«از جنس فقیرانم و با این غم بسیار/ دلشاد از اینم که غنیزاده نبودم» / «ما خیل گدایان که زر و سیم نداریم/ چون سیم نداریم ز کس بیم نداریم» / «نقد جان را رایگان در راه آزادی دهیم/ گر به جیب و کیسه ما مفلسان نقدینه نیست» اینها ابیاتی هستند که فرخی یزدی، شاعر پرآوازه و آزادیخواه دوران مشروطه سروده است و در آنها پایگاه طبقاتی شاعر نمود پیدا میکند. فقر و اختلاف طبقاتی در قرن معاصر و به خصوص در دهههای ۲۰تا ۴۰ نقش پررنگی را در ادبیات فارسی ایفا کرده است.حتی درشعرهای غنایی و عاشقانه نیز این غم نان است که میتواند نقش پررنگی ایفا کند آنطور که شاملو میگوید:
از دستهای گرم تو
کودکان توأمان آغوش خویش
سخنها میتوانم گفت
غم نان اگر بگذارد
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیح مادر، ای خورشید
از مهربانی بیدریغ جانات
با چنگ تمامیناپذیر تو سرودها میتوانم کرد
غم نان اگر بگذارد
رنگها در رنگها دویده
از رنگینکمان بهاری تو
که سراپرده در این باغ خزان رسیده برافراشته است
نقشها میتوانم زد
غم نان اگر بگذارد.
چشمهساری در دل و
آبشاری در کف
آفتابی در نگاه و
فرشتهیی در پیراهن
از انسانی که تویی
قصهها میتوانم کرد
غم نان اگر بگذارد»
اما شاعران و نویسندگان قرن معاصر از چه پایگاه طبقاتیای برخاستهاند؟ آیا غم نان آنها ریشه در تجربهی فقر دارد یا فضای چپگرایانهی حاکم بر این دههها است که شعرا و نویسندگان را به این سمت سوق میدهد؟ آیا روایت فقر یا ثروت در شعر شعرا و آثار نویسندگان از تجربهی زیستهی آنها میآید؟ در مورد ایرج میرزا به نظر میرسد اینطور است. او که از نوادگان فتحعلی شاه است، شرایط زندگی خود را اینگونه به تصویر میکشد:
«همـه اســـــباب عیشـــــم آمـــــاده /خانـــه عـــالی و صـــحن خانـــه گـــزین
خــــاطرم خــــرّم از کتــــاب و قلــــم /منظــــرم تــــازه از گــــل و نســــرین
فــــرشهــــا داشــــتم همــــه زرتــــار/ مبــــلهــــا داشــــتم همــــه زرّیــــن
میزهـــا خـــوب و پـــردههـــا مرغـــوب/ حوضـــم از ســـنگ و آینـــه ســـنگین
دف و نــــی بــــیحســــاب در تــــالار /خــم مــی بــیعــدد بــه شــیب زمــین
جامـــههـــاي دیـــم خـــز و ســـنجاب/ جـــامهـــاي مـــیام همـــه ســـیمین»
اما در مورد احمد شاملو و هوشنگ ابتهاج که ازمشهورترین شاعران چپگرای ایران هستند به نظر میرسد دغدغههای چپگرایانهی آنها ارتباطی به پایگاه طبقاتیشان ندارد. شاملو از پدری که افسر ارتش بود به دنیا آمد و پدر ابتهاج نیز رییس بیمارستان سینای رشت و از سرشناسان و صاحبنامان این شهر بود.
انصاف نیوز برای بررسی پایگاه طبقاتی شعرا و نویسندگان و تاثیر و بازتاب آن در شعر و آثار آنها با صابر قدیمی، شاعر و طنرپرداز و فؤاد مولودی، عضو هیئت علمی سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها به گفتوگو پرداخته است. همچنین در جدول زیر شغل پدران چهل نفر از شعرا و نویسندگان مشهور را میبینید:
شغل پدر
نام شاعر
عطار-طبیب
مهدی اخوان ثالث
سمسار
فرخی یزدی
افسر ارتش
احمد شاملو
سرهنگ ارتش
فروغ فرخزاد
معلم روستا
حسین منزوی
کارمند اداره ثبت و احوال
منوچهر آتشی
وکیل
شهریار
کارمند ارشد اداره پست و تلگراف
سهراب سپهری
شاعر و مترجم
پروین اعتصامی
ملک الشعرای آستان قدس
ملک الشعرای بهار
کشاورز (خان)
نیما یوشیج
شاعر، نویسنده، مدیر روزنامه
سیمین بهبهانی
رییس بیمارستان و از سرشناسان رشت
هوشنگ ابتهاج
کارمند سازمان آب و برق
قیصر امینپور
کارمند وزارت پست
فریدون مشیری
از خاندان معیرالممالک (وزرای خزانهداری)
رهی معیری
صدرالشعرا (نوه فتحعلی شاه)
ایرج میرزا
از خانوادهای فقیر و بیسواد
رضا براهنی
از خانوادهای متمول
بیژن الهی
راننده ( شهید)
غلامرضا بروسان
کارمند وزارت دارایی
احمدرضا احمدی
کشاورز و شاعر
سید علی صالحی
پزشک، مادر: بزرگترین فرزند رضاشاه
سیروس آتابای
شغل پدر
نام نویسنده
تاجر
صادق چوبک
از رجال قاجار و پسر وزیر علوم ناصرالدین شاه
صادق هدایت
از رهبران جنبش مشروطه
محمدعلی جمالزاده
پزشک، شغل مادر: مدیر هنرستان و نقاش
سیمین دانشور
از خانوادهای مذهبی و اشرافی
جلال آل احمد
پسر نماینده اولین دوره مجلس شورای ملی
بزرگ علوی
کشاورز
محمود دولتآبادی
خانوادهای پرجمعیت و بیبضاعت
احمد محمود
کارگر شرکت نفت
هوشنگ گلشیری
خانوادهای مرفه
عباس معروفی
پدر بیمار، زندگی کنار پدربزرگ کشاورز
هوشنگ مرادی کرمانی
کارمند بانک ملی
محمدعلی سپانلو
کارگر فصلی
صمد بهرنگی
روزنامهنگار و صاحب روزنامه گلستان
ابراهیم گلستان
دخترخوانده سرسلسله دراویش خاکساریه شغل مادر: نویسنده و شاعر
غزاله علیزاده
قاضی، وکیل، روزنامهنگار، شاعر و سردبیر روزنامه شعلهور (اولین فارغ التحصیل دانشکده حقوق دانشگاه تهران)
بهمن شعلهور
نظامی
ابوتراب خسروی
پایلوت کشتی
نجف دریابندری
از خانوادهای بیبضاعت
علی محمد افغانی
صابر قدیمی در مورد تاثیر پایگاه اقتصادی شاعر و نویسنده در میزان موفقیت آنها گفت: «طبقهی اقتصادی یک پارامتر تاثیرگذار است اما نمیتوانیم صرفا بگوییم هرکسی که از دل جامعه بیرون آمده و دغدغهمند بوده حتما نویسندهی بزرگی است یا هرکسی که ثروتمند بود آدم ضعیفی است و کارهایش خوب نخواهند بود، شخصی مثل ایرج میرزا که شاهزاده بوده و سعدی ثانی میشود از آن طرف هم کسانی را داریم که روی پای خود جلو آمدهاند و زحمت کشیدند و پله پله پیش رفتند یا شخصی مثل پروین اعتصامی که پدرش از ادیبان بزرگ کشور بوده فروغ فرخزاد از خانوادهای میآید که رفاه نسبی داشتند، سهراب سپهری خانوادهی ثروتمندی داشت اما از طرف دیگر نمونههای زیادی پیدا میکنیم که از بستر جامعه بودند و زحمات زیادی کشیدند و پله پله پیش رفتند.
میتوانیم بگوییم درصد قابل توجهی از کسانی که تمکن مالی داشتند و مشکلات مالی ابتدایی نداشتند و وارد هنر شدند موفق هم شدند، بعضی آنقدر دغدغهی نان داشتند یک بخشی از کارشان را به ادبیات میپرداختند ولی برای اینکه شخص، ادیب بزرگی شود باید تمام وقت درگیر این مسائل شود. ولی کسی مثل حسین منزوی که به خاطر شغل پدرش که معلم روستا بوده به روستاهای مختلف میرفته و در شرایط سختی بزرگ شده، حسین منزوی میشود. یا پدر و مادر آقای محمدعلی بهمنی انسانهای سرشناسی نبودند. به همین دلیل نمیتوانیم در این مورد مطلق حرف بزنیم.
