ۲۸ دقیقه·۳ سال پیش

پنج: یونان باستان (بخش اول)

دوتا چیز هست که آدم نباید خودش را به‌خاطرشان عصبانی کند: اول آن چیزی که می‌تواند درستش کند، دوم آن چیزی ‌که نمی‌تواند هیچ کاری‌اش کند. افلاطون علیه‌الرّحمه.

بله، این دفعه می‌خواهیم عوارض خروج از کشورمان را بدهیم وبه یک سفر دو اپیزودی برویم. کجا؟ برویم یونان باستان. کمی بیشتر با آن آشنا شویم، بببینیم چه‌جور جایی است؟ چرا این‌قدر مهم است؟ و اینکه اگر شد، بفهمیم چرا دست رو هر چیز می‌گذاریم، یک سر طنابش می‌رسد به یونان.


من همین‌طور که داشتم منابع مختلف را می‌خواندم و مطالبم را آماده می‌کردم، دیدم سمت هر موضوعی که می‌‌روم موج‌موج اطلاعات ناب و جذاب است که می‌شود خواند و در آن عمیق شد و احتمالاً ساعت‌ها و روزها و ماه‌ها درگیرش بود. کار ما در پاراگراف معمولاً این بوده که با تمدن‌ها بیشتر از نگاه تاریخی آشنا ‌شویم. اما در مورد خیلی از تمدن‌ها به‌خصوص یونان، تاریخ فقط یک ضلع از خدا می‌دونه چند تا ضلعی است که این تمدن را تشکیل داده. یونان یک جورهایی نقطۀ شروع رسمی خیلی از موضوعاتی است که امروز باهاشان سروکار داریم: معماری، فلسفه، ادبیات، موسیقی و... اصلاً خود واژۀ «موسیقی» ریشۀ یونانی ‌دارد. ریاضی‌دان‌ها، نمایش‌نامه‌نویس‌ها، معماران و فیلسوفان یونانی فرهنگی را ساختند که بشر تقریباً هنوز ‌دارد همان را ادامه می‌دهد و زندگی می‌کند. آن‌ها ما را با مفاهیمی مثل دموکراسی چنان آشنا کرده‌اند که فکر می‌‌کنیم دموکراسی حقمان است!

حالا برای اینکه از این اقیانوس بزرگ اطلاعات، زنده و سالم بیرون بیاییم و بتوانیم تا جایی که می‌شود، به روش خودمان با یونان باستان آشنا شویم، فکر کردم می‌شود دو تا کار انجام بدهیم: اول اینکه تصمیم گرفتم ماجرای یونان باستان را به دو بخش تقسیم کنم و در دو قسمت برایتان تعریف کنم؛ بخش اول: تاریخ یونان باستان و بخش دوم فرهنگ و هنر و باقی موضوعاتی که بهتر است یک چیزهایی ازش بدانیم.

اما دیگر چه ‌کاری می‌شد کرد؟ کار دیگری که انجام دادم‌ ـ و درواقع انجام ندادم ـ این بود که تصمیم گرفتم دور یک سری از موضوعات اساسی یونان، مثل فلسفه و اسطوره‌اش، را خط بکشم و تقریباً اصلاً واردشان نشوم. دلیلش را هم اگر بخواهید خیلی ساده ‌است. در همین زبان فارسی خودمان، چند پادکست خوب داریم که تمام وقت و انرژی‌شان را روی همین موضوع‌ها گذاشته‌اند و دارند قدم‌به‌قدم و خیلی مسلط و ساده مسائل و داستان‌های فلسفه و اسطوره را تعریف می‌کنند. کدام پادکست‌ها؟ حتماً می‌شناسیدشان، پادکست‌های «لوگوس» و «بوم» در زمینۀ فلسفه و پادکست «ساگا» با موضوع اسطوره‌ و افسانه‌. اگر هنوز این پادکست‌ها را دنبال نمی‌کنید، پیشنهاد می‌کنم از این به‌ بعد بشنویدشان و کلی کیف کنید.

جغرافیای یونان باستان

یونان کشوری است در جنوب‌شرق اروپا که از یک خشکی بزرگ و یک سری جزیرۀ ریز و درشت تشکیل شده. سرزمین مرکزی یونان یا همان خشکی بزرگ را دریا از سه طرف محاصره کرده؛ شما یک کله‌قندِ سرتَه را تصور کنید... یونان تقریباً قسمت سرِ کله‌قند است که پایین است، اطرافش هم همه دریاست. شرقش دریای اژه‌، غربش دریای ایونی (یا دریای یونان)، جنوبش هم دریای مدیترانه‌. سرزمین یونان، جنوب شبه‌جزیرۀ بزرگ‌تری را می‌سازد که بهش ‌می‌گویند «منطقۀ بالکان» و این بالکان خود آن کله‌قند است. احتمالاً اسمش را قبلاً هم شنیده‌اید. منطقه‌ای است کوهستانی که کشورهایی مثل آلبانی، بلغارستان، مونته‌نگرو، مقدونیه، کوزوو و چند تا کشور دیگر و البته همین یونان را شامل می‌شود.

شما اگر نقشۀ منطقه را نگاه کنید، می‌بینید اطراف خشکی بزرگ یونان، یک ‌جاهایی هست که انگار در دریا خرده‌نان ریخته‌اند؛ کلی جزیرۀ کوچولو کوچولو کنار هم هست که هر کدامشان هم یک اسم دارند، ولی در چند تا اسم مهم‌تر دسته‌بندی‌شان می‌کنند، مثل جزیره‌های دریای اژه، جزایر ایونی و جزیر‌ه‌های کرت (Crete).

جغرافیای یونان از دورۀ باستان روی فرهنگ مردمش تأثیر زیادی گذاشته بود. کمبود منابع طبیعی از یک طرف، و این‌همه آب شور و غیرقابل کشاورزی‌ هم که دورتادورش را احاطه کرده بود از طرف دیگر، کاری کرده بود که مردم یونان برای گذراندن زندگی، چاره‌ای نداشته باشند جز اینکه به دریا بزنند. حدود 80 درصد یونان را کوهستان تشکیل می‌دهد و بیشتر رودهای کوچکی که از آن می‌گذرد هم از لابه‌لای صخره‌ها عبور می‌کنند، بنابراین زمین‌ و فضای چندانی برای کشاورزی باقی نمی‌گذارند. برای همین هم یونانیان باستان که احتیاج به منابع بیشتری داشتند، راه‌حل را در استعمار دیدند و آمدند جزیره‌های اطرافشان را گرفتند و در طول ساحل آناتولی (یا آسیای صغیر که تقریباً می‌شود کشور ترکیۀ امروزی) شهرک‌های یونانی به وجود آوردند. این‌جوری شد که یونان ـ یا آن‌طوری که خودشان ‌می‌گویند هلاس (Hellas) یا الادا (Ellada) ـ شد این سرزمینی که ما می‌شناسیم و درباره‌اش صحبت می‌کنیم.

