ویرگول
ورودثبت نام
مریم گمار
مریم گمار
خواندن ۶ دقیقه·۶ ماه پیش

روایت شناسی تزوتان تودوروف از مریم گمار



روایت شناسی #تزوتان_تودوروف

# شاعر، منتقد و نویسنده #مریم_گمار


تودوروف متولد صوفیه بلغارستان ۱۹۳۹ و در سال ۱۹۶۳ به فرانسه سفر کرد و در آنجا اقامت کرد او نقش پررنگی در معرفی و ترجمه اثار فرمالیست ها به ویژه باختین داشت


تودوروف بیش از سی کتاب و ده ها مقاله نوشته و اثارش به ۲۵ زبان ترجمه شده


این فیلسوف و نشانه شناس برجسته به دلیل شناخت عمیق از ساختارگرایان روسی در سال ۱۹۶۵ کتابی با عنوان "نظریه ی ادبی" نوشت که پیش زمینه تحلیل های بعدیش در روایت شناسی شد که پانزده سال از عمرش را صرف آن کرد


او با ژرار ژنت مجله ی بوطیقا را پایه گذاری کرد

آثار روایت شناختی تودوروف در چندین کتاب پربار گرد آمده

از جمله ؛


۱_در آمدی بر ادبیات شگرف (شگفت انگیز ۱۹۷۰)

۲_انواع گفتمان (۱۹۷۸)


در کل آثار تودوروف به دو نوع ذهنیت فکری تقسیم میشود :

۱_ اول متون نشانه شناختی که تحت تاثیر ساختارگرایی وادبیات روسیه بود "مانند ؛ "کتاب نظریه ی ادبی"


۲_ دوم مجموعه مطالعات فلسفی و روایتی او "مانند ؛ کتاب در آمدی بر ادبیات شگفت انگیز" و کتاب "منطق گفتگویی میخائیل باختین" ۱۹۸۱


در واقع تودوروف یکی از بزرگترین نویسندگان درباره علم زبان است که به مسائل نظری بیشتر از عملی علاقه داشت مخصوصا به ساختارگرایان روسی . او بیشتر در مورد مفهوم ادبیات ، معنای نماد، ژانر ها و دلالت های ادبی پرداخته که بسیار تاثیر گذار در کل جهان بود

در کارهای تودوروف چیزی که بسیار دیده میشود مناسبتی است که میان مفهوم ادبیات و ساختارگرایی ایجاد کرده حتی در روایت شناسی هم از محور جانشینی وهمنشینی استفاده کرده که ثابت میکند او ارزش ویژه ای برای ساختار گرایان و از طرفی هم برای تاویل متن و هرمونوتیک جدید قائل بوده


مهمترین کتاب تودوروف در آمدی بر ادبیات شگرف می باشد، او نیمه اول این کتاب را به مسائل ساختارشناسی و ژانرهای مختلف ادبی می پردازد که برای خودش بسیار مهم بود و علاقه ویژه به ساختارگرایی و زبان شناسی نحوی داشت

تودردف میگوید؛ هر اثر ادبی ژانر خود را دگرگون میکند

و از نظر من شاعر و منتقد دقیقااا همین است چرا که هر نویسنده وشاعر افق دید خود و نگرش تازه ای به جهان ادبیات اضافه میکند یا حتی ممکن است آن را تغییر دهد

یا به قول کلودیو گلین ؛ تاریخ ادبی برعکس زبان ادبی همیشه گرایش به شالوده شکنی و کشف تازه هاست"

بنابراین هرشاعر با نگرش تازه خود میتواند کشفی جدید به تاریخ ادبیات اضافه کند وآن محقق نمیشود مگر با ذهنیتی جستجو گر.


این‌نظریه پرداز ارزنده، در نیمه دوم کتاب "در آمدی بر ادبیات شگرف" به روایت شناسی می پردازد که به تفسیر خواهم گفت


"شناخت روایت شناسی تودوروف"


امیل بنونیست روایت را به دو نوع تقسیم کرده بود ۱_سخن ۲_داستان

اما تودوروف در مقاله "زبان و ادبیات" ثابت کرد ناگزیر در هر روایت هر دو وجود دارد اما در موقع خواندن، یکی از این دو به سود دیگری کنار می رود یعنی باید دید در یک متن فقط یک روایت ساده و داستانی از زبان یک شخص پیش می رود یا نه ، از زبان چندین شخص گفته می شود و رخدادهایی که در این متن انجام میشود به گفتگو میرسد و سخن،

و طبق نظریه زبان و ادبیات تودوروف مرز باریکی میان این دو وجود دارد که باید بسیار دقت شود تا تشخیص دهید کدام یک به سود دیگری کنار رفته.


