شازدهکوچولو رو نمیدونم ولی من بعد از چالش آزمون و تموم شدن اسپرینت اول دلم میخواد به خودم یه جایزه درست و حسابی بدم…
هرچند هنوز هیچ تصمیمی بابت جایزه گرفته نشده!
امروز صبح با پیام خانم شریفی بیدار شدم( بچهها من پاسخنامهها رو بررسی کردم؛ خانم شمس امروز نتایج رو بهتون اعلام میکنن)
و مرحلهی جدید زندگی شروع شد!
من شاید بخاطر قدرت تخیل و تجسم زیادم هر چالش تو زندگی برام مثل یه فیلم یا یه کتاب هست. الانم شاید دقیقا میتونم خودمو وسط فیلم Squid Game تصور کنم؛ مخصوصا وقتایی که بیکار میمونم و نشخوارفکری میاد سراغم.
به قول عبدالوهاب الرفاعی که میگه: در سرم جنگهای بسیاریست و تنها کشتهاش منم.
تو این فکرای مختلف الان نمیدونم دقیقا باید چه حسی داشته باشم.
باید خوشحال باشم که قبول شدم و رفتم اسپرینت دوم؟
ناراحت باشم از بچههایی که باهم کار میکردیم و وقت میگذروندیم جدا شدم؟
نگران باشم که قراره چی پیشبیاد؟
و بدترین فکر اینکه آخر اسپرینت دوم مجبور باشم تیم وبسیما رو ترک کنم!
یادمه زمانی که درگیر دیدن سریال Squid Game بودم، تو مرحله ای که باید طرح آبنبات دالگونا رو با ظرافت و حوصله جدا میکردن، تو ذهنم میگفتم که یعنی اگر آدم تو موقعیت پر استرسی مثل اونا قرار بگیره چقدر میتونه خودش و ذهنش رو مدیریت کنه؟
الان فهمیدم!
روزی که آزمون داشتیم بهشدت داغون و مضطرب بودم؛ دقیقا جایی که باید آرامش خودم رو حفظ میکردم و میشه گفت با اون حجم اضطرابم هنر بود اصلا که تونستم آزمون رو تموم کنم.
روز قبل از آزمون که جلسه پرسشوپاسخ داشتیم خانم شریفی کلی از مقالههایی که نوشته بودیم ایراد گرفت و میشه گفت که کلا ناامید شده بود از همهی بچههای کارآموزش و منم اون شب تا صبح نتونستم بخوابم و درگیر اصلاح کردن مقالههام شدم و استرس آزمون هم تو وجودم هرلحظه بالاتر از قبل میرفت.
حس مشابه همون بازیکنها تو فیلم بود که نمیدونم آزمون چی و چجوری هست و برای من بیخبری حتی از خبر بد هم بدترِ. حتی قبل از آزمون حرفای من و مجید(آقای همسر) هم شده بود حول محور آزمون وبسیما و همهی تلاش مجید آروم کردن من بود و دلداری دادن که اگه تو آزمون قبول هم نشی این آخر راه نیست و تو تازه داری وارد این مسیر میشی.
حق با اون بود این تازه اول مسیر من و تولیدمحتوا هست ولی برای من که مدت زیادی از آزمون و فضاهای مثل این دور بودم گذر از این مرحله سختترِ. اینکه تو شرایط الان خونه( تو نوشتهی قبلیم بهش اشاره کردم) برام مهمه که بتونم یه موفقیت کسب کنم که باهاش حتی ذره ای حال خودم و بقیه اعضای خانواده رو عوض کنم.
قرار بود آزمون ساعت 2 شروع بشه و من از ساعت 12 پای سیستم نشسته بودم و چشمم به ساعت بود. به پریسای درونم گفتم که هر اتفاقی بیوفته ما کنار هم میمونیم مثل همهی این سالها، مثل یه بچهی تخس که قرار نیست کم بیاره.
