(این جستار را به بهانۀ کمپین اصل شو وصل شو بنیاد فرهنگ زندگی سهیل رضایی، بازنشر میکنم.)
.
جان ولوود در کتاب عشق و بیداری وجود انسان را به کاخی تشبیه میکند؛ کاخی باشکوه و نورانی با اتاقهای متعدد و متفاوت که هرکدام به یکی از ویژگیهای ما تعلق دارد؛ اتاقی به عشق و محبت، اتاق دیگر به خشم، دیگری به خلاقیت، حسادت و...هر احساسی که تصور کنید اتاقی در درون ما دارد.
همهٔ ما با ساختار روانی سالمی به دنیا آمدهایم اما از آنزمان که گفتار و کردار دیگران مهم(Significant Others) را سرمشق زندگی اجتماعی خود قرار میدهیم و فرهنگ میپذیریم، برای پذیرفته شدن و دوستداشتنی بودن، بخشهایی از وجودمان را پنهان میکنیم.
مهمانهای ناخوانده از کاخ ما بازدید میکنند و برخی از ویژگیهایمان را زشت و ناپسند میبینند و به ما توصیه میکنند که بهتر است درِ این اتاقهای به خصوص را ببندیم.مثلا کودکی را که فعالیتش نشانهٔ سلامت او ست، تنبیه میکنند و کودک یاد میگیرد برای بچهٔ خوبی بودن، آرام و ساکت گوشهای بنشیند.
در نوشتههای پیشین اشاره کرده بودم؛ برای نمونه در جامعهٔ پدرسالار به پسربچهها گفته میشود:«مرد که گریه نمیکند!» و این پسران جوان برای مرد بودن، احساس و عواطف خود را سرکوب میکنند و آخرهم زیر گریه میزنند پس این حس به آنها دست میدهد که مرد نیستند.(سریال patria یا وطن محصول نتفلیکس، نمونهٔ خوبی برای این موضوع است.)
.
کمکم با کشتن چراغ اتاقها، کاخ نورانی روان ما به کوخی تاریک و متروک تبدیل میشود.کودکی که ماجراجویانه از اتاقی به اتاق دیگر میدوید و سرک میکشید، به بزرگسالی مسئلهدار و ترسو تبدیل میشود چرا که از بازکردن قفل درهای بسته طفره میرود.ما از اصالت وجودمان دور میافتیم و کمکم خود را محدود به چهاردیواری میبینیم که دیگران در روان خودمان برایمان تعیین کردهاند.
یکی از تمرینهای کتاب نیمهٔ تاریک وجود (نوشتۀ دبی فورد) برای به یادآوردن خود حقیقیمان، گذاشتن عکسی از دوران کودکی در مرکز توجه است.این کودک معصومی که هرروز به آن مینگریم، به ما یادآوری میکند چه کسی هستیم.ما هنوز به همان اندازهٔ دیروز بیگناهیم و لایق بخشش.هرروز با دیدن این کودک با خودتان بگویید چه کاری میتوانم برای خوشحالیاش انجام دهم؟آیا باید به او بگویم که چقدر از او خوشم میآید؟چقدر دوستش دارم و قدرش را میدانم؟
#پریسا_فوجی
51w