برخی فیلمهای تلخی وجود دارد که آدم وقتی یکبار آنها را می بیند دوست دارد دیگر هرگز آنها را نبیند، اما باید حتما یکبار آنها را دید و فیلم The Incident یکی از آنهاست...
این فیلم نشان می دهد که شر، زمانی می تواند حاکم شود که مردم با بی تفاوتی خودشان، بدان اجازه دهند.
در این فیلم، دو اوباش و شرور به هر کسی می رسند اذیت می کنند و از آزار دادن مردم لذت می برند و قهقهه سر می دهند، آنها ابتدا با طعمه های خود بازی می کنند مثل گربه قبل از خوردن موش...!
سپس سوار واگن قطار می شوند که اینجا مثل یک جامعه است و افراد مختلف داخل آن، طبقات مختلف اجتماع هستند...
دو جنایتکارِ شرور، شروع به آزار و تحقیرِ افراد می کنند اول از آدمهای ضعیف شروع می کنند مثلا یک مرد همجنسگرا را اذیت می کنند و سپس یک زوج را و بعد به سراغ سربازی می روند که یک دستش شکسته شده و سپس به سراغ افراد دیگر و آسیاب به نوبت...!
قربانیان ترسیده و منفعل و بی تفاوت، منتظرند تا نوبت شان رسد...!
و اینهمه آدم در مقابل دو نفر، خفه خون گرفته اند! و مثل بره نشسته اند و اذیت دیگران را می نگرند!
آیا نمی دانند بزودی نوبت خودشان میرسد؟! و این شتر بر درِ خانه شان می نشیند!
در پایان فیلم، تنها آن سربازِ دست شکسته مبارزه می کند و آن دو آدم شرور را شکست می دهد(شاید کارگردان خواسته پایان فیلمش، خوش و به اصطلاح Happy End باشد تا بلکه تماشاگر از این همه خشم، نفس راحتی کشد...!)
اما باز در پایان فیلم، مردم بی تفاوت، همچنان در صندلی های خود یخ بسته اند، مبهوت مانده اند و بی تفاوت، از کنار مردی که بیهوش به زمین افتاده رد می شوند و از قطار پیاده میگردند مثلا به مقصد رسیده اند اما چه مقصدی...!
هیچ چیز خطرناکتر از مردم بی تفاوت نیست و جامعه ای که حساسیت خودش را در قبال زشتی ها، از دست داده باشد!
مثالی دیگر از جامعه خودمان بیاورم:
سالها پیش جوانی در میدان کاج تهران، جوان دیگری را با ضربات چاقو مجروح کرد.جوان مجروح، ۴۵ دقیقه از مردم کمک میخواست ولی ضارب با همان سلاح سرد در میدان جولان می داد و تهدید می کرد که کسی نباید به مجروح کمک کند، کسی اقدامی نکرد. نه دو مأمور نیروی انتظامی که آنجا بودند و نه مردم.
۴۵ دقیقه مجروح در مقابل دیدگان مردم جان کَند و جان داد و قاتل نیز با دستور رئیس قوه قضائیه وقت با سرعت در عرض یک ماه محاکمه و اعدام شد...
شاید اگر بی تفاوتی مردم نبود هم مقتول و هم قاتل نجات می یافتند و آن جنایت تکمیل نمی شد اما شاید آن تماشاچیان، هرکدام با خود فکر می کنند چرا من کاری بکنم؟ چرا دیگری نکند...؟!
بی تفاوتی ترجمه واژه Apathy می باشد.
لغت نامه وبستر بی تفاوتی را «بی احساس؛ آزاد و رها از درد، هیجان» تعریف می کند.
اسکار وایلد، بی تفاوتی را غیبت یا فقدان احساس و شور و هیجان می داند.
جی.سی.رایت، بی تفاوتی را «خستگی ناشی از یاس و ناامیدی و بی علاقه گی و لاقیدی» می داند و داریوش آشوری نیز واژه Apathy را به «بی احساسی، بی شوری، سردی و بی حالی» ترجمه کرده است.
اما به نظرم، نوع تربیت و ترس و همچنین فقدان یک چشم انداز برای آینده و یاس و ناامیدی می تواند از علتهای اساسی بی تفاوتی در مقابل سرنوشت دیگران باشد که باعث می شود یک انسان به عنوان عضوی از جامعه، منفعلانه هر گونه شرایط وخیم را بپذیرد و تلاشی برای ایجاد تغییر نکند.
در اینصورت، انسانها به مرور زمان به ایده «درماندگی آموخته شده» مارتین سلیگمن مبتلا می گردند و مانند سگها و میمونهای سلیگمن، حتی به سکس و غذا و بازی هم، دیگر واکنش نشان نمی دهند و مصداق بارز شعر مارتین نیمولر میگردند که در آن، ظهور نازیسم را توصیف کرده بود...
این یکی از وحشتناکترین عقاید است که معتقد باشیم:
من و خرم از پل رد شویم و دیگر وجود یا عدم پل در پشت سرِ من، علی السویه و یکسان است!
خشونت ها و درنده خویی های وحشتناک هرگز بوجود نمی آمدند اگر در همان گام اول، آدمها در قبال سرنوشت و رنج دیگران، احساس مسئولیت می کردند و بی تفاوت نمی شدند.
و ما همیشه به اشتباه، هر جنایتی را در دایره ی محدودِ قاتل و مقتول خلاصه می کنیم و نقش عظیمِ بی تفاوتها و تماشاگرانِ خاموش را در تمام جنایتها غالبا نادیده می گیریم...
و آیا در یک جامعه، سرمایه اجتماعی بزرگتر از احساس مسئولیت انسانها در قبال سرنوشت دیگران است؟!
عشق ورزیدن؛
در غم انسان نشستن؛
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن...
به قلم علی مرادی مراغه ای
در کانال تلگرامی : @Ali_Moradi_maragheie
برای دانلود فیلم، اینجــــا کلیک کنید.