همۀ تمدن‌هایی که تا الان با آن‌ها آشنا شدیم با همۀ تفاوت‌هایی که داشتند، خط سیری را طی می‌کردند که می‌شود گفت در آن‌ها مشترک بود... و این طبیعی‌ترین چیز ممکن در ذات بشر است. آدم‌ها به هر سرزمینی که می‌رسیدند، نگاه می‌کردند می‌دیدند چه ویژگی‌هایی ‌دارد، چه امتیازها و محدودیت‌هایی ‌دارد، بعد آن را با جوهر تطبیق‌پذیری‌شان ترکیب می‌کردند و روشی از‌ زندگی‌ را به وجود می‌آوردند که با این اوضاع هماهنگ باشد. خب، الان هم وقتی به وضعیت یونان نگاه می‌کنیم، احتمالاً می‌توانیم حدس بزنیم یونانی‌ها در چه چیزهایی موفق شدند و پیشرفت کردند.

دورتادور یونانی‌ها دریا بود، پس قطعاً بخشی از کارشان می‌شد دریانوردی، تجارت و ماهی‌گیری. در سرزمینی‌ هم زندگی می‌کردند که تا دلتان بخواهد فراوانی سنگ و صخره بود؛ پس سنگ‌کارهای خوبی‌ هم ازش بیرون آمدند و همان‌طور که می‌بینیم و احتمالاً می‌دانیم، بعضی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین سازه‌های سنگی عهد باستان را یونانی‌ها ساختند، حالا چه در یونان، چه بیرون از آن.

ریشه‌شناسی نام یونان

یونانی‌ها به کشورشان ‌می‌گویند: هلاس یا الادا. برای اینکه بفهمیم این اسم‌ها یعنی چه و از کجا آمده‌اند، باید چرخی اطراف اسطوره‌ها بزنیم، اما خب همان‌طور که گفتم، قصد نداریم خیلی در این حوزه مانور بدهیم. هلاس اسمی است که از «هلن» گرفته شده. حالا این هلن کیست؟ هلن پسر دئوکالیون (Deucalion) و پیرا (Pyrrha)، دو تا از شخصیت‌های مهم یونان، است که نقش‌های اصلی اسطورۀ طوفان بزرگ اثر اُوید (Ovid) را بازی می‌کنند. اینجا در این داستان ما با یک ورژن دیگر از داستان طوفان نوح طرفیم که جزو اصول اسطوره‌های یونان است و بر طبق آن، پرومته وقتی می‌بیند زئوس می‌خواهد نسل بشر را با یک طوفان عظیم از بین ببرد، به پسرش دئوکالیون می‌گوید یک کشتی بزرگ بسازد و غذای کافی برای یک مدت در آن ذخیره کند. این‌جوری می‌شود که وقتی طوفان اتفاق می‌افتد، دئوکالیون و همسرش پیرا نجات پیدا می‌کنند، غافل از اینکه در این ورژن از قصه، کشتی‌شان جا برای آدمیزاد و باقی جانورها نداشته. بعد طوفان وقتی آب‌ها در زمین فرو می‌روند، به خودشان می‌آیند می‌بینند زرشک! همه که غرق شدند، دیگر آدمی باقی نمانده. تا اینکه بهشان ‌می‌گویند باید از روی زمین تعدادی سنگ‌ بردارند و از بالای سرشان به پشت پرتاب کنند. سنگ‌هایی که دئوکالیون می‌اندازد، می‌شود پسر و سنگ‌هایی که پیرا پرتاب می‌کند می‌شود دختر. به همین راحتی نسل بشر دوباره احیا می‌شود و اولین آقازاده‌شان هم می‌شود جناب هلن. پس هلنی که ما به‌عنوان یونان می‌شناسیم، داستانش از اینجا شکل می‌گیرد.

آغاز تمدن یونان

احتمالاً اولین بار حدود ۵۰ هزار سال پیش، زمانی که هنوز در عصر سنگ بودیم، آدمیزاد پایش را در سرزمین یونان گذاشته. آن‌ها همان مردم شکارچی‌ـ‌گردآورنده بودند که قبلاً در اپیزود اول (انقلاب کشاورزی) راجع بهشان حرف زدیم. این‌ها می‌چرخیدند و از آفریقا و یک بخش‌هایی از آسیا دائماً درحال این‌ور و آن‌ور رفتن بودند. راحت، بدون اینکه بخواهند وقت سفارت بگیرند!

حدود 13هزار سال پیش مردم خاورمیانه که زمین‌هایشان را برای کشاورزی استفاده می‌کردند، کم‌کم مهارت‌های زراعت را یاد کسانی دادند که می‌رفتند یونان. یونان شده بود مقصد گردشگری خوبی برای مردمی که هرجا می‌رفتند، کل زندگی‌شان را هم می‌بردند. این همان دوره‌ای است که دکتر شفیعی کدکنی حسرتش را می‌خورند و می‌گویند: «ای کاش/ آدمی وطنش را مثل بنفشه‌ها/ در جعبه‌های خاک/ يک روز می‌توانست هم‌راه خويشتن ببرد/ هر کجا که خواست».

منطقۀ خوش‌آب‌وهوای یونان به ساکنان و مهاجرانش ساخته بود؛ همین‌جوری تعداد مردم در آن بیشتر و بیشتر شد؛ از طرف دیگر هم زمین‌های زیادی برای کشاورزی در آنجا پیدا نمی‌شد و بنابراین دیر یا زود به مشکل بر می‌خوردند. خلاصه تعداد مردمی که از جاهای مختلف به آنجا آمده بودند، آن‌قدر زیاد شد که یونانی‌ها تصمیم گرفتند از جزیره‌های اطرافشان استفاده کنند و آن‌ها را بگیرند و در بالکان و جزایر اژه و جزیرۀ بزرگ کرت هم ساکن شوند.

سکونت‌های دائمی به‌خصوص در شمال یونان بیشتر و بیشتر شد. طبیعتاً کشاورزی هم گسترده‌تر شد و حیوانات را اهلی کردند. کاوش‌های باستان‌شناسی در شمال یونان، حرف از مهاجرتی می‌زند که از آناتولی اتفاق افتاده. در آنجا فنجان و پیاله‌ها و شکلک‌های سفالی‌ای پیدا کرده‌اند که همه‌شان یک سری ویژگی متمایز مشترک با دورۀ نوسنگی آناتولی را نشان می‌دهد. خانه‌هایی که در آن‌ها زندگی می‌کردند هم خانه‌های تک‌اتاقۀ سنگی بود که سقفش را الوارهای چوبی می‌گذاشتند و بیرونش را هم با گل رس اندود می‌کردند.

