تحلیل انیمیشن آناستازیا (بخش اول)
.
این انیمیشن تاریخی با تصرف و به شکلی نمادین براساس زندگی علیاحضرت آناستازیا نیکولائونا رومانوا، کوچکترین دختر نیکلای دوم، آخرین تزار روسیه ساخته شدهاست.
هنگام تولد آناستازیا، اطرافیان جرئت دادن خبر یک فرزند دختر دیگر را به نیکلای نداشتند و او با پیادهروی طولانی خودش را برای دیدن دختر تازه متولدشدهاش متقاعد کرد.جهانگردی جملۀ جالبی راجع به این موضوع نوشته است:«نیکلای حاضر بود نصف تاج و تختش را بدهد تا ولیعهدی برای کل فرمانرواییاش داشته باشد.»
آناستازیا اما با دیگر خواهرانش تفاوت داشت و دختری پرشر و شور، شیطان و شوخطبع بود.همانطور که در اولین قسمت جستار به این ویژگی برخی کودکان اشاره کردم.در کتاب «قدرت سکوت»، سوزان کین براساس آزمایشها و شواهد، ادعا میکند بیشتر کودکانی که در سالهای ابتدایی زندگیشان برونگرا هستند در بزرگسالی درونگرا میشوند و بالعکس.
او همچنین یک بازیگر بااستعداد بود که در انیمیشن هم به این ویژگیاش اشاره شده است.یاد نمایشهایی افتادم که وقتی کودک بودم برای خانواده و فامیل اجرا میکردم.اصلا دلیل نوشتن این مجموعه یادداشت این بود که با دیدن دوبارۀ این انیمیشن احساس کردم چقدر از کودک درونم دور افتاده ام.شاید خیلی زودتر از آن زمان که باید، از سه سالگی(اولین خاطراتی که به یاد میآورم) مسائل خانواده ام را میفهمیدم و از خودم میپرسیدم چرا؟ چرا باید اینطور باشد؟ هفتسالگی، آن کودک شاد و بازیگوش کمکم خودش را در درونم پنهان کرد و از اجتماع هرروز بیشتر فاصله گرفت.در نه سالگی فکر میکردم نباید خوشحال باشم و مدام تا نوجوانی با خودم و دیگران کشمکش داشتم.در نوجوانی به خودم اجازه دادم خوشحال باشم به شرط این که دستاوردی داشته باشم و تا امروز ادامه دارد.اکنون با نوشتن این مجموعه قدم به قدم فاصلۀ خودم را با کودک آن روزهایم میسنجم و از خودم میپرسم:آیا میتوانم بدون دستاورد هم خوشحال باشم؟!
آن کودک هشیار و پرانرژی دوباره میتواند برخیزد!( یکی از معانی آناستازیا به معنای رستاخیز است.)دوباره میتواند جوانه بزند! در من تعلق ایجاد کند و به دنیا بیاید!?
انیمیشن براساس شایعۀ زنده ماندن آناستازیا به عنوان تنها بازماندۀ خانوادۀ سلطنتی بعد از سقوط امپراتوری تزاری ساخته شده است اما در حقیقت او هم همراه با اعضای خانواده در تیرباران بلشویکها کشته شد.
آناستازیا در این معمای تاریخی در حین فرار، از خانوادهاش دور میافتد و تا هجدهسالگی در یتیمخانهای پرورش مییابد.حالا او آماده است تا به سوی سرنوشت خود گام بردارد اما برسر دوراهی زندگی میماند و اینجا یا باید اجازه دهد گذشتۀ تلقین شدهاش، آیندۀ او را بسازد و این که چه کسی بوده است: یک بچۀ سرراهی و این صفتی است که آدمها رویش گذاشتهاند یا به ندای درونش گوش بسپارد و قدم در جادهای بگذارد که مقصدش نامعلوم اما موانعش صیقلدهندۀ شخصیت آناستازیا ست.شخصیتی که هیچکس غیر از او نمیتواند آن را بازی کند.دختران بیشماری ادعا کردهاند که آناستازیای گمشده هستند اما اصالت، طبیعت است نه بزک.