«کتاب اثر مرکب» که به انگلیسی میشود Compound Effect کتابی است اثر دارن هاردی، یکی از شناختهشدهترین افراد حوزه آموزش موفقیت. کسی که ناشر مجلهی موفقیت/Success است و سالها با بزرگترین نامهایی که شنیدهایم مصاحبه کرده و در مجلهاش در موردشان نوشته. به قول معروف پیر حوزهی موفقیت است.
طبق توضیح خود دارن هاردی، اثر مرکب اثر انباشته شدهی تلاشهای بسیار کوچک نامحسوسی است که برای یک مدت طولانی به صورت مداوم انجام میشود و در نهایت به نتایج بسیار بزرگی ختم میشود. چه هدف کاهش وزن باشد و چه افزایش درآمد و حتی بهتر کردن رابطهی زناشویی، با اثر مرکب میتوان به این اهداف رسید.
راز موفقیت طبق گفتهی دارن هاردی، همین اثر مرکب است. این که هدفی داشته باشیم و با پایداری و ثبات در انجام قدمهای کوچک به سمت آن حرکت کنیم و ناامید نشویم.
مثالهایی هم که در کتاب میخوانیم در مقیاس چند سال هستند و خبری از موفقیت دو هفته ای یا چندماهه نیست. حتی برای کاهش وزن هم دارن هاردی در کتاب مثال ۲ ساله میزند.
من کتاب اثر مرکب را با ترجمهی لطیف احمدپور و میلاد حیدری از انتشارات شریف خواندم. معروفترین ترجمهی کتاب همین ترجمه است و ترجمهی روانی بود. شاید حتی بهترین ترجمه باشد.
در حوزهی موفقیت کتابهای زیادی نخواندهام، اما به نظرم رسید در بین کتابهای مشابه کتاب خوبی باشد. ۳ اشتباه بزرگ در کتاب دیدم که اینجا لیست میکنم:
یکی از اصلیترین ایدههای کتاب این است که هر چقدر تلاش کنیم، تا مدت مدیدی تغییر محسوسی نخواهیم دید.
نمودار بالا را از نسخهی انگلیسی کتاب برداشتم. در این نمودار دارن هاردی داستان سه دوست را میگوید که یکی شروع به برداشتن قدمهای مثبت کوچکی مثل گوش دادن به فایل صوتی مثبت در حین پیادهروی تا کار میکند و دیگری تغییری در زندگیاش نمیدهد. سومی هم شروع میکند به بعضی عادتهای بد مثل زیاد غذا خوردن.
طبق ایدهی خود دارن هاردی، این ۳ دوست تا یک سال اول که هیچ تفاوتی با هم ندارند. تازه شاید حدود ماه ۲۰ام تغییرات شروع شده باشند و تازه در ماه ۲۴ام میزان تغییرات محسوس میشود و بعد از ماه ۲۷ام این ۳ نفر با هم تفاوت معناداری خواهند داشت.
و این یعنی اگر در حال برداشتن قدمهایی مثبت هستید و تغییری در زندگیتان نمیبینید ناامید نشوید! همین راه را ادامه دهید و منتظر نتایج اثر مرکب بمانید. شاید که ۲ سال دیگر تازه تغییرات شروع شوند و در چند ماه یک رشد زیاد را تجربه کنید.
در حالیکه نه بدن انسان این گونه کار میکند، نه رضایت از زندگی و نه روابط عاطفی.
اگر من شروع به رژیم گرفتن کردهام و یکی دیگر شروع کرده به خوردن غذاهای شیرین و پرکربوهیدرات، در یک ماه و نهایتا دو ماه بعد من باید وزن کم کرده باشم. اگر وزن کم نکرده باشم، احمقانه است که تا ۱۲ ماه بعدی هم همین رژیم را ادامه بدهم.
اگر من شروع کردهام به گوش دادن فایل صوتی موقع رفتن به سر کار و بعد از ۲ هفته اثرات این فایلها را در نگاه به زندگی و کار حرفهایام، هر چند کوچک، نمیبینم، یعنی این فایلها به درد بخور نیستند.
میخواهم بگویم الگوی «اقدام، بازخورد، اصلاح» به مراتب الگوی مفیدتری هست و حتی میتوان گفت الگوی «تلاش، صبر» مضر است و ما را از نتایج دلخواهمان دور میکند.
در چند جای کتاب میخوانیم که اگر از عادت غذا خوردن روزانهمان مثلا ۱۲۰ کیلوکالری حذف کنیم، چون هر مثلا ۲۴۰۰ کیلوکالری یک پوند است، پس در ۲۰ روز یک پوند از وزنمان کم میشود! و با این محاسبات دارن هاردی میخواهد نشان دهد که در طی یک سال فقط یک شکلات کمتر خوردن چه تاثیر زیادی میتواند داشته باشد!