مهمترین موضوع این است که هنرمند دغدغهمند باشند و شناخت صحیحی داشته باشند که لازمهی آن هم مطالعه است، من اعتقاد دارم که تمام هنرمندان جدی ما افراد باسواد و بامطالعهای هستند. به این موضوع باید خیلی توجه شود ولی کمتر توجه شده است. در مورد خودم پدر من اودیولوژیست و نظامی بوده یعنی بورسیه ناجا بودند و مادرم بازنشسته هستند. هردو در بیمارستان ولیعصر ناجا کار میکردند. فکر میکنم من در طبقهی به نسبت پایین باشم و خانهام اطراف هفت چنار و بریانک است.»
او در مورد نمود پایگاه طبقاتی در شعر شاعران به انصاف نیوز گفت: «بعد از نیما یوشیج یک نقطهی عطفی به وجود آمد، این نقطه عطف فقط مربوط به وزن نمیشد، نیما گفت شاعر باید چیزی که زیسته را بنویسد و ارائه بدهد. در مورد خودش مولفههای دریا و محیط زیستی که در آن زندگی کرده به شدت در شعرش حضور دارد. مثلا در مورد شعر داروگ که یک قورباغه است که به آمدن باران اشاره میکند. یا در شعر دریا که میگوید: «آی آدمها که در ساحل نشسته، شاد و خندانید/ یک نفر در آب دارد میسپارد جان» یا شعر شبها که در مورد کسانی است که پایینترین کار را در شمال کشور دارند و محصولات زمیندار مراقب میکنند. همهی اینها را در مصادیق شعر نیما میتوانیم ببینیم. زیست شاعرانه در شعر نمود پیدا میکند. طبیعتا زیست فروغ با زیست اخوان یا زیست سهراب یا نیما فرق دارد. پس شعرشان هم باهم فرق دارد. کمااینکه شعر حافظ با شعر ناصرخسرو فرق دارد. حافظ در شیراز است و «خوشا شیراز و وضع بیمثالش» و از طرفی ناصر خسرو بخش مهمی از زندگی خود را در اسارت زندگی کرده و طبیعتا وقتی در زندان است نوع نوشتنش فرق دارد.
اینها معیارهایی هستند که در جامعهشناسی ادبی میتواند موثر باشد. ولی وقتی یک هنرمند واقعا درک صحیحی از درد داشته باشد بهتر میتواند درد را ارائه دهد. حالا این درک میتواند از این بیاید که خودش درد گرسنگی را چشیده باشد و سفرهای سرشار از خالی داشته باشد یا اینکه میتواند این را با دیدن یا شنیدن درک کند. هوشنگ ابتهاج آدم ثروتمندی است یا شاملو هم تا حدی اینطور است. اما درک صحیحی از اجتماع داشتند یا به قول مایاکوفسکی: «شاعر از اجتماع سفارش میگیرد». هیچ هنرمندی در تاریخ نمیماند مگر اینکه آینهی تمام قدی از اتفاقات جامعه باشد و بتواند دغدغههای انسانی و اجتماعی را منعکس کند. رذیلتهای اخلاقی مثل دروغ و ریا همیشه در تاریخ بوده است شاعران بزرگ مثل حافظ دست روی اینها گذاشتهاند برای همین است که هر بیتی که از حافظ میخوانید احساس میکنید که برای انسان امروز است. اما اگر من فقط یک شعر عاشقانه برای خودم و به دور از توجه به مناسبات اجتماعی و حتی سیاسی شعر بگویم تاریخ انقضا خواهد داشت.»
