.
همیشه به نظرم میومد مردن میتونه پدیده هیجان انگیزی باشه. فیزیک نوین میگه "تاریخ" گذشته نیست، درجریانه مثل یه رود و تو وقتی از بدن محدودت خارج بشی، میتونی هرجای این جریان قرار بگیری و جواب سوالاتو پیدا کنی
.
حالا فکر کن زمینی که خونه مون هست..زمینی انقدر جذابه..زمینی که زحمت کشیدیم و فرهنگای متفاوتی درست کردیم، یه پروژه باشه
.
پاریس با ایفل و کافه هاش،
ایتالیا با ونیزش و کلیساهاش و شرابش،
آمریکا با هالیوودش و رویای بزرگ آمریکاییش ،
ایران با جامعه ی غیر قابل پیش بینی،
ژاپن با گیشاهاش و نظمش،
هلند و گلاش،
سوئد و کوهاش،
هند با تاج محلش و دینای هفتاد رنگش،....
همه ی همه ی زمین
.
اگر همه ی اینا پروژه ی چندتا آدم فضایی باشه که ساختنش تا رفتار ما آدما رو توش نگاه کنن:
ساختن تمدنمون،
جنگا و انقلابامون،
ساختن زبونای مختلف و ارتباط برقرار کردن/ یا حتی نکردنمون
.
بشینن نگاهمون کنن و یه جایی احساس کنن اونقدر خارج از قواعد بازی کردیم که دیگه فایدا ای نداره
یا مثلا یهو به این نتیجه برسن که "پیش آزمایش" خوبی بودیم و وقتشه مارو از دور خارج کنن و برن سراغ پروژه ی اصلیشون....... اون وقت چی؟!!
.
.
فانتزی مسخره ای بنظر میرسه
شاید چون ما وسط این ماجراییم و اِشرافی به قضایا نداریم نمیفهمیمش .
این ایده تو کتاب #راهنمای_کهکشان_برای_اتواستاپ_زن_ها مطرح شده بود، و اولش به نظرم میومد چقدر مسخرست
.
اما وقتی بهش خیلی فکر کردم، ایمان من به هدفمند بودن زندگی رو زیر سوال برد...و ضمنا پیش خودم گفتم "ما چقدرررر تنهاییم..اگر فقط یه پروژه ی پیش آزمایش باشیم، ما آدما هیچکس رو غیر از همدیگه و این زمین نداریم"
.
بیشتر همدیگه رو دوست داشته باشیم
و مراقب خونه مون باشیم: زمین