یونانی‌ها که کشاورزی‌شان را مدیون تمدن‌های خاورمیانه‌ای بودند، فهمیدند انگار سوغاتی‌های بیشتری هست که می‌توانند از جنوب‌غرب آسیا با خودشان ببرند. چندین هزار سال ابزار و سلاح‌های این مردم، همه از جنس سنگ و استخوان و چرم و چوب بود. اما بعد از اینکه حدود 3000 ق‌.م. از مردم خاورمیانه یاد گرفتند چه‌جوری می‌شود از فلز استفاده کرد و چرخ را برای حمل و نقل به کار گرفت، یک‌هو سرعت پیشرفتشان خیلی زیاد شد. دورۀ بین حدود 3000 تا 1200 ق.م. را بهش ‌می‌گویند: «عصر برنز یونان»، چون در این دوره برنز (یا مفرغ) که ترکیبی از مس و قلع است، در زندگی این مردم بسیار استفاده داشته.

تمدن سیکلادی

در همین دوره اولین تمدن‌های صاحب‌اسم یونان دارند کم‌کم به‌ وجود می‌آیند. اهمیت آن‌ها در این است که در آن منطقه اولین‌ جماعتی‌اند که ویژگی‌های یک تمدن را دارند؛ بنابراین نباید حتماً ازشان انتظار داشته باشیم که کارهای شاق و عجیب و غریبی کرده باشند که با هر نکته‌ای که ازشان می‌فهمیم، کف کنیم. مثلاً یکی از این تمدن‌ها که در دریای اژه به وجود می‌آید، تمدن سیکلادی (Cycladic culture) است. سیکلادی یعنی تمدنی که در جزایر سیکلاد اتفاق افتاده. چیزهایی که ما از این تمدن می‌دانیم چندان زیاد نیست و به این محدود است که می‌دانیم تقریباً مثل هر تمدن دیگر‌ی خانه‌ها و معبدهاشان را از جنس سنگ می‌ساختند. مردم هم زندگی‌شان را از راه صید ماهی و احتمالاً دادوستد می‌گذراندند. تمدن سیکلادی را به سه مرحله تقسیم می‌کنند که اسم‌هایشان خیلی مهم و سخت است؛ حتماً یادداشت کنید! سیکلادی مرحلۀ اول، سیکلادی مرحلۀ وسط و سیکلادی مرحلۀ آخر. واضح است که در هر مرحله بعضی چیزها مثل هنر و معماری پیشرفت می‌کنند و می‌روند مرحلۀ بعد. در نهایت هم با تمدن دیگری به اسم تمدن مینوسی (Minoan) ادغام می‌شوند.

تمدن مینوسی

مینوسی‌ها (از 2700 تا 1500 ق.م.) که اسمشان از شاهی افسانه‌ای به اسم مینوس می‌آمد، در جزیرۀ بزرگ‌ کرِت تمدنشان را به وجود آوردند. این آقای مینوس را اگر در اسطوره‌های یونانی جست‌وجو کنیم، می‌بینیم یک آقایی‌ است که هیولای نیم‌گاوـ ‌نیم‌انسان به اسم مینوتور (Minotaur) را در هزارتوی قصرش نگه می‌داشت که آن هم داستان خودش را ‌دارد...

جامعۀ مینوسی‌ها به شکلی ساخته شده بود که حاکم‌های مختلف با قصرها و دم‌ودستگاه‌های اداری‌شان با یک فاصله‌هایی از هم زندگی می‌کردند. در هر منطقه، قصر حاکمش مرکزیت داشته. اطراف قصرها خانه‌های مردم معمولی بوده، بدون هیچ دیوار حائل یا محافظی بینشان. این‌طور حدس زده می‌شود که این قصرها مستقل از هم عمل می‌کردند و هیچ پادشاهی نبود که قدرتش را به‌زور روی همۀ مردم کِرت اعمال کند.

مینوسی‌ها یک نظام خطی راه انداختند که بهش می‌گوییم نظام خطی A و خب هنوز هم رمزگشایی نشده. ویژگی مهم مینوسی‌ها تبحرشان در دریانوردی بوده و اینکه توانستند خیلی سریع قدرتشان را در دریا به همسایه‌هایشان نشان بدهند. علاوه‌بر کشتی‌سازی، ساختمان‌سازی و سفالگری و علوم و جنگ‌افزارسازی هم جزو چیزهایی است که مینوسی‌ها در آن به پیشرفت‌هایی دست پیدا کردند.

شواهد باستان‌شناسی و زمین‌شناسی در کرِت نشان می‌دهند که این تمدن به‌‌سبب استفادۀ نادرست از زمین و لخت کردن جنگل‌های منطقه کم‌کم دچار کمبود منابع غذایی می‌شوند و رو به زوال می‌روند (آی باریکلا بشر که از همان موقع جز خرابی هنر دیگر‌ی نداشته)؛ البته نگاه‌های سنتی‌تری هم ‌هستند که ‌می‌گویند این چیزها کشک است و هیچ‌ هم جنگل‌ها را از بین نبردند. آن‌ها معتقدند مینوسی‌ها به دست تمدنی دیگر‌ی به اسم میسنی‌ها (Mycenaeans) شکست خوردند و نابود شدند. در هر صورت علت اصلی هر چه باشد، تیر خلاص سقوط مینوسی‌ها را فوران یک آتش‌فشان نزدیک جزیرۀ ترا (Thera) ـ همان جزیرۀ جذاب سانتورینی خودمان ـ شلیک می‌کند که بین سال‌های 1650 تا 1440 ق.م. باعث از هم پاشیدن همه‌چیز می‌شود. بخش‌های زیادی از جزیرۀ کرت زیر آب می‌رود و شهرها و روستاها هم همه تخریب شدند. این‌طور گفته می‌شود که این اتفاق الهام‌بخش افلاطون برای ماجرایی است که از جزیرۀ آتلانتیس نوشته، که سرنوشتی تقریباً مشابه چیزی که گفتیم ‌دارد.

خب، هر چه‌ جلوتر می‌رویم، نشانه‌های یونانی که در ذهنمان داریم، ‌دارد پررنگ‌تر می‌شود. می‌رسیم به تمدنی که اسمش را کمی پیش گفتم، اما این را نگفتم که این تمدن آغاز فرهنگ یونانی دانسته می‌شود؛ تمدن میسنی‌ها که از حدود 1900 تا 1100 ق.م. کارهای زیادی در یونان کرده‌اند.