قدیمی با تاکید بر متقابل بودن این تاثیر توضیح داد: «آنقدری که هنرمند میتواند تاثیرگذار باشد، هیچکس دیگری نمیتواند تاثیرگذار باشد. برای مثال نواختن ساز رودکی در داستان بونصر سامانی که بونصر زمانی از جامعه فاصله میگیرد و برنمیگردد، جمع میشوند و میگویند پادشاه باید برگردد و مملکت از سامان افتاده است، رودکی پشت خیمه پادشاه شروع میکند با چنگ نواختن، «بوی جوی مولیان آید همی/ یاد یار مهربان آید همی» را میخواند. پادشاه بدون کفش سوار بر اسب میشود و گریهکنان به سمت شهر برمیگردد. نمونههای مختلفی را به خصوص در دورنا مشروطه داشتیم. تحولات سیاسی اجتماعی ما تحت تاثیر هنر هنرمندان از جمله شاعران بوده، میتوان به روزنامه اشاره کرد، وقتی روزنامه آمد. مردم در قهوهخانهها اشعار میرزادهی عشقی و تا حدی ایرج میرزا و نمونههای دیگر میخواندند و تکرار میکردند. آنجا بود که ترجیعبند و مسمط جان گرفت. مثلا میخواندند «این مجلس چهارم به خدا ننگ بشر بود» همه تکرار میکردند: «دیدی چه خبر بود؟» یعنی این اشعار به وجود میآمدند و روشنگری ایجاد میکردند. نقش هنرمند خیلی وسیعتر از خیلی سیاستمداران است چون سیاستمداران بین خودشان معتبر هستند و شاید عموم مردم خیلی برایشان اعتبار خاصی قائل نباشند ولی هنرمند اصیل مثل استاد شجریان میتواند جریانساز باشد.»
او در پاسخ به این سوال که چرا عنصر فقر و اختلاف طبقاتی را این روزها کمتر میبینیم گفت: «اتفاقا شعرها رنگ و بوی تندتری هم گرفته اما خواست سیاستمداران فرهنگی و رسانهها این است که این صداها شنیده نشود یا کمتر شنیده شود و از ابزارهایی مثل سانسور یا هر ابزار دیگری استفاده میکنند تا شعر این افراد کمتر شنیده شود. یکی از رویکردها هم این است که شعرهای غیراجتماعی را برجسته کنند، وقتی این شعرها برجسته شود شعرهای اجتماعی کمتر دیده میشود. مثلا بسیاری از شعرهای من طنز انتقادی و اجتماعی است. عموم چیزی که من مینویسم انتقاد است و بیشتر آنها مربوط به معیشت مردم است. هنرمندانی که من صفحهی آنها را میبینم هم بیشتر همینطور هستند اما اینها چطور قرار است بین مردم منتشر شود؟ تلویزیون حاضر است یک شعر سیاسی اجتماعی با دغدغهی فقر را پوشش دهد یا نه؟ رویکردها برای انتشار آثار هنرمندان باعث شده که اینها تریبون کمتری داشته باشند. هژمونی غالب این شاعران را به حاشیه میراند، شاعران زیادی را میشناسیم که بخش قابل توجهی از شعر آنها اجتماعی است یا کسانی را داریم که فقط اجتماعی میگویند. از کسانی که در زمینهی تغزل و شعر عاشقانه سرشناس هستند هم بسیار شعر اجتماعی میبینیم اما بیشتر شعرهای عاشقانه دیده شده است.»
این شاعر و طنزپرداز در پایان افزود: «تمام هنرمندانی که در طول تاریخ ماندهاند، دید عمیقی نسبت به اجتماع داشتند و هنرمندی که بدون توجه فضای اجتماعی خود و مشکلات و معضلات مردم و بدون توجه به خواست مردم بنویسد قطعا محکوم به فراموشی است. سیف فرغانی با یک شعر در ادبیات ماندگار میشود که «در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت/ این عوعو سگان شما نیز بگذرد». آثار شاعران دیگری مثل فردوسی یا سنایی یا اخوان ثالث نیز رگههای اجتماعی داشته یا اگر فارغ از این مباحث است دارای یک جهانبینی خاص است مثل سهراب سپهری که یک نگاه متفاوت را عرضه میکند. من خیلی موافق ادبیات سانتیمانتال خشک نیستم، اگر کار اجتماعی هم مینویسیم نگاه اجتماعی نیز داشته باشیم.»
