داستان من و آراد به 9 سال پیش برمیگرده یعنی 1393/02/18 وقتی که جوجه کوچولوم رو تو بغلم گذاشتن و من دیگه اون آدم سابق نبودم وزندگی برام یه رنگ و بوی تازه ای داشت و حس عجیبی داشتم با فکرایی که به ذهنم میرسید وفکر آینده ای که چطور میتونستم زندگی خوبی برای پسرم فراهم کنمکم ؟از اون روز نگم براتون که اقوام (خاله و عمو و داییو وعمه و...)که برای دیدن آراد امدن اول که نگاهش میکردن و تبریک میگفتن و بد با حالت خنده ای میگفتند چقدر زشته این پسر به کی رفته!حتی یکیشون هم نبود که اینو نگه.و اما البته من که میدونستم و میدیدم پسرم به خاطر لاغری ضعیف و زشت دیده میشد و با بزرگتر شدن حتما زیبا خواهد شد.
اصلا توجه ای به نظرات اطرافیان نداشتمو از اظهار نظرشون تشکر میکردم و البته من ایمان دارم خدای مهربان هر شخصیو با جذابیت و راز و شگفتی مخصوص خودش آفریده .کم کم روزها سپری میشد و آراد بزرگتر میشد
من تمام روز برای آراد زندگی میکردم تا اینکه اون 40 روزش شده بود و من تو این مدتی که باهاش بودم زیاد به اندازه اطرافیانم متوجه تغییراتش نشده بودم.که یک روز زندایی برای دیدن آراد به خانه ما امد انروز دیدم زندایی
چنان عجیب و با تعجب به آراد نگاه میکرد و با خوشحالی میخندید و گفت این همان آراد ؟اون وافعا تغییر کرده و زیبا شده اصلا باور نکردنیست!
داستان من و آراد ادامه داره....
https://www.instagram.com/invites/contact/?i=2lgcbbr5fzuh&utm_content=1fjzh3t
@arad.shabani93 اینستا آراد
داستان-آراد مدل-زیبا نوزاد-زشت چشمهای-خیره کننده