این روزها خبر فاجعه ناگواری در فضای مجازی پیچیده که همه ما را در بهت فرو برده است. کارگردان آرام و صبور سینما، استاد دانشگاه محبوب، توسط پدر و مادر پیرش به بدترین شکل ممکن به قتل رسید. جرم او سبک زندگیاش بود. زندگیای که خارج از عرف نبود. البته وصلههایی هم مطرح شد که به اون نچسبید. کسی که به نقل از شاگردانش ترجیح میداده به جای استاد بابک صدایش کنند.
بابک خرمدین در فضای مجازی ترند شده و به ابزاری برای دیده شدن بدل گشته است. سوء تفاهمهای موجود، افرادی را که به سبب تخصص یا شغلشان احساس مسئولیت اجتماعی دارند، بر آن داشته تا به مسئله ورود کنند و ابهاماتی که توسط افرادی دیگر مطرح می شود را اصلاح کنند. ابهاماتی که خواسته یا ناخواسته میتوانند ضربه بزرگی به بدنه جامعهای که به اندازه کافی از از فقر و تنشهای سیاسی و ... آسیب دیده بزند.
در این مقاله، این ابهامات را در قالب چند سوال رایج مطرح میکنم.
آیا پدر و مادر بابک خرمدین از نظر روانی سالم هستند؟
یکی از مشکلاتی که در بیان اخبار به وجود آمد استفاده از عبارت «سلامت روانی» به جای «عدم جنون» بود. بررسی اولیه روانشناس یا روانپزشک بر مبنای تایید یا عدم تایید جنون در متهمین است. این تشخیص ارزش حقوقی دارد چرا که اگر فرد مبتلا به جنون ادواری یا دائمی تشخیص داده شود مسئول جرم صورت گرفته نیست و به عنوان بیمار با او رفتار خواهد شد. جنون به حالتی گفته میشود که در آن فرد ارتباط خود را با واقعیت از دست داده و قدرت درک و شناخت او به حدی رسیده که رفتار، افکار و احساس او غیرعادی میشود. البته تشخیص جنون با این چند جمله میسر نمیشود. به همین دلیل پلیس در اقدامات اولیه سعی در مشخص نمودن این مساله بود که متهم در صورت اثبات جرم، مجرم است یا بیمار.
آیا بابک در خانه، ناآرام و آزارگر بوده است؟
بابک خرمدین که همه او را با شخصیتی آرام و صبور به خاطر میآورند میتوانسته در خانه رفتارهای پرخاشگرانه از خود نشان دهد. به گفته خواهر او مشکلاتی با پدر و مادرش داشته و آنها را آزار میداده است. در خانهای که معلوم نیست از زمان تولد هر یک از فرزندان تا پایان زندگی بابک و فروپاشی، در آن چه گذشته است. به صحبتهای دوست آرزو خرمدین استناد نمیکنم چون به اثبات نرسیده اما باور آن دور از ذهن هم نیست. همه جا صحبت از پدری سختگیر و به شکل افراطی کمالگراست. ویژگیهای یک فرد خودشیفته را نیز دارد و اختلال شخصیت ضد اجتماعی نیز برچسبی است که به خوبی به او میچسبد. در مورد مادر نمیتوان به این راحتیها نظر داد اما آنچه مشهود است بهره هوشی نهچندان بالا(به جهت قدرت استدلال ضعیف در پاسخگویی به سوالات گزارشگر)، سواد پایین (طبق گفته همسرش تا کلاس پنجم درس خوانده است) و شخصیت وابسته و مطیع است. این ترکیب، پیش از این فاجعه وحشتناک، قادر بوده ضربات مهلک و زخمهای عمیقی بر روان فرزندان خانه وارد کند. بابک خرمدین فرد باهوشی به نظر میرسد و احتمالاً این هوش به سازگاری او در اجتماع و زندگی کاریاش کمک شایانی کرده است اما زندگی کردن در خانهای که مملو از خاطرات آسیبزننده کودکی است بحث دیگری است. پدری که هنوز سختگیریها و قوانین سختگیرانه خود را دارد و همچنان اعمال فشار میکند، تصمیم میگیرد، حکم صادر میکند و ...
این خانه جعبه سیاهی است که به دلیل حفظ حریم خصوصی فرزندان دیگر این خانواده، ممکن است برای همیشه از دسترس عموم خارج شود. لذا صحبت کردن بر پایه حدسیات کمکی به ما نخواهد کرد. از طرفی ما ملزم به رعایت حقوق اعضای دیگر این خانواده هستیم و مناسب نیست بیش از آنچه در اخبار شنیدهایم به حریم آنها وارد شده و رنج آنان را بیش از پیش گردانیم.