مولودی هم در گفت و گو با انصاف نیوز در مورد تاثیر طبقهی اقتصادی بر شاعران و نویسندگان گفت: «این موضوع هم جنبهی سلبی و هم جنبهی ایجابی دارد، شعر تولید یک شخص معین است که مثل هر شخص دیگری ویژگیهای روانی و شخصیتی خاص خودش را دارد و به طور منحصر به فردی دنیا را نگاه میکند. این یک بحث قدیمی است که در سنت نقد ادبی از صدها و هزاران سال پیش به آن پرداخته شده است و همه آن را میپذیریم اما موضوعی که امروز در نقد ادبی راه جدیدی را باز کرده این است که شاعر شخصی در خلا نیست و نمیشود او را فقط به عنوان فرد درنظر گرفت چراکه از زمینه جدا نیست. قبلا در نقد معطوف به شاعر به این موضوع بسیار دقت میکردند که خاستگاه خانوادگی شاعر چیست؟ این موضوع بسیار تاثیر دارد که شاعر چه کودکیای را پشت سر گذاشته است؟ یعنی زمانی که شالودهی روانی و فکری او شکل میگیرد. چون شاعر بسته به خانواده و محیطی که در آن بزرگ شده است در معرض محرکهای اجتماعی و طبیعی متفاوتی خواهد بود اینکه شاعر در تهران باشد یا در جای دیگر یا اینکه در خود تهران در شمال باشد یا جنوب و متعلق به کدام طبقه اقتصادی باشد، در معرض محرکهای اجتماعی متفاوتی قرار میدهد.
ما نه کاملا یک سوژه هستیم که دنیای بیرون ما را شکل دهد و نه کاملا مختاریم، اینها رابطهی دیالکتیکی دارند. اینکه هرفردی چه چیزهایی را قبول کند و بقیه را در زمینه بگذارد، در هر کسی متفاوت است. کسی که تجربهی زیسته او در تهران بوده باشد با طبیعت و در طبیعت بودن آنقدر اخت نیست تا شاعری که کودکی خود را در طبیعت گذرانده است. از زمان قدیم نقد ادبی به این موضوع توجه کرده است اما چیزی که جدیدا مطرح شده این است که شاعر همواره یک سوژهی گفتمانی است یعنی چیزی که ذهن او را شکل داده گفتمان و کلانروایتهایی است که در آن به بار آمده و چه بخواهد و چه نخواهد به عنوان یک سوژهی گفتمانی حامل یک سری ایدئولوژیها، ایدهها و نگاههای ویژه به انسان، اجتماع و طبیعت است. وقتی از این منظر موضوع را بررسی کنیم میبینیم که به شدیدترین شکل ممکن پای جامعهشناسی در میان است و به تبع آن طبقهی اجتماعی و اقتصادی شاعر اهمیت پیدا میکند.
در کنار اینها ما یک مخالفخوانی هم داریم که میگوید یک سری عوامل هم در این میان میتوانند تاثیرگذار باشند که در مسیر فکر و اندیشهی شاعر مسیر معکوسی را نسبت به پایگاه خود رقم بزنند. در ایران و جهان شاعران و نویسندگان زیادی بودند که از طبقهی اقتصادی مرفه بودند اما انگار یک نوع گارد و خشم نسبت به طبقهی خود داشتند و از طبقهی کارگر گفتند. مثلاً در دهه ۲۰ ابراهیم گلستان را میتوان مثال زد که خاستگاه اجتماعی بالایی دارد و در غرب تحصیل کرده است اما یک دوره وابستگیهای شدیدی به حزب توده پیدا میکند و وارد جنبش کارگری میشود. آن زمان فضای جنبش کارگری و حزب توده آنقدر سنگین بود که همه را جذب خود میکرد.
او در پاسخ اینکه آیا اختلاف طبقاتی حاکم در آن دهه نمیتوانست دلیل این موضوع باشد گفت: «این نیز میتواند دلیل باشد اما شرط کافی نیست من چند مثال میزنم مثلا شاملو که پدرش نظامی بود و مهمترین ویژگی کودکیاش این بود که یکجانشین نبود و به اقتضای شغل پدر در شهرهای مختلف میگشت -بسیاری از شعرا و نویسندگان ما کسانی هستند که در دوران کودکی در چند محیط بودند ببینید چند تن از شعرا و نویسندگان کودکی خود را در خوزستان که مرکز کار ایران است گذراندند مثال بارز آن میتواند گلشیری و منوچهر آتشی باشد- شاملو با این شرایط گرایشات چپگرایانه پیدا میکند . از طرف دیگر هوشنگ ابتهاج که از طبقهی اقتصادی بالایی است و در شمال کشور زندگی میکند نیز همان خوشبینی و کمالگرایی را نسبت به جریان چپ دارد و طرفدار این جریان میشود؛ سیاوش کسرایی نیز از یک طبقه اجتماعی و پایگاه دیگر درآمده اما میبینیم کسرایی هم طرفدار جریان چپ میشود. البته بعضا عدهای از آنها نیز از این راه پس میکشند ولی میخواهم بگویم گاهی چنان یک فضا غالب میشود که شاعر هم تعمدا وارد آن فضا میشود و دیگر از خود نمینویسد بلکه از ایدئولوژی مینویسد. اگر یک شاعر از یک خانواده متمول بیاید به این معنا نیست که تا آخر عمرش قرار است بر همان راه بماند و از دغدغههای بورژوازی بنویسد و مسائلی مثل روزمرگی برای او مهم باشد اما کسانی را هم داریم که اینطور هستند.