میسنی‌ها و خدایانشان

دانشمندان میسنی‌ها را «اولین یونانیان» اسم گذاشته‌اند، چون آن‌ها اولین مردمی بوده‌اند که می‌دانیم به زبان یونانی صحبت می‌کرده‌اند. میسنی‌ها مردم ناآرام و جنگ‌جویی بودند و همیشۀ خدا سرشان درد می‌کرده برای دعوا سر هر چیزی... طلا، جواهر، اموال، دعواهای محلی. حالا ببینیم پای این میسنی‌ها چه‌جوری به دنیای آشنای ما باز می‌شود؟ روایت‌هایی داریم از یکی از جنگ‌های بزرگ میسنی‌ها، از این شهر به آن شهر. می‌زدند، می‌کشتند، غارت می‌کردند... بعد آن ‌یکی می‌آمده به تلافی حمله می‌کرده، به آتش می‌کشیده، شهر دشمن را... این بوده وضع این دوستانمان. با اینکه شواهد باستان‌شناسیِ صددرصدی که بخواهد حرفمان را تأیید کند، هنوز نداریم، اما نظریۀ مهمی هست که می‌گوید نابودی شهر تروا که در غرب ترکیه ‌است و یک زمانی بین 1230 تا 1180 ق.م. در همین جنگ‌ها از بین رفته، ممکن است با داستان اسطوره‌ای جنگ تروا که قرن‌ها بعد، هومر در ایلیاد تعریف می‌کند، یکی باشد؛ همان نبرد مشهوری که در آن یک ارتش یونانی، شهر تروا را به تاراج می‌برد و به آتش می‌کشد.

میسنی‌ها در منطقۀ یونان باستان، پیشرفت‌هایی کردند که کم‌کم فرهنگ یونان را شکل داد. معماری در این دوره معنی‌دارتر شد و نظام نوشتاری‌‌شان، «نظام خطی B»، آن‌ها را خیلی پیش برد. آن‌ها از روی دست مینوسی‌ها یاد گرفتند که برای زمین و آسمون خدایانی قائل بشوند و آن‌ها را بپرستند. و خب همین‌ها کم‌کم یونان را برای پذیرفتن پانتئون (Pantheon) یا معبد خدایان آماده می‌کند.

اگر این نظریه واقعی باشد، پس هومر داستانی را تعریف کرده که ردپایش را در دنیای واقعی و تاریخی خودمان هم می‌توانیم ببینیم.

میسنی‌ها حدود 800 سالی در منطقه جولان می‌دادند و پیشرفت‌هایی کردند که کم‌کم فرهنگ یونان را شکل داد. معماری در این دوره معنی‌دارتر شد و نظام نوشتاری‌‌شان که امروز بهش می‌گوییم «نظام خطی B»، آن‌ها را خیلی پیش برد. فرقه‌های مختلف مذهبی هم از این‌ور و آن‌ور سر بیرون آوردند. آن‌ها از روی دست مینوسی‌ها یاد گرفتند که برای زمین و آسمون خدایانی قائل بشوند و آن‌ها را بپرستند. و خب همین‌ها کم‌کم یونان را برای پذیرفتن پانتئون (Pantheon) یا معبد خدایان آماده می‌کند.

خدایان و الهه‌ها برای یونانی‌ها یک کارکرد مهم داشتند و آن باز کردن گرۀ آفرینش بود. با این خدایان آن‌ها الگوی جامع و چفت‌وبست‌داری از خلقت جهان و بشر، پیش رویشان می‌دیدند که جواب خیلی از سؤالاتشان را می‌داد. یک اسطورۀ قدیمی که به ما نشان می‌دهد که چه‌جوری اول، در یک فضای پر از آب‌های بی‌پایان چیزی وجود نداشت، به‌جز هرج‌ومرج. در دل همین هرج‌ومرج‌ها بود که ائورونومه (Eurynome) به وجود آمد و آب را از هوا جدا کرد و همراه با با اوفیون (Ophion) که مار بوده، رقص آفرینش را شروع کرد. در این رقص تمام خلقت به وجود می‌آید و ائورونومه می‌شود الهۀ مادرِ بزرگ و خالق تمام چیزها.

این داستان‌ها که به نوعی حلال مشکلات و گره‌های فکری بشر بوده، در دورۀ هزیود و هومر، می‌شوند یک سری اسطورۀ آشناتر که ماجراهای تایتان‌ها و خدایان المپ و... را روایت می‌کنند. شرح خوب و سادۀ این ماجراها را می‌توانید در پادکست خوب ساگا بشنوید.

پایان کار میسنی‌ها / دوران تاریک یونان

اسناد مصری و هیتی نشان می‌دهند که میسنی‌ها که خودشان همیشه مشغول شاخ و شانه کشیدن در خشکی و دریا برای این و آن بودند، آخرش خودشان در حدود 1100 ق.م. بر اثر یک سری حمله‌های دریایی در هچل افتادند و حسابی ضعیف شدند. یونانی‌های بعدی و مورخ‌های قدیمی گمان می‌کردند همین حمله‌ها که از سوی دوری‌ها (Dorians) بوده، نسخۀ میسنی‌ها را پیچیده. اما تحقیقات جدیدتر نشان می‌دهند که احتمالاً جنگ‌های داخلی دلیل اصلی انقراض میسنی‌هاست. اما خب این‌ها همه‌اش فرضیه است و هیچ کدام را نمی‌توانیم قطعی بدانیم. حتی باستان‌شناسی هم از اینکه جواب قطعی بدهد که علت این سقوط چه بوده، وامانده. در هر صورت یک چیزی را باید اینجا بدانیم. اینکه نابودی میسنی‌ها برای تاریخ یونان شبیه یک انفجار بود، می‌دانید چرا؟ چون با سقوط فرهنگ میسنی‌ها، یونانی‌ها بخش بزرگی از هویتشان، یعنی «نوشتن» را از دست دادند و تا مدت‌ها دیگر راه و روش نوشتن را نمی‌دانستند.

این اتفاق‌ها فقط نوشتن را از یونانی‌ها نمی‌گیرد؛ انگار برای یک دورۀ حدوداً 250 ساله نور از تاریخ یونان برداشته می‌شود. همه‌ چیز در ابهام فرو می‌رود و عصری را می‌سازد که بهش ‌می‌گویند: «دوران تاریک یونان» (از حدود 1000 تا 750 ق.م.). علتش هم نبود منابع مکتوب از این دوره ‌است. اما بعدش که دوباره برق میآید و چراغ‌ها را روشن می‌کنند، می‌بینیم ای دل غافل، یونانی‌ها دارند با چه سرعتی پیش می‌روند و چقدر در زمینه‌های مختلف حرف برای گفتن دارند.

دوران کهن یونان

مردم اوایل در روستاهای زراعی کوچکی زندگی می‌کردند، ولی این روستاها به‌مرور بزرگ‌‌تر و تکامل‌یافته‌تر می‌شدند و از آن شکل قدیمی‌اش فاصله می‌گرفتند. دورش را دیوار می‌کشیدند، در آن‌ها آگورا (Agora) یا همان بازارهای سرپوشیده به وجود می‌آوردند و در جاهایی هم دور هم جمع می‌شدند. کم‌کم مفهوم دولت بین مردم جا باز می‌کند و شهروندان یاد می‌گیرند خودشان را با قوانینی که وضع شده، تطبیق بدهند. به ارتش نظامی فکر می‌کنند و پرداخت مالیات هم جزو مخارج مردم می‌شود. از هر دولت‌شهر هم یک یا چند تا خدا محافظت می‌کردند که مردم برایشان احترام قائل بودند و ستایششان می‌کردند و برایشان قربانی می‌دادند.

