اومدم اینجا یه اکانت جدید باز کردم ک هرکی میشناستم دیگه نباشه اینجا
امشب شب عجیبی بود پس گفتم شاید نوشتنم بیاد بشینم بنویسم
هروقت سرم از فکر درد میگیره و میخوام بنویسم تا دستمو میزارم رو کیبورد حرفم نمیاد
میگم شماهم فک میکنین باهمه فرق دارین ؟ نمیدونم شاید سوالم بی ربط باشه چون خودمم همچین فک نمیکنم فرق دارم . فقط بمباران فکرا توی سرمه
چیزی که میخواستم بگم این بود که دیگه خستم از اینکه چند تا شخصیت خودمو هندل کنم . تو جمع دوستات نشستی خنده شوخی جوکای منحرفانه و فلان ، یهو ساکت میشی ته دلت میگی چرا دارم نقش بازی میکنم؟بابات میاد دنبالت تو ماشین همینجور ساکت نشستی ، برمیگردی خونه توی اتاقت اهنگای دامبولی و چمیدونم شایدم هیپ هاپ گوش میکنی یهو به خودت میای میبینی شخصیت دومت دلش اهنگ آر اند بی میخواد . یکم گوش میکنی ، دوباره شخصیت سومت دلش یچی دیگه میخواد ، روزتو شبتو میگذرونی شب میشه ، با شخصیت چهارمت جلو خانوادت میشینی ، شخصیت پنجم یسری سناریو فیک میسازه، این نشونه اینه که وقت خوابه . با توجه به روزی ک داشتی سناریو رو انتخاب میکنی و خوابت میبره
خیلی مسخره و بچگانس. شاید اینا نشونه های نوجوون بودنه ، ولی خب آدم بزرگاشم دیدم این مدلی .
هرکدوم این شخصیتا یجا متولد شدن . همشون از ضعفام میان . اون دختر ۱۰ ساله ای که که توی جمع بچه ها راش نمیدادن ، میخواستن حرف بزنن میگفتن برو اونور ، برا خودش یه شخصیت ساخت که مورد قبول دوستاش باشه . کسخل باشه ، مود باشه ، باحال باشه ، فان باشه
اون دختری که مامانش وقتی داشت میبردش تولد دوستش بهش گفت اگه شنیدم رفتی اونجاروسریتو درآوردی دیگه هیچ وقت نمیتونی بری خونه دوستت، یه شخصیت بی تفاوت ساخت . همونی که هر وقت دوستاش بش میگن بیا خونمون میگه عصن دوس ندارم ، واقعا میخوادا ، ولی نمیتونه تحمل کنه تا مدت ها بخاطرش سرزنش بشه ، هر اشتباهی که ازش سر زد مامان باباش بهش بگن بخاطر این بود ک اونروز رفتی اونجا. باور کنید هیچ غلطی نکردم تو زندگیم
همه این شخصیتا برا محافظت از من ساخته شدن
ساخته شدن ک حس خجالت و کمبود نکنم
ولی الان دیگه نمیتونم تحملشون کنم
هیچ وقت اینارم نمیتونم بگم به کسی، چون شرایطو بدتر میکنه ، نمیخوام کاری کنم اوضاع برا خودم سخت تر بشه ، به عنم که درکم نکردن