بالعکس هم اینطور نیست که اگر شاعری که از طبقه کارگر برخاسته باشد تا آخر عمر دغدغههای کارگری خود را داشته باشد. بیشتر شاعران نیز که از سطوح مختلف طبقه متوسط و محیطهای شهری بودند نه در رفاه کامل بودند و نه فقر را تجربه کردند، معمولاً اندیشیدن به این شاعران و تعیین تکلیف کردن برای آنها کمی برای ما دشوار است چون در لایههای مختلف زندگی میکنند اما میتوان گفت محرکهایی که روی کودکی شاعران تاثیر گذاشته چنان مهم است که حتی اگر آن شاعر ایدئولوژیک بوده باشد و آنها را فراموش کرده باشد، در نهایت در لایههای شعر او و در شکلگیری ذهن و زبانش تا آخر عمر تاثیرگذاری خود را خواهد داشت.
چون چینش کلمات شاعران است که همه چیز را برای ما مشخص میکند این موضوع خود را در کلمات شاعر نمایان میکند. یکی دغدغههای روانی و فکری شاعر است که در زبان خودش را نشان میدهد یکی دیگر از این دغدغهها دغدغههای هستیشناسانه است و دیگری دغدغههای معرفتشناختی است. اینکه یک شاعر پیچیدگیها و مسائل دنیا را چطور میبیند، ریشهی معرفتشناختی دارد و از اجتماع میآید. همهی این دغدغهها را محیط خانواده و به خصوص دورهی کودکی شکل میدهد و در شعر و زبان شاعر تاثیر میگذارد اما نمیتوانیم حکم صادر کنیم و بگوییم این تأثیرگذاری مستقیم است یا معکوس یا غیرمستقیم.»
او در پاسخ به این سوال که آیا وضعیت اقتصادی باعث حذف عدهای از فضای ادبی کشور شده یا نه گفت: «در مورد بخش در سکوت نمیتوانیم نظر دهیم، نمیدانیم آیا میتوانستند شاعر باشند یا نمیتوانستند. پس در مورد کسانی صحبت کنیم که از طبقه کارگر و رنج کشیده بودند اما توانستند تولید ادبی داشته باشند. شاید این موضوع بیش از هر کسی درمورد هوشنگ گلشیری مصداق داشته باشد که خیلیها در جهان فکر میکنند که بزرگترین اتفاق داستانی ما در دورهی معاصر گلشیری بوده است. او از طبقه کارگر بود و به قول خودش در یک خانواده پرجمعیت سالها در یک اتاق کوچک متری زندگی کردند پدرش به معنای واقعی کلمه کارگر بود و حتی یک زمان پدر خود را گم کرد و مادر، بچهها را برد آنجا زندگی کردند. در کتابهای گلشیری تجربه زیسته تلخ کودکی همیشه حضور دارد در غناییترین و عاشقانهترین آثار گلشیری هم همیشه فقر وجود دارد اما گلشیری هیچ وقت یک نویسندهی طبقهی کارگر نشد که تفکر سیاسی مبارزهی طبقاتی را دنبال کند، اتفاقا کسی که در اوج نفوذ جریان چپ در دههی ۴۰ از استقلال متن ادبی صحبت کرد و اینکه متن ادبی در گام اول باید یک متن زیباییشناسانه باشد او است. گلشیری تمام تلاشش را در چیدمان زیباییشناسی انجام میدهد اما در همین چیدمان مسئلهی فقر و له شدگی طبقه کارگر حضور دارد.