به دوره‌ای می‌رسیم که اسمش دوران آرکائیک یا کهن یونان است. این دوره از نظر زمانی از حدود 800 تا 500 ق.م. طول می‌کشد، دوره‌ای که ما با یونانی مواجه می‌شویم که در آستانۀ یک سری تغییرات بزرگ است. یونانی که ‌دارد آماده می‌شود تا بیشتر آسیای صغیر و جزیره‌های اطرافش را تصرف کند و از دل همین سرزمین‌های تازه دنیا را به‌سمت مسیرهای جدیدی ببرد. فلسفه، شعر، فناوری‌ و ریاضیاتی که در جزیره‌های مستعمرۀ یونان گسترش پیدا می‌کند، افق‌های تازه‌ای را پیش چشم بشر باز می‌کند که امروز داریم نتیجه‌اش را می‌بینیم.

اما دوران کهن یونان، بیشتر از همه‌چیز به‌دلیل معرفی و شکل‌گیری «جمهوری»‌ به جای سلطنت (چیزی که در آتن داشت به‌سمت حکومت دموکراتیک حرکت می‌کرد) شناخته می‌شود .

برویم یک‌کم بیشتر با این دوره آشنا بشویم، با دولت‌شهر یا «پلیس‌»‌هایی که هویت یونان از دل آن‌ها بیرون آمد.

دوران کهن یونان، بیشتر از همه‌چیز به‌دلیل معرفی و شکل‌گیری «جمهوری»‌ به جای سلطنت (چیزی که در آتن داشت به‌سمت حکومت دموکراتیک حرکت می‌کرد) شناخته‌شده است .

یونانی‌ها در دولت‌شهرهایی زندگی می‌کردند که از یک شهر و حومه‌اش تشکیل شده بود. با وجود تمام تشابهاتی که مردم یونان با هم داشتند، مثل زبان مشترک و خدایان و رسومی که بهشان اعتقاد داشتند، هر دولت‌شهر ویژگی و قوانین خاص خودش را داشت. بزرگ‌ترین دولت‌شهر، اسپارت (Sparta) با حدود 777 کیلومتر مربع مساحت بود، و بعد از آن دولت‌شهرهایی مثل آتن وجود داشت تا می‌رسید به کوچک‌ترین‌‌هایشان که فقط چندصد نفر جمعیت داشتند. در بیشترشان حداقل یک رگه‌های مختصری از برده‌داری دیده می‌شد و در تمامشان حق شهروندی فقط و فقط متعلق به آقایان بود. موضوع بعدی اینکه هر کدام از این دولت‌شهرها شکل حکومت و نهادهای قانون‌گذار خودشان را داشتند که از کاملاً دموکراتیک (البته نه برای خانم‌ها و برده‌ها) تا کاملاً دیکتاتوری را شامل می‌شد. یک نکتۀ جالب که دانستنش به نظرم دربارۀ این دوره لازم است این است که بدانیم مردمی که در این دولت‌شهرها زندگی می‌کردند، خودشان را شهروند همان شهر می‌دانستند و نه چیز بزرگ‌تری مثلاً به اسم سرزمین یونان. این نکته لااقل تا دورۀ جنگ‌هایشان با ایران صادق بوده.

اقتصاد یونان در این دورانی که داریم ازش حرف می‌زنیم، عمدتاً متکی به کشاورزی بود و برای همین، زمین مهم‌ترین و استراتژیک‌ترین دارایی هر دولت‌شهر به حساب می‌آمد. خب اختیار همچین چیز باارزشی را که حکومت نمی‌آید مفت و مجانی بدهد به دست مردم. مگر خودشان دستشان این‌جوری است؟! زمین‌ خوب مال اشراف است، مال آقازاده‌هاست. بقیه‌ هم اگر دلشان می‌خواست می‌توانستند در این زمین‌ها کار کنند و حقوقشان را بگیرند. کسی هم اگر اعتراضی داشت، می‌گفتند: «چه‌خبرتونه؟‌! چه خبرتونه؟! مثل اینکه یادتون رفته‌ها، ما رو خدایان انتخاب کردن».

در همین دوران است که هم دولت‌شهرها دارند قدرتمندتر می‌شوند و هم جمعیت ‌دارد روز‌به‌روز بیشتر می‌شود. همین، خیلی از مردم را مجبور کرد که شهر و دیارشان را ول کنند و به دنبال زندگی بروند اطراف یونان و دریای اژه. بین سال‌های 750 تا 600 ق.م. مستعمره‌های یونان که تعدادشان به 1500 تا شهر می‌رسید، از دریای مدیترانه تا آسیای صغیر پراکنده بودند، از شمال آفریقا تا ساحل دریای سیاه.

شاید اینجا لازم باشد بگوییم درست است که ما می‌گوییم مستعمره، ولی این با تعریف امروزی ما از استعمار فرق ‌دارد‌ها. هر کدام از این شهرها دولت‌شهر مستقلی بود، دولت خودشان را داشتند، خودکفا بودند، منتها مردمش مردم یونان بودند که به‌دلیل فشارهایی که رویشان بود، از سرزمین مادری‌شان آمدند بیرون و زندگی‌شان را جای دیگر‌ی پایه گذاشتند.

با گذشت زمان، خیلی از این دولت‌شهرها فهمیدند که همه‌ چیز هم که قرار نیست در کشاورزی خلاصه بشود، به‌ همین دلیل شروع کردند به تولید و تجارت محصولاتی مثل سفال و پارچه و فلزکاری. این تجارت‌ها به‌مرور وضع یک عده از مردم را تغییر داد، مردمی که اغلب از طبقۀ اشراف هم نبودند. آن‌ها را به یک نان و نوایی رساند و جزو ثروتمندانشان کرد. حالا مردمی را داریم که هم پول دارند و هم از اشرافی که سرِ قدرت‌اند دل خوشی ندارند. پس با هم متحد می‌شوند و به کمک ارتش سربازان پیاده‌ای که بهشان می‌گفتند هوپلیت (hoplite) ـ کشاورزهایی که هنر جنگیدن را یاد گرفته بودند ـ رهبران جدیدی را سر کار می‌آورند. این رهبرها را به اسم حکومت اقتدارگرا یا «تیرانی» می‌شناسیم. یک سری‌ از آن‌ها شدند عین همان اشراف‌زاده‌هایی که جایشان را گرفته بودند، با همان حکومت مطلق مسخرۀ قبل. اما یک سری‌ هم رهبران بهتر و عادل‌تری شدند. در هر صورت این دوره خیلی دوام نیاورد و دورۀ جدیدی آغاز شد. عصر کلاسیک یونان با خودش ماجراها و اصلاحات سیاسی‌ای را آورد که از داخل آن دموکراسی و خیلی چیزهای دیگر بیرون آمد.

