من و ملیکا وسط فروشگاه وایساده بودیم، ملیکا داشت دوربینو تنظیم میکرد و منم داشتم حرکات مشتریها رو با چشم دنبال میکردم که به محض اینکه کتابشون رو انتخاب کردن برم پیششون و ازشون بخوام که برای مصاحبهی ویدئویی که برای #شجاع_مثل_تو میخواستیم بسازیم، بپرسم که آماده همکاری هستن؟
خُب خواستم اول از خانمها شروع کنم، یه لبخند گرم آوردم روی صورتم و رفتم جلو. "سلاااام دخترا. شبکههای اجتماعی جنگل رو دنبال میکنید؟ درباره کمپین روز زنِ جنگل چیزی شنید؟" و شروع میکردم درباره رسالتی که در این کمپین دنبال می کنیم، شجاع مثل تو و شجاعتی که مدنظرمونه توضیح میدادم.
دو تا دوست بودن که حدودا 17-18 سالشون بود و دنبال کتابهای آیلتس بودن؛ یکم به هم نگاه کردن و گفتن: نه! آخه ما آماده نیستیم، ظاهرمون زیاد خوب نیست.
بنظر من که خیلی زیبا بودن...
سراغ گروه بعدی رفتم سه دختری که با شوخی و خنده قفسه رمانها رو زیر و رو میکردن. دوباره همون سناریو تکرار شد. این بار با تعجب به من نگاه کردن و گفتن ما فکر نمیکنیم شجاع باشیم ...
این بار سراغ دختری رفتم که تو تنهایی با یه کوله سنگین یه عالمه کتاب گرامر خریده بود. دوباره همون سوال و با یه خنده بلند و تلخ گفت من اصلا شجاع نیستم.
و این سوال و جوابها بیش از 10 بار تکرار شد و من بارها و بارها شنیدم : " من شجاع نیستم!"
وقتی ایده شروع کمپین #شجاع_مثل_تو به ذهنمون اومد، پر از شور و هیجان شدم که قراره توی این یک هفته کاری رو انجام بدم که با جون و دل بهش باور دارم. اومدیم شجاع بودن رو تعریف کردیم، بارها و بارها تعریف کردیم که شجاع یعنی کسی که برای رسیدن به هدفش حتی شده یه قدم برمیداره، یعنی کسی که دست از رویاهاش نمیکشه، یعنی کسی که منفعل نیست و تلاش میکنه، یعنی کسی که موانع سر راهش رو میبینه اما دورشون میزنه، یعنی همهی دخترانی که توی جامعه ما دارن درس میخونند، کار میکنند و ...
من همهی این تعریفها رو براشون گفتم اما اونا باور نداشتن که شجاع هستن و این منو شکست...
خیلی خوشبینانه به این موضوع نگاه میکردم و فکر میکردم که دختران جوان ما نسبت به نسل قبل شجاعتر باشند! اما زمانی که ما زنان خودمون رو به عنوان یک انسان قوی، شجاع و کامل نشناسیم، چطور میخوایم که با کلیشههای جنسیتی مبارزه کنیم؟!
اعتماد به نفس تکه پازل گمشدهای که شاید بتونه جواب منو بده. اعتماد داشتن به خودم؛ که نیازی نیست برای جلوی دوربین اومدن آرایش داشته باشم، اعتماد داشتن به خودم؛ که وقتی دارم درس میخونم، کار میکنم و ... کار من با ارزشه نه بی اهمیت.
خیلی دوست داشتم در این باره نظر تعدادی از آقایون رو هم بدونم؛ به خاطر همین سراغ آقایونی که تو فروشگاه مشغول انتخاب کتاب بودند هم رفتم.
علت این حجم از خشم برخی از آقایون نسبت به کلمه زن رو درک نمیکردم.
" اگه ما بخوایم بیایم جلو دوربین حرفای قشنگی نمیزنیم!" خندیدن و رد شدن.
" شما هم دارید از این کارهای ضد مرد میکنید" با عصبانیت اینو پرسید و من در کمال آرامش براش توضیح دادم که نه ما داریم فقط به زنان جامعه یادآوری میکنیم که با ارزشن، که باید آگاه باشن، که اگر امروزه دختران آگاهی داشته باشیم میتونیم در آینده مادران آگاه و نسل بهتری داشته باشیم...
" خُب زن باید جنس زن بودنشو نادیده بگیره و فقط تلاش کنه"
چرا باید یک زن، زن بودنشو نادیده بگیره؟!!
" یه زن باید مثل مردها تلاش کنه ..." چرا باید یه زن، مثل یه مرد تلاش کنه؟! چرا یه زن نباید مثل یک زن تلاش کنه!
همهی اینها زمانی اتفاق افتاد که برای کمپین #شجاع_مثل_تو تصمیم گرفتم که برم تو محیط فروشگاه مرکزی انتشارات جنگل و به صورت رو در رو و مستقیم با مردم صحبت کنم و نظراتشون رو بشنوم.
بعد از شنیدن و دیدن این نظراتی که انتظارش رو نداشتم، متوجه شدم که باید قدمهای اساسیتری در این زمینه برداشت؛ و در نهایت تونستیم یه گزارش کوچیک از کسانی تهیه کنیم که شجاع بودن خودشون باور داشتن تا بتونیم ذره ای بذر امید تو دل زنان این سرزمین بکاریم.
اگر دوست داشتید درباره این کمپین بیشتر بدونید، مطلب زیر رو بخونید.
شجاع مثل تو | به بهانه روز زن
به امید روزهای روشنتر قدم برمیداریم!