کسانی که تجربهی کودکی گلشیری را داشتند به دو دسته تقسیم شدند، رویهی بعضی از آنها این شد که شاعران جریان چپ شوند و با توجه به دغدغههایی که داشتند شعر کارگری گفتند، زندان رفتند و بسیاری از چیزها را تحمل کردند. یک دسته هم وقتی شرایط زندگیشان تغییر کرد و از آن تجربه زیسته دور شدند میخواستند آن گذشته را فراموش کنند و اصلاً یادی از آن دوره نکردند. احمد محمود، از رمان همسایهها به بعد همیشه دغدغهی کارگری داشت. درویشیان نیز نمایندهی جریان چپ بود. زندگی در شرایط روستا عمدهی آثار محمود دولتآبادی در دهههای ۵۰ ، ۶۰ و ۷۰ را تحت تاثیر قرار داده است.
بیش از آنکه دنبال دلالتهای آشکار در آثار شاعر و نویسنده باشیم تا پایگاه اقتصادی و اجتماعی او را بیابیم باید به دنبال دلالتهای پنهان باشیم و پی نانوشتهها بگردیم. من هر چیزی را که نوشتم به این معنا است که بینهایت چیز دیگر را ننوشتم. بین ظاهر کردن و پنهان کردن همیشه یک رابطهی دیالکتیکی هست. چیزی که من ظاهر کردم میتواند آگاهانه یا ناآگاهانه دلالت بر همهی چیزهایی کند که من پنهان کردم. این موضوع نزدیک به دو دهه است که در نقد ادبی موضوع بسیار مهمی است. واژگان در زبان و گزارهها در یک متن علاوه بر معانی آشکار خود و حتی به قول باختین مهمتر از معانی آشکار، معانی ضمنی دارند. واژهها را نمیشود نگه داشت، پیش میروند و معانی خود را پیدا میکنند برای مثال ما امروز طوری حافظ را تفسیر میکنیم که اگر بنده خدا زنده بود میگفت این من نیستم، دارید راجع به چه صحبت میکنید؟
یکی از موضوعاتی که مربوط به مرگ مولف است همین است چون این اثر مولف در زبان قرار دارد و زبان مسیر خود را میرود و دیگر اختیار آن از دست مولف خارج میشود اگر در نگاه جامعهشناختی ما به این ریزهکاریها توجه کنیم میتوانیم ارتباط بین شاعر و پایگاه طبقاتی او را تبیین کنیم اما مشکلی که ما در ایران داریم این است که همیشه دنبال این بودیم که یک رابطه سلبی و ایجابی یا به طور کلی مستقیم پیدا کنیم در حالی که این طور نیست و این رابطه اشکال مختلفی به خود میگیرد مهم این است که ما توجه کنیم که همه این روابط حکایت از یک زمینه دارند.
به همان اندازه که یک متن و شعر شاعر از یک زمینه و خاستگاه بیرون میاید مهم است که خود متن هم روی زمینه تاثیرگذاری داشته باشد. یک مثال بزنم باختین مقالهای دارد که در آن به زبان و زمینهی واقعیای که زبان از آن درآمده میپردازد، باختین در این مقاله میگوید زبان فقط آینهدار جهان بیرون نیست، گرچه جهان بیرون را متجلی میکند اما یک مسئله وجود دارد که نقد ادبی تا به امروز از آن غافل بوده و آن این است که خود زبان هم به صورت دیالکتیکی واقعیت را گسترش میدهد یعنی به قول منتقدهای مارکسیست یک ارزش افزوده به آن واقعیت میدهد. زبان و زمینه یکدیگر را گسترش میدهند. فرض کنیم یک شاعر از طبقهی کارگر آمده و شعر کارگری هم میگوید، او با شعر و متن خود این گفتمان را گسترش داده، شاملو و ابتهاج جوان را با گرایشهای چپ و تصور کنید کسانی که خودشان تابعی از وضع موجود هستند و وارد دنیای شعر میشوند، واقعیت موجود را می گیرند در زبان می ریزند و تبدیل به شعر میکنند و به عجیبترین شکل ممکن آن را گسترش میدهند. آنقدر قدرت زبانی بالا بوده که بسیاری از فرزندان طبقات بالا هم به مبارزات کارگری پیوستند.»
