چند وقتی بود که میخواستم وارد یه لاین دیگه ای بشم و انتخابم قطعا فضای مجازی بود.
ولی فضای مجازی اندازه ی یه اقیانوس گسترده هست و برای من که شغلم تو این حوزه نبود مثل کسی که اولین بار میخواد شنا کنه نا آشنا، ترسناک و هیجان انگیز بود.
ولی شاید چون خدا دوستم داره بعد چند سال دوری،ازدوستی که برام خیلی باارزش و عزیز بود،همدیگه رو پیدا کردیم و رابطمون مجدد شکل گرفت.
شادی
اون واقعا برام همیشه مثل یه شادی و خوشحالی بود که سر وقتش میومد.
کمکم کرد بیشتر با جزئیات فضای مدیا آشنا بشم.فضای کار کردن،قوانین،روابط و جایگاه ها.
کمکم کرد اولین قدم رو بردارم.
برای من که کمالگرا هستم اولین قدم ها همیشه ترسناک تر هست ولی اولین قدم برای من شد خوندن کتاب مربوط به نگارش فارسی،ثبت نام تو کلاس فتوشاپ و تخصصی یاد گرفتن فتوشاپ.
قدم بعدی این بود که بتونم برای خودم یه رزومه قابل قبول بنویسم.
درسته من تجربه کار تو فضای مدیا به صورت تخصصی نداشتم ولی تجارب یا ویژگی های دیگه ای داشتم که برای کار کردن مفید بود و کاربردی.مثل فعال بودنم در زمینه ی یادگیری،کنجکاوی و اکتیو بودن تو محیط کار و انگیزه ای که برای ادامه دادن داشتم.
شاید بزرگترین ویژگی من البته به نظر بقیه دوستان این باشه که هیچکاری رو نصفه نمیزارم و یه کاری رو که شروع کنم تا تهش میرم و سعی میکنم بیشترین یادگیری رو داشته باشم وتمام توان خودم رو هم برای کار میزارم.
شروع کردم به گشتن تو سایت هایی مثل جاباینجا،جابویژن،دانشکار و خلاصه سایت هایی که به صورت تخصصی و حرفه ای آگهی هایی که مربوط به کار و کارآموزی هست رو ارائه میدن.
روزانه آگهی های مختلفی برام فرستاده میشد و این من بودم که باید تصمیم میگرفتم برای کدوم رزومه بفرستم.شرایط های کاری متفاوت بود و هرکدوم یکسری آپشن داشتن و من باید میسنجیدم که کدوم با شرایط من همخونی داره.
دقیق یادمه که برای 3 تا شرکت تو یه روز رزومه فرستادم.یکی رد شد و دوتای دیگه نوشت بررسی شده و از طرف شرکت با شما تماس گرفته میشه.
یکی از شرکت ها فردا صبح زنگ زد و حتی بدون معرفی گفت برای مصاحبه حضوری باید بیاید شرکت،دروغ نگم خوشم نیومد چون تنها چیزی که میتونه من تو لحظه عصبانی کنه اینه که بخاطر جنسیتم باهام با احترام رفتار نشه و آدما فکر کنن که میتونن هرجوری که خواستن باهام رفتار کنن.منم تماس گرفتم و گفتم که متاسفم نمیتونم بیام و امکان همکاری با شرکت رو ندارم.
ولی بعدش که داشتم ایمیلم رو چک میکردم دیدم که از طرف سایت جاباینجا پیام اومده مربوط به رزومه ای که واسه ی شرکت وبسیما فرستادم(اگر رزومه شما با نیازهای کارفرما مطابقت داشته باشد، وضعیت را به تأیید برای مصاحبه تغییر میدهد یا در روزهای آینده با شما تماس میگیرد.)
رفتم و مشخصاتی که از شرکت تو سایت جاباینجا بود رو خوندم،یه شرکت که تخصصی سئوکار میکرد و یه آکادمی حرفه ای هم داشت.عکس هایی که از شرکت گذاشته بودن بهم حس اکتیو بودن و حرکت میداد.حتی دقیق یادمه لگو ای که از شرکت گذاشته بودن یه اسب سیاه و رویایی بود که کنارش نوشته بود نتیجه مهم است.
من میخواستم،آره من میخواستم که دوره ی کارآموزی رو با این شرکت شروع کنم.یهو یاد یکی از دوره های خودشناسی که شرکت کرده بودم افتادم که میگفت اگه چیزی رو از ته دل بخوای،بهش انرژی بدی و سهم تو باشه میاد سمتت(دوره های استاد قورچیان).