او در نیمه دوم کتاب ادبیات شگرف به سویه های معناشناسی برای ساختن داستان ادبیات شگرف اهمیت میدهد و میگوید؛

ما برای نوشتن داستان های شگرف میتوانیم هم از راه همنشینی ونحوی و گزاره ای حادثه ای را پیش ببریم هم می توانیم از راه معناشناسی و جانشینی.

و نکته اینجاست که او به خوبی می داند ادبیات شگرف و داستانهای باورنکردنی وخیالی فقط با همنشینی ساده در متن انجام نمیشود پس ناگزیر به استفاده از جانشینی در کنار همنشینی است واین یعنی تودوروف معنا شناسی و تاویل متن را در ناخودآگاه خود باور داشته .

اما از آنجا که روش کار کلی او مبحث زبانشناسی و نحوی است ،واقعیت ساخت ادبیات شگرف را در زبان و از راه زبان در اندیشه ی خواننده می داند پس با وجود آنکه همیشه منتقد معناشناسی بود ولی به آن نزدیک نمیشود و فقط به روش های زبان شناسی بسنده میکند " تودوروف می گوید سویه زبان شناسی همانقدر فرمال است که معناشناسی" واین عدم تمایز شکل و محتوا از ذهنیت تودروف بر می خیزد


در واقع او روایت های شگفت انگیز را دو دسته تقسیم میکند؛


دسته اول داستان شگرف کلاسیک‌؛

که سراسر داستان دارای ابهام و تردید می باشد و حوادث شگفت انگیز عجیب و غریب در میان داستان رخ می دهد و همین ابهام ،تاویل متن را در داستان نمایان میکند مانند؛ "اورلیا "اثر "ژرار دونروال " که کاملا غرق در ابهام و تردید می باشد در داستان شگفت انگیز کلاسیک روایت کاملا معمولی آغاز میشود و در طی داستان و میانه آن حوادث شگفت انگیز رخ میدهد

از نظر او خواننده باید در جهان داستان شگرف کلاسیک آنچنان غرق شود که به همه چیز شک کند واین شک وتردید در روایت سراغاز تاویل متن می باشد


دسته دوم ادبیات شگرف مدرن ؛

که دگر گونی در ساختار و داستان شگرف با هم به چشم می خورد وحوادث شگرف و عجیب و غریب از همان آغاز داستان نمایان است و هیچ تردیدی در حوادثش دیده نمیشود بلکه خواننده ناخواسته و به مرور با حوادث عجیب خود را همراه میکند مانند "مسخ کافکا"


او مسخ کافکا را مثال میزند چرا که بر عکس ادبیات شگرف کلاسیک که آغاز داستان با وضعیت طبیعی شروع می شوند مسخ کافکا با وضعیتی غیر طبیعی آغاز میشود و دگرگونی در منطق و رخدادهای عجیب و غریب و شگفت آور در میانه داستان نیست و بتدریج نویسنده کاری میکند و طوری مسیر داستان را پیش می برد که شما ی خواننده نه تنها تردید نکنی بلکه خود را با حوادث هماهنگ و همراه کنی

و به اعتبار نظریات تودوروف "بوف کور صادق هدایت" نیمه کلاسیک و نیمه مدرن می باشد چرا که آغاز داستان مانند مسخ کافکا با حوادث عجیب شروع میشود واین یعنی مدرن میباشد ولی از آنجا که تردید وابهام در اثر دیده میشود یعنی به ادبیات شگرف کلاسیک نزدیک میشود واین یعنی بوک کور نیمه کلاسیک نیمه مدرن می باشد


از نظر من تودوروف هر چند عاشق زبانشناسی وشکل از راه زبان است و تمایزی برای زبان و محتوا قائل نیست ومی گویدهیچ واقعیتی وجود ندارد مگر از راه زبان و از راه زبان خواننده و همیشه از معنا شناسی انتقاد میکرد اما در ناخوادگاه خود مانند یاکوبسن یا ژرار ژنت همنشینی وجانشینی راه در متن به خوبی انجام میدهد تا به ادبیات شگرف در داستان و روایت برسد پس به طور ناخودآگاه ،خود معناشناسی را باور دارد فقط بیشتر از معنا شناسی عاشق زبان‌شناسی و نحو زبان می باشد

مریم گمار





عجیب غریبروایتادبیات شگرفمریم گمارفلسفه ادبیات
شاعر و منتقد ادبی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید