بعضی شبها هم هست که فقط لپتاپم رو میذارم جلوم و میام تو ویرگول تا یه اثری از خودم به جا بذارم.
انگار فقط مینویسم که بگم "هی، من اینجام، هنوزم دارم مینویسم"
آره واقعا نوشتن گاهی برای یکی مثلِ من دقیقا همینه.
هیچوقت از نظر فنی نویسنده نبودم، هیچوقتم نمیتونم نویسنده خوبی بشم.
من فقط به نوشتن علاقه دارم، اونم شاید به این دلیل باشه که خب از این راه نون میخورم.
البته از زمانی که زنگ انشایی بود همیشه بهترین انشاها مال خودم بود و کلا با نوشتن غریبه نبودم.
اما این دو سه سال اخیر بیشتر بازاریابی بودم که نوشتن ابزار کارش بوده.
درسته شاید اینور اونور متنهای دلی هم نوشته باشم ولی مقدارشون اونقدری نبود که خودمو راضی کنه.
همیشه تو تصوراتم اینه که یه روز وسایلم رو جمع میکنم و از این شهر شلوغ میزنم بیرون و میرم سمت لاهیجان، تو جنگلهای سیاهکل و واسه خودم شروع میکنم به خوندن و نوشتن.
چند روز پیش برای خرید کتاب رفتم انتشارات هاشمی که دور میدون ولیعصره.
وقتی اون حجم کتاب رو دیدم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که چقدر بده که آدم اونقدری عمر نمیکنه که تمام این کتابها رو بخونه، یا دستِ کم اونایی که دوست داره رو بخونه.
شاید واسه همین بود که این تصمیم رو گرفتم.
خلاصه یه روزی از یه کلبه تو جنگلهای لاهیجان این بلاگ رو براتون مینویسم، حالا ببینید کی گفتم.
فعلا خداحافظ