در حالیکه بدن انسان با میزان کالریها نیست که میزان چربی را کنترل میکند. ۱۰۰ کیلوکالری انرژیای که از خوردن گوشت مرغ به دست میآید با ۱۰۰ کیلوکالری که از خوردن شیرینی به به دست میآوریم به شدت در اثر روی چاقی ما تفاوت دارند. حتی بعضی رژیمهایی غذایی (مثل رژیم low carb تیم فریس در کتاب «بدن ۴ ساعته») هیچ محدودیتی روی میزان پروتئین مصرفی ندارند.
در ص۲۰۶ کتاب دن هاردی میخوانیم:
«[به اهدافتان رسیدهاید؟ موفق شدهاید؟] اگر نه، دلیلش چیست؟ ساده است. انتخابهایتان.»
در حالیکه ربط دادن موفقیت و شکست فقط به انتخابهای ما و این که بگوییم اگر موفق نشدهایم به خاطر صرفا خودمان است، فشار روانی بسیار زیادی به ما وارد میکند.
درجایی از کتاب Paradox of choice بری شوارتز اشاره میکند که اگر ۶۰ سال پیش کسی بهترین شلوار را خوب نپوشیده بود، تقصیر خودش نبود. فقط دو نوع شلوار جین وجود داشت و اگر لباسمان به تنمان نمیخورد، مشکل ما نبود. مشکل دنیا بود. اما وقتی این روزها انواع شلوارهای جین وجود دارند، اگر در بهترین شلوار جین را نپوشیده باشید تقصیر خودتان است.
طی قرنها و در فرهنگهای متنوعی هم اگر بشر به موفقیت نمیرسید، قضا و قدر به همراه ارواح و اجنه و خدایگان دریا و شانس هر کدام نقش کوچکی داشتند. نه این که قدیمیها تلاش دوباره نمیکردند، اما همهی بار شکست روی شانههای خود شخص نبود. فقط خودش را ملامت نمیکرد.
حتی نسیم طلب هم فکر کنم در کتاب Fooled by randomnessش هست که میگوید «لزوما مناسبترینها برای یک سیستم زنده نمیمانند». چون شانس، یا همان اتفاقات خارج از کنترل غیرقابل پیشبینی، به قدری محتمل هستند که ممکن است باعث شود مایی که لایقترین فرد برای پیروزی بودیم شکست بخوریم و فرد دیگری پیروز شود.
اصلا موفقیت یا شکست را باید در یک توزیع احتمالی دید. حتی با انجام دقیق بدون اشتباه درستترین کارها و بهترین انتخابها هم هم احتمال موفقیت از یک توزیع احتمالی پیروی میکند. حالا چه در کاملترین حالت ۹۵٪ باشد و چه ۶۴٪، هیچ وقت ۱۰۰٪ نیست.
در جایی از مطلب«چرا تلاش، تلاش و تلاشِ مجدد کلید رسیدن به موفقیت نیست» سایت ترجمان هم میخوانیم:
در پژوهشی از سازمان همکاری و توسعۀ اقتصادی در سال ۲۰۱۰ روشن شد که در امریکا بیش از هر کشور دیگرِ عضو این سازمان، بهجز انگلیس و ایتالیا، درآمدها به درآمد والدین پیوند دارد. بنا به این پژوهش، همچنین در امریکا بیش از هر کشور دیگرِ عضو سازمان همکاری و توسعۀ اقتصادی، موفقیت در مدرسه بستگی به پیشینۀ والدین دارد و چنین امری تفاوتی فاحش با کشورهایی نظیر آلمان دارد. تلاشِ سخت ظاهراً دارد در نبرد با وراثت، اقتصاد و ژنتیک شکست میخورد.
استعدادْ دروغ نیست؛ چندان تغییرپذیر هم نیست. در ورزش هم استعدادهای جسمانی مهماند. کتاب دیوید اپستاین بهنام ژن ورزشی بهطرزی جامع این ایده را رد میکند که برندگان فقط کسانی هستند که بیشترین تلاش را دارند. اگر اینطور بود، لیتون هِویتْ بهترین تنیسور تاریخ میشد.
جدا از همهی اینها، به نظرم چیزهای خارج از کنترل ما در ایران -در بعضی از حوزهها- بیشتر است از آمریکایی که این کتابها و مقالهها از آنجا میآید. دمدستیترین مثالش تورم و پیشبینی ناپذیریاش است. برگر Big Mac مکدونالدز را ۱۸ سال پیش در کانادا میتوانستید با ۲.۵ دلار بخرید و الآن حدود ۵ دلار شده است.
