
سال ۹۷ به دعوت دوستم رضا، اومدم تا با شرکتی که توش کار می کرد آشنا بشم. رضا توی یه رویداد برنامه نویسی با این تیم استارتاپی آشنا شده بود. توی اون رویداد این شرکت پنج نفر دوست صمیمی رو که رضا هم عضوشون بود با هم استخدام کرده بود. بعد استخدامشون اعضای شرکت شدن ۹ نفر :) البته همه به عنوان کارآموز رفته بودن، آخه ما تازه سال سوم دانشگاه رو شروع کرده بودیم.
درست دی ماه بود، فرجه بین دو ترم، که یک جلسه داشتم با علی، مدیر شرکت. فکر نمیکردم دیگه نتونم از این تیم جدا بشم. آخه من دیوونه بودم، یه جا بند نمیشدم! کش و قوس هم زیاد داشتیم واقعا، دو بار از تیم جدا شدم و مدتی توی شرکتهای دیگه کار کردم. البته فقط دیوونه بودن من هم نبود که مشکل آفرین بود!!! بی پول بودن شرکت هم تاثیر داشت :)))))) همیشه خدا پول نداشت این شرکت. با حقوقهای خیلی کم و شلخته شلخته، شرکت از سال ۹۵ اومد و اومد تا رسید به ۹۸ و کرونا شد، اونم چه کرونایی…
تقریبا همه محصولات دیجیتالی حوزه آموزش، کاسبان کرونا محسوب میشن! بی استثنا… خب این شرکت عجیب ما هم از این قاعده خارج نبود. با یه رشد عجیب و پفک گونه، که این پفک لامصب حجم داره ولی تو دهن آب میشه و میچسبه سقف دهنت جوری که انگار نه انگار قبلش فضایی رو اشغال کرده بود. خلاصه دهن یه سرمایه گذاری آب افتاد که بیاد شرکت رو گردن بگیره و یه سرمایه اولیهای تزریق کنه. (سرمایه گذار عزیز اگر این رو میخونی به خدا ما قدر شما و سرمایه شما رو دونستیم و لطفا تا آخر متن بیا و ما رو اینجای متن دور ننداز)
شهریور ۱۴۰۳ به هر دری میزدم تیزی خنجر نشونم میدادن که برو این دور و اطراف نیا! بابا فتیله رو یه کم بکشید پایینتر! بیاید و کمی سرمایهگذارِ دل رحمِ جوانمردِ زاهدِ از خود گذشتهی خدا ترس باشید و منِ جوونِ بیتجربهیِ کله شقِ حرف گوش نکنِ بد قلق که به هیچ صراطی هم مستقیم نبودم رو گردن بگیرید. اما خب دست از پا درازتر من رو روونهی شرکتی کردید که با اینکه تک تک افرادش دوستای عزیزم بودن و دوستشون داشتم، اما دلم نمیخواست کارمند اون شرکت باشم. راستش دلم نمی خواست کارمند هیچ شرکتی باشم، به خصوص این شرکتی که عاشق تجزیهش بودم اما تمیز کننده ابدان پسا زندگی ترکیبشون رو ببره.
به هر ترتیب امسال اینجا بودم و ای دل غافل! این بچهها خیلی تغییر کرده بودن. یعنی این چند سال که من از نزدیک در کنارشون نبودم، حسابی روی ترکیبشون کار کرده بودن و از همه اون سختیها و مصیبتهایی که داشتن طی این سالها عبور کردن. الان هم پول دارن هم تجربه دارن و هم کلی محصول به درد بخور و یه تیم خیلی حرفهای که دنبال رشد بیشتر و بیشتره… معقولتر حرکت میکنن، بیشتر فکر می کنن، درستتر حرکت میکنن و وای که چقدر مهمه! دارن یه کار مفید انجام میدن. و تعدادی مشتری و سرمایهگذار راضی.(مشتری عزیز، این زیر جای کامنت اعتراضی شما نیست! گفته باشم…)
خوشحالم که یه گوشه از این کار رو گرفتم و دارم بهشون کمک میکنم. خودمم دارم رشد میکنم. هیچ وقت فکر نمیکردم این تیم توی زندگی من بخواد اینقدر پر رنگ نقش بازی کنه و توی زمینههایی که متصور نبودم رشدم بده. خدایا شکرت. همه مسیر رو خودت چیدی…
مدیر تیم دیزاین بودن هم مصائبی دارهها! راحت نگاهش نکنین. اونم توی یه شرکت نرم افزاری که انواع و اقسام پروژهها رو داره و یه محصول جذاب توی حوزه آموزش.
از همه شما ممنونم که وبلایت رو ساختید.
راستی شاید دنبال معجزهای باشید که ابتدای متن گفتم. بله، دور هم بودن این تیم و اینکه از هم نپاشیده توی شرایط سخت و متلاطم، این معجزهای کمیابه. عاملی که نقش بازی میکنه نمیدونم چیه، ولی خیلی قویتر از اون چیزایی هست که توی کتابهای مدیریت مینویسن و بعضا خوندیم.