چطور ممکن است پدر و مادری دست به چنین کاری بزنند؟
ما در این رویداد، با خانوادهای سر و کار داریم که از سلامت روانی برخوردار نیستند؛ از این رو نمیتوانیم خود را جای آنها بگذاریم و مانند آنها فکر کنیم. سعی کردن برای درک این افراد تلاشی بیهوده است. برای تبیین این فاجعه، میتوان از علم روانشناسی کمک گرفت. آنچه محتملتر است اختلال شخصیت ضد اجتماعی در پدر است. شاید این روزها نام سایکوپات هم زیاد به گوشتان خورده باشد. در فرایند تشخیصی امروزی، این دو هممعنی هستند اما در گذشته تفاوتهایی میان اینها وجود داشته است. تفاوت اصلی، وجود وجدان و احساس گناه است. به هر حال در مورد قاتل این فاجعه، به نظر میرسد عذاب وجدانی وجود ندارد. ظاهرسازی و رفتارهای فریبکارانه پدر و وانمود کردن به شخصیتی مذهبی که شدیداً به باورهای دینی علاقه دارد نیز نشانه دوم این اختلال شخصیت است. از این جهت این رفتار را ظاهرسازی میدانیم که وجود این اعتقادات مذهبی توسط خواهرزاده ایشان (خواهر فرامرز، داماد به قتل رسیده) تکذیب شده است. در کنار این دو نشانه، رفتار مملو از خشونت او در ارتکاب این قتلها به احتمال قوی وجود اختلال شخصیت ضد اجتماعی را در وی تایید میکند.
چرا کسی متوجه بیماری روانی این پدر و مادر نشده بود؟
همانطور که اشاره شد یکی از ویژگیهای اختلال شخصیت ضداجتماعی، فریبکاری و ظاهرسازی است. از آن گذشته این خانواده ارتباطات محدودی داشته و کمتر در معرض دید بودهاند. به هر حال اگر در جامعه ما مراجعه به روانشناس نه به عنوان یک بیمار روانی بلکه به عنوان فرد سالمی که به دنبال رشد و بالندگی و زندگی باکیفیتتر است؛ شیوع داشت، قطعا این مشکل زودتر تشخیص داده میشد و کار به اینجا نمیکشید.
با توجه به قتلهای خانوادگی قبلی مثل رومینا اشرفی، آیا میتوان گفت هر پدر و مادری ممکن است چنین کاری کند؟
نوع این دو قتل با هم متفاوت است. در اغلب قتلهای به اصطلاح ناموسی (که به شدت با این نامگذاری مخالفم) باورهای غلط شناختی و فشار فرهنگی ایفاگر نقش اصلی هستند. در اینگونه فجایع وقوع جرم محتمل است، چنانکه رومینا با همین ترس از خانه گریخته و از دادگاه نیز تقاضای کمک کرده بود. در خشونتهای خانگی مسایلی خاص منجر به شروع و جرقه خشم در فرد سلطهگر خانواده که اغلب پدر خانواده است میشود و بعضا امکان جلوگیری از این خشم و یا آرام کردن وی وجود دارد. در اغلب موارد قربانی فرصت فرار دارد. اما در قتلی شبیه قتل خانواده خرمدین مقتولین از کانونی آرام و قاتلینی خونسرد و قابل اطمینان ضربه میخورند. حتی وقتی پدر بابک به او گفته اگر خانه را ترک نکنی به فردی پول میدهم تا تو را بکشد، بابک لبخند میزند و باور نمیکند.
اراِیه اطلاعات غلط و عادیسازی این مساله به این صورت که هر کسی ممکن است تحت شرایط خاصی مرتکب قتلی با این درجه از قساوت قلب شود، منجر به ایجاد اضطراب در کودکان و نوجوانان میشود. به ویژه اگر پدری مقتدر و سختگیر و مادری منفعل داشته باشند این شبیهسازی آسانتر و کنترل ترس و اضطراب ناشی از آن دشوارتر خواهد شد.