یا خود قوانین مرتبط با کسبوکارها؛ همین سال پیش بود که یک استارتاپ گردشگری ایرانی را به دلیل نداشتن مجوز جدیدالظهوری فیلتر کردند که این روزها آن مجوز لغو شده است! (+،+)
نه این که در ایران نمیشود موفق شد، نه. صرفا میگویم توزیع احتمال موفقیت جور دیگری است.
در آخرهای کتاب دارن هاردی ایدهی بسیار خوبی را با یک مثال بد توضیح میدهد. دارن هاردی میگوید آن قدم اضافهای که بعد از خسته شدن و در مرز تواناییهایمان برمیداریم اثرات خیلی زیادی دارد. مثالش هم لانس آرمسترانگ، دوچرخهسوار برندهی ۷ دورهی توردو فرانس است. از زبان آرمسترانگ میشنویم که در آخرین لحظات پایان مسابقه وقتی دوچرخهسوارن دیگر خسته شدهاند و خودش هم به شدت خسته است، فشار بیشتری به خودش میآورد و برنده میشود.
اما آرمسترانگ مثال بدی است! چون به اتهام دوپینگ همهی ۷ عنوان قهرمانیاش را از او گرفتند و تا آخر عمر از شرکت در مسابقات دوچرخه سواری محروم شد. خودش هم در ۲۰۱۳ طی مصاحبهای اعتراف کرد بخشی از اتهامات درست بوده.
ولی همچنان ایدهی «قدم اضافه در مرز توانایی» ایدهی بسیار مشهور و کاربردیای است. نسیم طالب (در بحث تاثیر استرسور در سیستمهای پیچیده)، تیم فریس در کتاب «بدن ۴ ساعته» (با ایده MED و این که میتوان فقط با ۴ ساعت بدنسازی در ماه بدن مناسبی داشت)، شعبانعلی (در خاطرهی ویراستاری(؟) که دیرتر از ساعت کاریاش میماند و یک صفحه اضافه تایپ میکند) و هاروکی موراکامی در کتاب «وقتی از دو حرف میزنم از چه حرف میزنم» همه به ستایش این ایده پرداختهاند.
اگر تا به حال کتابهای مربوط به عادتسازی، مثلا «کلید را بزن» یا «قدرت عادت»، را نخواندهاید یا کلا با کتابهای انگیزشی میانهای نداشتهاید، «اثر مرکب» کتاب خوبی برای شروع است. روی مواردی تاکید میکند که برای کتابهای علمیتر هم مهم هستند. مثلا اهمیت روتین و عادت در زندگی و رسیدن به اهداف.
یا اهمیت تداوم و قطع نکردن یک رفتار. ایدهای که در کتاب «کار عمیق» یا «اینترنت با مغز ما چه کار میکند» هم من ردش را دیدهام. در این کتابها نویسندهها مطرح میکنند که وقتی از کاری به کار دیگر سوییچ میکنیم، ردی از فعالیت قبلی در ذهن ما میماند. و این یعنی سوییچ کردن زیاد بین فعالیتهای متعدد کارایی ما را در همهشان کم میکند. در بلندمدت هم هرچقدر یک رفتار خاص را تکرار کنیم و نتیجههای کوچک داشته باشند، اتصالات بین نورونهای مغزی ما که مربوط به آن فعالیت خاص هستند ضخیمتر میشود و آن کارها را خیلی سادهتر انجام میدهیم. مفهومی که ردش را میتوان در کتاب Very short introduction to complexity انتشارات آکسفورد دید.
ایدهی اصلی کتاب، «قدمهای کوچک بیاهمیت هستند که در بلندمدت به نتایج بزرگ میرسند»، یکی از کاربردیترین ایدههای دنیای موفقیت هست و یکی از قدیمیترین آنهاست که ردش را تا تا ۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح و لائوتسه میتوان گرفت.
یکی از کاربردیترین راهکارهای غلبه بر اهمالکاری و به تعویق انداختن کارها، همین ایدهی «قدم اولِ کوچکِ بیاهمیت» لائوتسه است. کوین سیستروم (CEO قبلی اینستاگرام که در اختلاف با مارک زاکربرگ استعفا داد) هم وقتی حرف از life hack مورد علاقهش میزند، تقریبا همین ایده را مطرح میکند(+{انگلیسی}).
کتاب نکات مفید دیگری دارد که جاهای دیگر اینترنت کلی در موردش نوشتهاند (+، +).
اگر این ۳ اشکالی که گفتم را نداشت، واقعا کتاب مفیدی بود و پیشنهاد میدادم که بخوانید. مخصوصا که ترجمه روانی دارد و به سرعت میشود خواند. اما به دلیل رواج مدل «تلاش، صبر»ش فکر میکنم کمی مضر هم باشد. جز این، از نظر انگیزشی و نوع انگیزشش مفید است. این ایده که برای رسیدن به اهداف نیاز به قدمهای کوچک و زمان زیاد هست، واقعا کاربردی و مفید است.