من میخواستم پس فقط تو دلم گفتم که اگه سهم من باشه که کنار این تیم باشم و سهم اون شرکت تو کائنات این باشه که من کنارشون باشم خودشون خبر میدن.
یکی دو روز خیلی چک میکردم که ببینم جوابی میاد از شرکت یا نه حتی تو اون روزا برای هیچ شرکت دیگه ای رزومه نمیفرستادم و انگار یه چیزی ته دلم میگفت این شرکت برای مصاحبه باهات هماهنگ میکنه.
بعد از چند روز،چک کردن زیاد رو هم کنار گذاشتم و یهو اون ایمیل از شرکت وبسیما اومد(این چالش برای شما طراحی شده است. خواهشمند است که چالش فوق را انجام داده و پاسخ چالش را برای ما ارسال کنید.)
باز همون حس ارزش قائل شدن برای مخاطب و کارمند که داخل شرکت بود بهم منتقل شد.چالش جالبی بود،انجام دادم.سوالاتش رو با صداقت جواب دادم مثلا راجب کتابایی که اخیرا خونده بودم سوال پرسیده بود منم اسم کتاب های مربوط به خودشناسی و موفقیت رو نوشتم چون چندسال اخیر مطالعه ام مربوط به این کتاب ها بود.
تا این که یه روز ظهر گوشیم زنگ خورد و منم مشغول کارهام بودم حتی وقتی همسرم گفت که شماره جدیده اگه کار داری جواب نده،گفتم که نه منتظر خبر از یه شرکتم و گوشی رو گرفتم.یه آقای مودب بود که توضیح داد از شرکت وبسیما تماس میگیره و برای مصاحبه حضوری هماهنگ کرد و گفت لینک رو میفرسته برام با ایمیل.
صبح تو جلسه برای بار اول خانم شریفی رو دیدم.یه خانم با اعتماد به نفس و حرفه ای که سعی میکرد بهم حس آرامش بده تا روند جلسه خوب پیش بره.
واقعا هم جلسه ی خوبی بود و راجب شرایط کارآموزی، زمانش، برنامه هایی که دارن و کارهایی که من باید انجام بدم توضیح دادن و من هم چیز هایی که از یه محیط کار مدنظرم بود رو گفتم.
خانم شریفی گفت که اگه قبول شده باشی تا چند روز دیگه باهات تماس میگیریم.
اینبار رفتم داخل گوگل و اسم شرکت رو سرچ کردم،سایت، اینستاگرام و حتی قسمت مربوط به آکادمی رو هم نگاه کردم و از تصمیممم راضی بودم.
چند روز گذشت و تماس گرفتن از طرف شرکت و من رسمی وارد دوره و گروه شدم.جلسه معارفه بعدازظهر 5 خرداد بود.همه بچه ها کم کم آنلاین شدن و برای بار اول همدیگه رو دیدیم.راجب خودمون توضیح دادیم و صحبت کردیم،بچه ها کم و بیش حرفه ای بودن و آشنا بودن با این فضا(فضای کار کردن تو مدیا).
موضوع دیگه ای که برام خیلی جالب بود چارچوب داشتن افراد در وبسیما بود .شرکت کاملا با برنامه بود و خارج از ساعت کاری قرار نبود کسی کار شرکت رو انجام بده و این نشون دهنده ی نظم و برنامه داشتن مدیرای شرکت و کارمندا بود.
برنامه ی کارآموزی توضیح داده شد و چالش ها و برنامه های هفته اول هم گفته شد.خوبی بچها این بود که به عنوان هم گروهی هرجا کسی سوال داشت جواب میدادن و کمک میکردن و حس رقابت نبود و همه باهم قرار بود پیشرفت کنیم.
قطعا اولش زمان میبره تا روند بیاد دست آدم مخصوصا وقتی که میری تو گروه و میبینی کل بچها دارن راجب موضوعاتی صحبت میکنن که تو اطلاع نداری(مثل حس بعد امتحان که بچه ها باهم جوابها رو چک میکردن)
تمرین های هفته اول شامل شرکت تو یکی از دوره های تخصصی تولید محتوا که برای آکادمی بود،دیدن یکسری ویدئو،گوش دادن پادکست،خوندن مطالب و کتاب بود که در انتها باید موفق میشدیم یه مقاله تایپ کنیم و یکسری چالش های هیجان انگیز…