عصر کلاسیک (طلایی) یونان

حوالی سال 500 ق.م. شروع عصر کلاسیک یا عصر طلایی یونان است. عصری که تا مرگ اسکندر مقدونی در 323 ق.م. ادامه ‌دارد. اما ما هنوز اول این راهیم. اسپارت‌ قوی‌ترین دولت‌شهر یونان شده بود. مساحت زیاد، ثروت زیاد، با یک ارتش وحشتناک پیاده‌نظام به اسم فالانکس (phalanx) که سربازهایی بودند با ظاهر و چینشی که در آن دوره کاملاً منحصربه‌فرد بود. همین چیزها آن‌ها را به قدرت بزرگ یونان تبدیل کرده بود. تشکیلات عظیمی با زره‌های برنزی، سپر، نیزه و شمشیر. شانه‌‌به‌شانه و منظم راه می‌رفتند و هر کسی با زرهش، نفر کناری‌اش را محافظت می‌کرد، خیلی باجذبه! شکل حکومتشان هم این‌جوری بود که دو تا پادشاه، قدرت را با شورایی از بزرگان تقسیم کرده بودند و همه با هم تصمیم‌گیری می‌کردند. این وضعیت در حالی است که حدود 100 سال قبلش در آتن اولین شکل‌ها و ابتدایی‌ترین مدل‌های دموکراسی یا حکومت مردم شکل گرفته بود. اما تقدیر بر این بود که این دموکراسیِ نازنین، پای یک قدرت دیگر را به دعوای یونانی‌ها باز کند و اولین قربانی خودش را بگیرد و آن قربانی کسی نبود جز ایران.

جنگ با ایران

قضیه این است که آتنی‌ها از ترس حملۀ اسپارت‌ها که نکند بیایند و دموکراسیِ نوپایشان را با آن سپاه عظیم از بین ببرند، تصمیم گرفتند زیر چتر همسایۀ قدرتمند شرقی‌شان، یعنی ایرانِ زمانِ داریوش اول هخامنشی، پناه بگیرند و با آن‌ها متحد شوند. اما چیزی نگذشت که زیر حرف‌هایشان زدند و به یونانی‌های ساحل آناتولی کمک کردند تا علیه ایرانی‌ها سر به شورش بگذارند. همین اتفاقات فتنۀ جنگ ایران و یونان را درگیراند و پادشاهی ایران هم که خودش را در تمام زمینه‌ها، از پول گرفته تا نیروی جنگی، از دولت‌شهرهای یونانی قوی‌تر می‌دید، تصمیم گرفت یونانی‌ها را به خاطر بدعهدی‌شان تنبیه کند. در سال 490 ق.م. داریوش به قصد تصرف آتن نیروی دریایی خودش را راهی یونان کرد و طبعاً هم انتظار داشت که بدون دردسر خاصی نقشه‌اش عملی شود. اما آتنی‌ها این جنگ را تبدیل کردند به نقطۀ اتحاد بین یونانی‌ها. آن‌ها از تمام دولت‌شهرهای یونانی درخواست کمک کردند. اتفاقی که افتاد این بود که در جنگی که اسمش شد «نبرد ماراتن»، تعداد پیاده‌نظام یونانی‌ها از نیروهای ایران بیشتر بود و آن‌ها موفق شدند ایرانی‌ها را از منطقه بیرون کنند. این همان نبرد معروف است که مسابقات ماراتن هم اسمش را از روی آن برداشته است. یک ماجرای اسطوره‌ای هم برایش ساخته‌اند: یک خبررسان یونانی مسیر حدوداً 40 کیلومتری ماراتن تا آتن را دوید تا خبر پیروزی‌شان را به حکومت اعلام کند. این مسابقاتی که امروز برگزار می‌شود، به ‌یاد همان پیروزی است.

با این پیروزی مشترک بود که برای اولین بار یونانی‌ها خودشان را یک ملت مشترک دیدند، نه اسپارتی، آتنی یا هر چیز دیگر.

در جنگ ایران و یونان، «نبرد ماراتن»، تعداد پیاده‌نظام یونانی‌ها از نیروهای ایران بیشتر بود و آن‌ها موفق شدند ایرانی‌ها را از منطقه بیرون کنند. این همان نبرد معروف است که مسابقات ماراتن هم اسمش را از روی آن برداشته است. یک ماجرای اسطوره‌ای هم برایش ساخته‌اند: یک خبررسان یونانی مسیر حدوداً 40 کیلومتری ماراتن تا آتن را دوید تا خبر پیروزی‌شان را به حکومت اعلام کند. این مسابقاتی که امروز برگزار می‌شود، به ‌یاد همان پیروزی است.

ده سال بعد از ماجرای ماراتن خشایارشا، پسر داریوش، تصمیم گرفت در یک حملۀ بزرگ انتقام آن شکست را از یونانی‌ها بگیرد. روایت خنده‌دار مورخ‌های یونانی‌ از ارتشی که خشایارشا چیده بود، می‌گوید که هفت روز و هفت شب مداوم لازم بود تا ارتش ایران از روی پلی بگذرند که بین آناتولی تا یونان کشیده شده بود. هرودوت برای لشکر ایرانی‌ها عدد 5 میلیون نفر را می‌آورد که خب... هیچ چیز نگوییم دیگر. خلاصه‌اش این است که در این لشکرکشی ایران، بعضی از دولت‌شهرهای شمال و مرکز یونان تسلیم شدند، اما اسپارت‌ها اتحادی بین سی‌ویک دولت‌شهر یونانی تشکیل دادند تا جلوی ایران بایستند. اما خب از آنجایی که ما با قصۀ سوپرهیروها روبه‌روییم، بنا به روایت یونانی‌ها یک دستۀ سیصد نفره از سربازان یونانی به رهبری شاه اسپارت‌ها، لئونیداس یا لئونایدس (Leonidas) رفتند بالای تنگه‌ای به اسم ترموپیل (Thermopylae) و از همان‌جا راه ارتش خشایارشا را بستند.

آنچه در تاریخ آمده، این است که وقتی ایرانی‌ها رسیدند به آتن، با یک شهر خالی روبه‌رو شدند و به آتشش کشیدند. آتنی‌ها هر چه داشتند را برداشته و رفته بودند. آتنی‌ها آماده بودند برای جنگ بزرگی در دریا. جنگ سالامیس (Salamis). با برنامه‌ای که تمیستوکلس (Themistocles)، ژنرال آتنی، چیده بود، کشتی‌های یونانی کاری کردند که نیروهای دریایی ایران فریب بخورند، بعد آن‌ها را دنبال خودشان کشاندند به کانالی باریک و از آنجا با کشتی‌های بزرگ‌ترِ خودشان، آن‌قدر به کشتی‌های ایرانی کوبیدند تا همه‌شان غرق شدند. تیر خلاص را هم یونانی‌ها در سال 479 ق.م.‌ در نبرد پلاته (Plataea) زدند و با شکست پیاده‌نظام ایرانی‌ها به پیروزی نهایی رسیدند.