آیا خشونتهای داعشیها و فرقههای اینچنینی هم مربوط به اختلالات شخصیت است؟
در مورد خانواده خرمدین ممکن است باورهای غلط احتمال بروز جنایت را افزایش داده باشد اما علت اصلی جنایت به این شکل فجیع، بیماری روان است؛ چرا که اطرافیان قاتل وجود این باورها را منکر میشوند و اظهارات قاتل را نمایش و تظاهر میدانند. بر اساس پژوهشها و نظریههای مربوط به خشونت سیاسی، داعشیها اغلب به دلیل احساس وجود نابرابری و فقر در جامعه، جذب تفکرات این گروه میشوند. البته شخصیت افراد نیز بیتاثیر نیست. برخی افراد ژن خشونت دارند و به راحتی میتوانند به همنوع خود آسیب بزنند (به نظر میرسد پدر خرمدینها نیز از این ژن بیبهره نبوده است. البته این یک احتمال است) اما همه داعشیها چنین نیستند. این احساس ناکامی با تاثیرپذیری از گروه (برای اطلاعات بیشتر به آزمایش میلگرام مراجعه کنید) همراه شده و به تقویت پرخاشگری منجر میشود. در زبان عامیانه به این حالت جوگیر شدن گفته میشود. گویی احساسات منفی مسری هستند و به همه اعضای گروه سرایت میکنند. به این مساله، یادگیری و تشویق و تقویت رفتار را هم اضافه کنید. همه این مسائل توجیه علمی دارد اما به دلیل طولانی شدن مقاله از آن صرف نظر میکنم.
بنابراین احتمالا تعدادی از اعضای این گروههای تروریستی دارای اختلالات روانی باشند اما برخی نیز ممکن است تحت تاثیر گروه، شناخت اشتباهی از خود، محیط و افراد پیدا کنند که آنها را به رفتارهای پرخاشگرانه ترغیب کند.
چرا با این فاجعه شوخی میکنیم؟
وقتی ذهن ما با یک تناقض بزرگ یا هر عاملی که ایجاد اضطراب کند روبرو شود، در جستجوی راهی برای مقابله و کاهش این اضطراب برمیاید. به مجموعه این راهکارها مکانیزم دفاعی گفته میشود. مکانیزم دفاعی شوخی، یکی از انواع هوشمندانه و اصطلاحا پخته، برای حفاظت از ما در برابر این اضطراب است. اینجا ما با یک باور عجیب و غریب اضطرابزا روبرو شدیم. پدری که فرزندش را در خانه خود میکشد. مادری که داروی بیهوشی در غذا میریزد و نه تنها مانع پدر نمیشود بلکه به کمک او هفت ساعت تمام به تکه تکه کردن جسد فرزندش میپردازد. باورپذیر نیست. شوک بزرگی است. مادر و آغوشش نماد امنیت و آرامش است. خانه پناهگاه ماست. پدر تکیهگاه است. حالا همان مادری که کلی به بهداشت ما اهمیت میداده تا بیمار نشویم، همان که دوست نداشت غذای بیرون را بخوریم تا نکند مسموم شویم، دارو در غذا میریزد، بیهوش میکند، تکه تکه میکند و پشیمان هم نیست. پدر که قرار بود تکیهگاه باشد حالا قاتل است. قاتل دو فرزند و یک خواهرزاده خود. تازه ممکن است تعداد جنایات، بیشتر از این هم باشد. دستان قوی پدر دیگر پشت و پناه فرزندش نیست، مشغول حمل تکههای جسد اوست.
پاراگراف بالا تلخ بود، نه؟ احساس بدی به شما منتقل کرد، درست است؟
با این احساس بد چه کنیم؟ شوخی هم راه حلی است. فضا را کمدی میکند. بهت را با خنده عوض میکند. زهر این فاجعه را میگیرد. اما عادیسازی هم میکند. روی بد ماجرا اینجاست.
من مکانیزم والایش را ترجیح میدهم. تبدیل خشم و اضطراب و هیجانات منفی به زیبایی و کاشت نهال به جای آن سطل زباله شوم. تبدیل محرکی که ما را به یاد این خاطره تلخ میاندازد به نهالی که به یاد بابک کاشتهایم. باشد که نور امید بتابد و فرزندانمان در فردایی روشن این تلخی را از یاد ببرند.
در پایان از همه شما عزیزان که تا انتهای مقاله همراه من بودید خواهش میکنم با دیدی وسیعتر و تفکر نقادانه تحلیلها و اخبار را دنبال کنید. ضربهای که نظرات شخصی و غیرکارشناسی ممکن است به جامعه و افراد وارد کند گاهی فراتر از حد تصور است.
امیدوارم اخبار منفی و نگرانکننده روز به روز کمتر شود و بتوانیم در کنار هم جامعهای شاد و بالنده بسازیم.