مولودی در مورد تاثیر خاص ادبیات بر خوانش طبقاتی که گاه از تاثیر متون علمی پیشی میگیرد گفت: «این مربوط به تفاوت کارکرد هنر و ادبیات با کارکرد علم است، خواجه نصیر می گوید عروض، وزن و قافیه هیچ یک ذات شعر نیستند بلکه شعر سخنی است مخیل. اینجا مخیل فقط از خیال نمیآید بلکه از ریشه تَخیْل به معنای تاثیرگذاری بر مخاطب است. در اندیشهی افلاطون و ارسطو نیز به این موضوع اشاره شده است. ذات هنر تاثیرگذاری بر مخاطب است اما از متن علمی چنین انتظاری نداریم. مثلا وقتی داریم نظریهی جامعهشناسی میخوانیم آن را میفهمیم اما هیچ وقت با متن علمی انتظار کنش وجود ندارد. هنر در یک تعریف چینش دوباره دنیا است یعنی واقعیت را یا در چینش کلمات یا چینش صوت و تصویر و سینما، به صورت دیالکتیکی از یک طرف تقلیل و از یک طرف گسترش میدهد. همهی اینها به خاطر این است که قدرت تاثیرگذاری بر مخاطب وجود داشته باشد، این کارکرد جادوگونهی هنر است.
این همه اندیشمندان چپ متن علمی نوشتند اما آن تاثیرگذاری را ندارد که هنر دارد، برای مثال فیلم پلتفرم سال پیش ساخته شد و باعث شد ما احساس همذاتپنداری کنیم. ما در هنر و ادبیات رنج را تجربه میکنیم نه در متن علمی. وقتی ما جای خالی سلوچ را میخوانیم تنهایی یک زن ما را به گریه می اندازد اما تمام مطالعات فمینیستی نمیتواند اینقدر تنهایی یک زن را تصویر کند متن علمی جای کلیات است اما هنر مصادیق این کلیات را مییابد. شعر و ادبیات همان طور که از زمینه تاثیر میگیرند و بر آن تأثیرگذار هم هستند. از نظر مبارزات طبقاتی نیز شاعران و نویسندگانی که این نوع گرایشات داشتند تاثیرگذار بودند.»
او در مورد کمرنگ شدن نقش شاعران و نویسندگان در امروز ایران گفت: «پدیدار شدن رسانههای دیگر در این موضوع تاثیرگذار هستند، آن موقع که داستانها تاثیرگذار بودند، چیزهای تازهای بودند. تاریخنگاران تاریخ را به قبل و بعد از مشروطه تقسیم میکنند چراکه با مشروطه بود که تلقی ما از انسان تغییر کرد پیش از آن ما در یک نظام ارباب رعیتی بودیم، در یک نظام شاهی که فرقی نمیکرد شاه محمود غزنوی باشد یا کوروش هخامنشی. ولی با مشروطه برای بار اول تلقی ما از انسان تغییر میکند و به این موضوع میرسیم که افراد اجتماع حق رای دادن و تعیین سرنوشت دارند. به همین علت است که در آن زمان، این همه گرایش سیاسی و اجتماعی در ادبیات پدید میآیند و البته این گرایشها هم بسیار خام بودند.
امروزه یک واقعیت بسیار مهم دیگر وجود دارد و آن دنیای مجازی است. فضای مجازی، تلویزیون، فیلم و سریال ما را احاطه کردهاند، رسانههای سهلالوصولتری هم هستند. یکی از دلایل این مسئله که شما به آن اشاره کردید همین است. شعر و داستان عقب نشسته است. مسئلهی بعدی اقتضائات زمان و اجتماع است که آیا اصلاً نیازی به داستان و شعر در این زمان است؟ اگر ما مردمانی بودیم که رویاهای بزرگ در سر داشتیم و روزمرگی تنها وسیلهای برای رسیدن به این رویاهای بزرگ بود؛ الان در موقعیتی هستیم که سبک زندگی و روزمرگی از همه چیز مهمتر شده است. مجموعه نشانهشناسی سرمایهداری تا مغز استخوان بر ما احاطه پیدا کرده است. این موضوع بیشترین تأثیر را روی تقلیل دادن ذهن جوانان و تلف کردن وقت آنها خواهد داشت.
اگر در دهه ۲۰ و ۳۰ شاعران ما نمایانگر جوانان چریک اسلحه به دست بودند که مبارزه می کردند، شعر و ادبیات ما امروزه باید مسائل امروز را بشناسد ولی متاسفانه امروز یا شاعران و نویسندگان موقعیت را درک نمیکنند یا اینکه اصلا از آن نمینویسند.»
انتهای پیام