من اولین استارتاپم رو در سن 18 سالگی شروع کردم. "ایبونا" یک پلتفرم آموزش ریاضی برای دانش آموزان دبیرستان بود که با هوش مصنوعی کار میکرد. میتونم با اعتماد به نفس کامل بگم که در 2 سالی که تلاش بر ساخت این استارتاپ داشتم، تمام اشتباهاتی که بنیانگذاران استارتاپ انجام میدن رو انجام دادم؛ از آنجایی که کمی بیش فعال هم هستم، احتمالا در این دو سال به اندازه 4 سال دیگران اشتباه کردم.
سال دومی که روی ایبونا کار میکردم با خانواده تصمیم به شروع یک کسب و کار به نام "دکورسازی" گرفتیم. یک فروشگاه آنلاین که کارش فروش درختچه های مصنوعی وارداتی بود. (اینکه چطور به این کسب و کار رسیدیم رو توی یک مقاله لینکدین توضیح دادم. مشاهده)
دکورسازی کسب و کار موفقی بود و همین باعث شد درآمدی که از این فروشگاه داشتیم رو خرج هزینه های استارتاپ کنم؛ در اون زمان فکر میکردم این نوعی Bootstrap هست در حالی که خود استارتاپ هیچ ورودی مالی نداشت. این سوالی بود که در اون سال به ذهنم رسید:
آیا باید همین مسیر رو ادامه بدم تا زمانی که استارتاپم به درآمد برسد؟ و یا سرمایه جذب کنم که بتوانم تمام وقت روی استارتاپم کار کنم؟

شهریور 1403 در رویداد استارتاپ گرایند مدرسه کسب و کار ماهان شرکت کردم و بعد از رویداد افتخار همصحبتی با حامد ولیپور، بنیانگذار و مدیرعامل ازکی رو داشتم؛ و در مکالممون این سوال رو مطرح کردم که آیا جذب سرمایه برای استارتاپ من منطقی است یا نه؟
پاسخی که حامد ولی پور عزیز به من داد مسیر رو به من نشون داد؛ مسیری که هنوز در اون هستم و در سال های آینده هم خودم رو درش میبینم.
وقتی کسب و کاری دارید که اینقدر درآمد داره که هزینه های استارتاپت رو بده چرا داری روی یه استارتاپ دیگه کار میکنی؟
لحظه ای که اینو شنیدم پذیرایی خیلی کمی نسبت بهش داشتم اما تا چند روز در من درگیری بهوجود آورد که واقعا چرا وقتی چنین موقعیتی دارم، زمان و سرمایه خودم رو صرف یک پروژه نامعلوم میکنم؟
الان میفهمم که تفکرات اشتباه و انتظاراتم از استارتاپ، به جهل جوانی و اخبار و ارزش گذاری های نجومی بعضی استارتاپ ها بود.. مشکل دیگه همیشگی من که هنوز هم درگیرش هستم و تلاش میکنم باهاش مبارزه کنم "عجله" و خواسته رسیدن به اهدافم در سن کم هست.
اما درس نهایی بزرگی که در اون تایم گرفتم این بود که هر زمان مشکلی داشتم که در ذهن خودم عظیم و غیر قابل حل هست، فقط کافیه از افراد با تجربه تر بپرسم که باید چیکار کنم. چون مسئله ای که برای من سخت و طاقت فرسا است، برای کسانی که بار ها این تجربه رو پشت سر گذاشتند آشکار و ساده است.
قبول کردن اینکه "من هیچ چیز نمیدانم." بزرگ ترین "کد تقلب" در زندگی من هست. چون هر مسئله جدیدی که پیش میاد، به جای تلاش به تنهایی حل کردنش، میدوم به سمت کسانی که اون کار رو بار ها انجام دادند و راه حل رو میدونن.