دیدگاه آقای بهمن فُرسی درباره اصالتِ ترانه:
« برای ما! هرگز اهمیت هنگفت نداشته است که در چه خطی، چه سان، و تا به کجا میرویم. زیرا برای برخاستن و رفتن، همیشه از تُو! از یک تُویِ کممشتری و خویشکار فرمان میگرفتهایم تا از بیرون. بیرونِ ناگزیر و کاسبکار و لرزاندست به کار ما نمیآمد، و نمیآید. و سبب همین بوده است که به چشم بیرونیان، ما! همیشه از این شاخ پریدهایم به آن شاخ. بر سر هیچ شاخی هم درنگی چنان و چندان نکردهایم، که مثلا میخی در آن، به کدام قرض یا تمنا، بکوبیم. اگر هم میخی از ما! در جایی کوبیده شده باشد، به اختیار بودن، یا لفظ دادگاهپسند!، عمدی بودنِ آن بدین وسیله تکذیب میشود. و از شاخی! که میخمان در آن فرو شده طلب بخشش داریم.
از سوی دیگر، چون در برابر هیچکس، و هیچ حرکت، و هیچ جریان، و هیچ خط، با سایر سالکان و مقیمان و شریکانِ در آن، حالتِ! مسابقه به ما دست نداده، پس هیچ شاخی هم هیچگاه برایمان کهنه یا تمام نشده است. ما! عجالتا پریدهایم سر یک شاخ دیگر، و به کار آن پرداختهایم. شاخی هم که از آن پریده بودیم مانده است سر جایش، تا هرگاه عشقمان کشید، یا عشقش از نو ما را کشاند، برگردیم بر سر آن، و جستوخیز قدیم را دنبال کنیم، یا از بیخ و بن به جستوخیز نوی بپردازیم.»