داخل برنامه Castbox، پادکست PlayList رو باز کردم و بدون هیچ فکری زدم تا موزیکهای قمیشی رو گوش کنم و از تکنیک عجیب نوجوانی استفاده کنم تا صداهای اطراف رو نشنوم.
من مطمئنم سیاوش قمیشی قبلا انقدر آهنگهایی که میخوند انرژیش بالا نبود. ولی روز آزمون همهی آهنگهایی که میخوند بجای آرومتر کردن من انرژی درونم رو بیشتر میکرد و کسی منو میدید تصور داشت که دارم موزیکهای شماعیزاده عزیز رو گوش میدم.
زمان هم انگار سر شوخی رو باز کرده بود چون کش میومد و عقربههاش سر جای خودشون راحت لم داده بودن.
لینک فرستاده شد و پس از آرزوی موفقیت خانم شریفی از همه خواستن که با دقت جواب بدیم و عجله نکنیم چون سوالات خیلی سخت نیست.
وقتی دیدم فضای امتحان مثل مرحلهی اول است یکم آرامش گرفتم چون فضا برام خیلی غریبه نبود.
ولی بزرگترین اشتباه رو زمانی انجام دادم که اصلا ندیدم که چندتا سوال است و چجوریه( تستی یا کتبی)
شروع کردم به جواب دادن سوالهای تستی و تمام تلاشم حفظ تمرکزم بود چون میدونستم با از دست دادن تمرکزم میتونم سریع تبدیل به بازندهی بازی بشم.
و زمانی که یکی از بچهها زودتر از همه پیام داد تو گروه که آزمون رو تموم کرده و با اینکه تا 4.30 وقت داشتیم یهو احساس کردم همهی زمان رو از دست دادم…
دیگه هیچ پیامی رو ندیدم و حتی نمیتونستم متن سوالها رو کامل بفهمم و بخونم و با سرعت زیاد شروع کردم به جواب دادن و وقتی رسیدم به سوالی که باید مقدمه مینوشتیم حس کردم سوال آخر هست و با وسواس خیلی زیاد مقدمه رو نوشتم حتی چندبار ویرایش کردم و یک لحظه گفتم برمیگردم و یه دور سوالاتی که جواب دادم رو چک میکنم.
چک کردن همانا و فهمیدن گافهای مسخره همان. اگر مجدد جوابها رو چک نمیکردم 100 درصد حذف بودم.
این چک کردن مجدد یادگار شیرین از ADHD و دوران شیرین ابتدایی هست؛ وقتهایی که همه براشون سوال بود چطور ممکنه یکی انقدر اشتباههای مسخره داشته باشه، وقتهایی که بابام با عصبانیت اصرار داشت که اول صورت مسئله رو بخون بعد حل کن
ولی خوشحالم که این یادگاری باعث شد اشتباهاتم رو اصلاح کنم.
وقتی با خوشحالی رفتم تا پاسخنامه رو ثبت کنم دیدم که بلههههه یه سوال دیگه هم هست و یه سیر محتوایی باید مینوشتم پس فقط با سرعت نور شروع به نوشتن کردم و پاسخنامه رو ثبت کردم.
اگر تا الان متوجه نشدید خوشحالم که اعلام کنم: من( پریسا رفیعی) موفق شدم از مرحله اول عبور کنم.
درسته هنوز فصل دوم فیلم Squid Game ساخته نشده ولی من دارم اسپرینت دوم رو میسازم و قراره کلی تجربهی دلچسب کنار همگروهیها و مدیر مهربونم داشته باشم.
ولی این فصل زندگی من یه فرق بزرگ با فیلم Squid Game داشت؛ اونم این بود که تو فیلم آخرش مرگ یا زندگی با عذابوجدان نصیب آدم میشد ولی من همراه خودم تعدادی دوست موفق و پرتلاش، یه مدیر حرفهای، تجربههای ماندگار و دانش جدید دارم که ارزشش از کل پولهای تو بازی بیشتر است.