Paarisa.shiri
Paarisa.shiri
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

تمرین وب‌باف- نوشتن با سه عکس از دوربین خودمان


تقریبا چند سالی می‌شود که دیگر به پشت بام خانه نمی‌روم . پیشترها تابستان به دنبال پیداکردن جایی دنج و بی سر و صدا برای کتاب خواندن به سایه ی کانال‌های کولر پناه می‌بردم .

.هم ساکت بود و هم خنک .خبری از صدای بلند تلویزیون و چرخ‌گوشت یا آدمهایی که هر دقیقه برای انجام کاری مرا صدا می‌زدند ، نبود .دیگر همه می‌دانستند که پشت بام خانه مال من است .البته فکر نمی‌کنم تصاحبِ متراژ کوچیک بین کولرها ، زیر سقفِ بازِ آسمان خیلی هم خواسته‌ی زیادی بود .فقط هر روز بالاکشیدن آذوقه و بار بندیل یک مقدار سخت بود که آن هم به محض غرق شدن در دنیای درون کتابها به فراموشی سپرده می شد. پاییز و زمستان به سبب برف و باران و سرما نمی‌توانستم ماندگار پشت بام شوم در عوض به تماشای باغ بی برگی که غرق در برگ‌های خیس و نم‌زده بود می‌نشستم و از هر زاویه ای که می‌توانستم آن را در قاب دوربین به تصویر می‌کشاندم. دروصفش شعر می‌سرودم و با ولع عطر خاک مرطوبش را نفس می‌کشیدم .

حالا دیگر حتی پرده را هم کنار نمی‌زنم.

نه به این بهانه که بگویم دیگر بزرگ شده‌ام ، نه برای اینکه بی وفا باشم و مشغله ی روزگار را دستآویز قرار دهم ، نه! شاید چون که من هستم اما باغ بی برگی دیگر سرجایش نیست ! باغ بی برگی ، باغ همیشه بی برگ شده است !

می‌خواستند زمین باغ را تکه‌تکه کنند اما ریشه های بهم گره خورده چنارهای بلند مقاومت کردند و اجازه ندادند تار و پود این فرش زیبا از هم گسسته شود . به نگهبان دستور دادند که آنها را با نفت بپوساند تا زمینِ لختِ مناسبِ ساخت وسازهایشان فراهم آید. . یادم می‌آید در کتاب ادبیات با خط خوش نستعلیق نوشته بودند که هر درختی را فرشته‌ی نگهبانی است که جان و جوانی‌اش به حیات درخت پیوند خورده است . پشت بام نمی‌روم زیرا طاقت نگریستن به این گورستان زندگی را ندارم .

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید