تقدیر، گِرد چشم تو مژگان گذاشته ست
پرچین گذاشته ست، نگهبان گذاشته ست
یکباره تا به دام بیفتد غزالِ دل
بر چانه ی تو چاهِ زنخدان گذاشته ست
تا عابرِ غروب،دلش وا شود دمی
عمریست پشت پنجره گلدان گذاشته ست
با شال و با کلاه زمستانی اش، درخت
سرروی شانه های خیابان گذاشته ست
در استکانِ غنچه، عروسِ خیالِ من
چایی برای حضرتِ مهمان گذاشته ست
شاید که بوی پیرهنت را شنیده است
باد این چنین که سربه بیابان گذاشته ست
باید قبول کرد که پای همین غزل
خالِ لبِ تو نقطه ی پایان گذاشته ست.
#رضاحدادیان
۱۴۰۳/۸/۸
#شاعران_کرمانشاه
#شعرکرمانشاه
#غزل
#شعرخوب
#رضاحدادیان