شکست ایران که خود یونانی‌ها هم انتظارش را نداشتند، اعتمادبه‌نفس فوق‌العاده‌ای بهشان داد. بعد از این مرحله بود که آتن تبدیل به پایتخت یونان شد و دورۀ طلایی‌اش را تجربه کرد.

یکی از کسانی که سهم خیلی بزرگی در رشد و بالندگی یونان این عصر ‌دارد، شخصیتی است به اسم پریکلس (Pericles). پریکلس که ژنرال و دولت‌مردی آتنی بود، ویژگی‌ای را در یونان و یونانی‌ها دید که هیچ کس دیگر‌ی نمی‌دید. این آقا، دموکراسی را که نیم‌‌قرنی بود پایش را به دنیای یونانی‌ها باز کرده بود، دوباره تعریف کرد و آن‌ را به مفهومی ماندگار و یک یادگاری برای دنیای مدرن امروز تبدیل کرد. پریکلس از تمام قدرتش برای خدمت به مردم آتن، از فقیر تا غنی، استفاده کرد. به مشاغل دولتی حقوق‌های منصفانه می‌داد. او کاری کرد که هر کسی دلش می‌خواهد بتواند در این دموکراسی نقش فعال داشته باشد. پول‌های پیش‌کشی را برای هنرمندان و متفکرهای یونانی هم خرج می‌کرد و برای بازسازی جاهایی که در جنگ با ایران خراب شده بود، هزینه‌های زیادی کرد. نتیجۀ کارهای پریکلس شد پارتنون (Parthenon) شگفت‌انگیز، معبدی که به افتخار آتنا ساختند و همچنین اکروپولیس (Acropolis)، بنای بزرگی که برای اجرای نمایش ساخته شده بود. نمایش‌نامه‌نویس‌هایی مثل آیسخولوس (Aeschylus)، سوفوکل (Sophocles) و یوریپید (Euripide) و طنزنویسانی مثل آریستوفان (Aristophanes) که به خاطر نشان دادن رابطۀ بین انسان و خدا، شهروندان و سیاستمداران و تقدیر و عدالت شناخته‌شده ‌هستند، همه محصول مستقیم و غیرمستقیم یونانی‌ هستند که پریکلس در ساختنش نقش پررنگی داشت.

لیگ دلیان و جنگ‌های پلوپونزی

خب برگردیم به اتفاقاتی که بعد از جنگ‌های یونان و ایران افتاد. اولین کاری که آتنی‌ها بعد از جنگ کردند، تشکیل اتحادیۀ سیاسی-دفاعی بود که کارش شد زیر نظر گرفتن ایران و تقویت نیروی دریایی و دفاعی‌شان در برابر خصومت‌های احتمالی آینده. اسمش را هم گذاشتند لیگ دلیان (Delian League). این اتحاد قرار بود یونانی‌ها را از شر ایرانی‌ها حفظ کند و همۀ دولت‌شهرهای یونان را با هم در برابر دشمن یک‌پارچه نگه ‌دارد، اما یونانی‌ها خبر نداشتند که لذت این پیروزی مشترک قرار نیست خیلی دوام بیاورد؛ آه ایرانی‌ها تا دمِ دامنشان رسیده و چیزی نمانده بود که گُر بگیرد بیاید بالا. اسپارت‌ها که از قدیم آتنی‌ها را رقیب ضعیفِ خودشان می‌دیدند، در قضیۀ لیگ دلیان هم به صداقت و روراستی آتنی‌ها شک داشتند و تصمیم گرفتند برای مبارزه و دفاع جلوی دشمنانشان، اتحاد خودشان را بسازند؛ اسمش را هم بگذارند لیگ پلوپونزی‌ها (Peloponnesian League). پلوپونز، منطقه‌ای است در جنوب یونان که اسپارت‌ها و رفقایشان در آن‌ منطقه ساکن بودند. از آنجا که در یک اقلیم دو تا لیگ نگنجند، اختلاف بین دلیان و پلوپونزی‌ها بالا گرفت. دولت‌شهرهایی که با اسپارت همسایه بودند روزبه‌روز آتنی‌ها را بیشتر به چشم دشمن می‌دیدند، شهرهایی هم که همسایۀ آتنی‌ها بودند، طبعاً نسبت به اسپارت‌ها و متحدانشان هر روز بی‌اعتمادتر می‌شدند. این دشمنی و تنش بین دو گروه بالاخره فوران کرد و به جنگ‌هایی منجر شد که به اسم جنگ‌های پلوپونزی مشهورند.

درگیری اول بین اسپارت‌ها و یونانی‌ها که حدود 460 تا 445 ق.م. اتفاق افتاد، به آتش‌بس ختم شد و هر دو تا لیگ ازش سالم بیرون آمدند، اما دومین جنگ (از 431 تا 404 ق.م.) آتنی‌ها و لیگشان را به نابودی کشاند و کاری کرد که آتن اولویت و برتری سیاسی‌اش را از دست بدهد، هرچند که فرهنگ آتن که ماهیت یونان کلاسیک بود، بعد از این هم ادامه پیدا کرد.

جنگ‌های پلوپونزی با وجود اینکه به‌ظاهر یک برنده و یک بازنده داشت، اما زهرش را به دو طرف درگیر دعوا ریخت و اسپارت‌ها را هم از نفس انداخت، به‌طوری که ظرف بیست سی سال و بعد از یک دوره جنگ طولانی با دولت‌شهر تب یا تبای تسلیم شدند و قدرت را به آن‌ها واگذار کردند.

این دوره را عموماً سال‌های پایانی دورۀ کلاسیک می‌دانند. خلأ قدرتی که از سقوط آتن و اسپارت به وجود آمده بود، با پیروزی فیلیپ دوم مقدونی بر آتن و متحدانش در جنگ خایرونیا (Chaeronea) در سال 338 ق.م. پر شد. فیلیپ دولت‌شهرهای یونانی را زیر پرچم مقدونی‌ها متحد کرد و در فکر حمله به ایران بود که به دست یکی از محافظان خودش کشته شد. بعد از فیلیپ، پسرش اسکندر به تخت سلطنت نشست که اسکندر... آی اسکندر... . فتوحات اسکندر مقدونی، پایان دورۀ کلاسیک یونان را رقم زد.

اسکندر کبیر

اسکندر (356 تا 323 ق.م.) برای تلافی حملۀ ایرانی‌ها به یونان، راه و نقشۀ پدرش را برای یک حملۀ همه‌جانبه به ایران ادامه داد. از آنجایی که اسکندر تقریباً تمام یونان را زیر فرمان خودش داشت و دم دستش هم یک ارتش نسبتاً بزرگ و قوی و یک خزانۀ پر پول داشت، به خودش زحمت نداد متحدانش را همراهش ببرد یا اصلاً با کسی دربارۀ نقشه‌هایش مشورت کند؛ خیلی راحت و بی‌معطلی به مصر هجوم برد، بعد به‌سمت آناتولی و بعد به‌سمت ایران و در نهایت به هند.

اسکندر خودش موضوع اپیزود هفتم پاراگراف است، پس الان بیشتر از این بهش کاری نداریم و ازش می‌گذریم. فقط یک نکته است که امروز باید بگویم و آن اینکه اسکندر در نوجوانی‌اش شاگرد ارسطو بود؛ او آدم تعلیم‌دیده‌ای بود. برای همین هم ایده‌‌آل‌های تمدن یونان را از طریق فتوحاتش گسترش می‌داد و فلسفه، فرهنگ، زبان و هنر یونان را به هر سرزمینی که بهش می‌رسید منتقل می‌کرد.

بعد از اسکندر

در سال 323 ق.م. اسکندر مُرد و امپراتوری بزرگش بین فرماندهانش تقسیم شد. ایران و سوریۀ امروزی دست سلوکیان افتاد، مصر دست بطلمیوسیان، و یونان و مقدونیه به دست آنتیگونی‌ها. این دوره‌ای‌ است که مورخان بهش ‌می‌گویند عصر هلنیستی (Hellenistic period) (از 323 تا 31 ق.م.)، دوره‌ای که از مرگ اسکندر شروع می‌شود و تا به ‌وجود آمدن امپراتوری روم ادامه پیدا می‌کند. در این مدت افکار، فرهنگ و حتی زبان یونانی در مناطق مختلفی که این فرماند‌هان در آن حکومت می‌کردند، مسلط شد و آنتیگون‌ها هم که پایتختشان مقدونیه بود، از همان‌جا به یونان و مقدونیه فرمانروایی می‌کردند.

دورۀ هلنیستی برخلاف دولت‌شهرهای عصر کلاسیک که در آن‌ها دموکراسی حاکم بود و توسط مردم اداره می‌شد، یک حکومت کاملاً پادشاهی بود و تمام تصمیم‌های مهم را شاه می‌گرفت. دنیای هلنیستی دنیای بزرگی بود که پهنۀ بزرگی از جهانِ شناخته‌شدۀ آن زمان را شامل می‌شد، بنابراین حاکم‌ها نیازی نمی‌دیدند که بخواهند با تمدن‌های خارج از مرزهای هلنیستی چندان تجارت و رابطه‌ای داشته باشند. صادرات، واردات، هر چیزی که می‌خواستند در دنیای خودشان پیدا می‌شد. آن‌ها ثروتشان را خرج ساختن قصرها و مجسمه‌ها و آثار هنری می‌کردند. برای ساخت موزه، حتی باغ وحش هزینه می‌کردند و حامی کارهای فرهنگی مثل تشکیل و احداث کتاب‌خانه‌ها و دانشگاه‌ها می‌شدند. دانشگاه اسکندریه جایی بود که از داخل آن ریاضی‌دان‌هایی مثل اقلیدس و ارشمیدس سر بیرون آوردند.

روم

خب دورۀ هلنیستی هم باید یک جوری سر بیاید دیگر، وگرنه ما این اپیزود را چه‌جوری تمام کنیم؟ در همین اثنا که ما چند قرنی سرگرم یونانی‌ها بودیم، در سرزمینی در غرب یونان، قدرتی پا گرفته بود که بعدها تبدیل به یکی از قدرترین و بزرگ‌ترین امپراتوری‌های جهان شد و احوال تاریخ را برای همیشه تغییر داد. احتمالاً می‌دانید که داریم دربارۀ روم صحبت می‌کنیم. اما در دوره‌ای که الان مدنظر ماست، یعنی حدود سال 170 ق.م.، روم هنوز یک جمهوری‌ در همان سرزمین مادری‌اش، ایتالیاست. در این زمان جمهوری روم روز‌به‌روز در یونان درگیری و دخالت بیشتری کرد و در 168 ق.م.، مقدونیه را در جنگ پیدنا (Pydna) شکست داد. بعد از این تاریخ دیگر یونان رفت زیر سایۀ روم و چند سال بعد، یعنی در 146 ق.م.، یونان کلاً تحت‌الحمایۀ روم شد. رومی‌ها که به غنیمت بزرگی از فرهنگ و پیشینه دست پیدا کرده بودند، شروع به شبیه‌سازی مد، فلسفه و در کل فرهنگ یونانی کردند.

تا مدت‌ها بعد از اینکه یونان باستان تمام قدرت سیاسی و نظامی‌اش را از دست داد، فرهنگش همچنان تأثیر زیادی روی متفکران، نویسنده‌ها و هنرمندان سراسر دنیا می‌گذاشت. هنوز نظریه‌ها و آثار فیلسوف‌های یونان باستان نقل محافل است. جوامع دموکراتیک مدرن امروز، اصول سیاسی‌شان را به یونان باستان مدیون‌اند و الحق که به‌درستی بهش ‌می‌گویند «مهد دموکراسی غرب».

پایان یونان کلاسیک در 31 ق.م. اتفاق افتاد، وقتی اوکتاویان (Octavius) به دنبال شکستی که به مارک آنتونی و کلئوپاترا در مصر داد، یونان را به‌عنوان یک استان به رم ضمیمه کرد. اوکتاویان شد آگوستوس سزار (Augustus)، اولین امپراتور روم، و یونان شد بخشی از امپراتوری روم.

مهد دموکراسی غرب

کلی وقت بعد از اینکه یونان باستان تمام قدرت سیاسی و نظامی‌اش را از دست داد، فرهنگش همچنان تأثیر زیادی روی متفکران، نویسنده‌ها و هنرمندان سراسر دنیا، به‌خصوص رمی‌ها و عرب‌ها و رنسانس اروپا می‌گذاشت. مردم سراسر جهان هنوز وقتی نمایش‌نامه‌های یونان باستان را می‌خوانند، کیف می‌کنند و احساس روشن‌فکری و بزرگی بهشان دست می‌دهد. هنوز نظریه‌ها و آثار فیلسوف‌های یونان باستان نقل محافل است و هنوز عناصر معماری یونانی روی طراحی‌های امروزی‌مان تأثیرات زیادی ‌دارد. جوامع دموکراتیک مدرن امروز، اصول سیاسی‌شان را به یونان باستان مدیون‌اند و الحق که به‌درستی بهش ‌می‌گویند «مهد دموکراسی غرب». درواقع این یونانی‌ها بودند که مفهوم منطقۀ غرب را اختراع کردند؛ جایی که زندگی می‌کردند، در غربِ تمدن‌های قدرتمندی مثل بین‌النهرین، فنیقیه و ایران.



اپیزودهای پادکست پاراگراف را می‌توانید از اینجا بشنوید:

https://castbox.fm/vb/99451071
یونان باستانتاریخآتنپادکستپادکست پاراگراف
پادکست پاراگراف، نسخۀ خواندنی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید