Parian
Parian
خواندن ۱ دقیقه·۸ روز پیش

اتمام

حس می‌کنم پوست تنم بهم گشاد شده.

زمین به اون بزرگی، حالا برام اندازه یه شش‌ضلعی توی یه کندوی بزرگ شده.

هیچی سر جای خودش نیست.

انگار یه چیزی بزرگ‌تر از یه بمب خورده وسط سینم؛ نه زخمی‌ام کرده، نه آسیب جدی زده، ولی صدای ترک‌برداشتن از قفسه سینم میاد.

مثل شکسته شدن آروم آروم یه شیشه، ترک‌های ظریفی که کم‌کم پیش میرن.

دستمو فرو می‌برم توی بدنم.

درد، تموم تنمو می‌گیره.

به یه چیز تیز برخورد می‌کنم که دستمو می‌بره.

دستمو بیرون میارم، دنبال یه مرهم می‌گردم؛ اما چیزی که می‌بینم تکه‌های کوچیک قلبمه، توی زخمی که روی دستم باز شده.

با پنس به جونش می‌افتم.

دونه‌دونه تکه‌ها رو بیرون می‌کشم، و هر کدوم منو یاد یه زخم قدیمی می‌ندازه.

اون گوشه‌ی ترک‌برداشته‌ی قلبم به کل نابود شده.

آخرین باری که یادمه، فقط یه ترک کوچیک روش بود؛ اما همون روز که گوشم تصمیم گرفت ول کنه و بره، قلبم بود که موند و همه‌ی اون حرفا رو شنید.

کاش می‌تونستم جلوی این ترک‌ها رو بگیرم. کاش دست‌هام زودتر می‌رسید.

اما مثل همیشه، دیر رسیدم و از دستش دادم

اعتمادبی اعتمادی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید