نسل ما نسل انقلاب و جنگ است. ما هزاران هزار مادر جوان از دست داده دیدهایم. مایی که سنمان ۵۰- ۶۰ - ۷۰ ساله است و هنوز زنده هستیم و نفس میکشیم، اتفاقات و صحنههایی از زندگی جمعی ایرانیان دیدهایم که شاید نسلهای بعد ما دنیای ایدئولوژیزدهی مرگزای جوانی ما را کمتر ببینند.
در دههی نخست انقلاب و همزمان با دوره جنگ ایران و عراق، یکی از این بروزها و نمایشها اشکهای پیدرپی مادرانی بود که فرزندانشان کشته شده بودند. می توان این مادران را به سه نوع تقسیم کرد.
۱- مادرانی با اشکهای آشکار:
مادرانی بودند که فرزندان شان در جبهه جنگ شهید شده و یا در درگیری با مخالفان انقلاب و جمهوری اسلامی ترور و یا کشته شده بودند. اینها همدردی و همراهی آشکار فامیل، همسایهها، دوستان، آحاد مردم و مساعدت کامل حکومت را به همراه داشتند.
۲- مادرانی با اشکهای پنهان:
مادرانی بودند که فرزندانشان یا در زندانها اعدام شده بودند و یا در درگیری با نیروهای حکومتی کشته شده بودند که از آنها با عنوان ضد انقلاب نام برده میشد. این مادران بغض فروخورده و اشکهای پنهان داشتند و در سکوت و غربت گریه میکردند. من مادری را می شناختم که فرزندش مخالف نظام بود و کشته شده بود، هر وقت شهیدی برگشته از جنگ را از کوچهها عبور میدادند او گوشه ای مینشست، با مادر شهید همراهی میکرد و گریه سر میداد. همه میدانستند بخشی از این گریستن برای فرزند جواناش بود.
۳- اشکهای دوسویه:
دردناکتر از موارد فوق مادرانی بودند که یک فرزندشان در موافقت با نظام و فرزند دیگر در مخالفت با نظام کشته شده بودند. این مادران مویهها و ضجهها و گریههای آشکار و پنهان را توامان داشتند. مادر شهیدی را می شناختم که یک فررندش در جنگ شهید شد و فرزند دیگر به هواداری از گروههای مخالف نظام در زندان بود. مادر به نوبت هم بر سر مزار فرزند شهید گریه میکرد و هم برروی پلههای زندان با چشمهای اشکبار به انتظار دیدار فرزند مینشست.
اولین کسی که در فیلمی به این موضوع پرداخت و مادری را با غم دوسویه به تصویر کشید محسن مخملباف بود. در سکانسی از فیلم "شبهای زاینده رود"( ۱۳۶۹) مادری دست به خودکشی زده و به بیمارستان می آورند. علت را که جویا میشوند مشخص میشود این مادر هم خبر شهادت یکی از فرزندانش از جبهه آمده هم خبر کشته شدن فرزند دیگر که مخالف نظام بوده از راه میرسد. مادر تحمل این حجم از غصه را نداشته و دست به خودکشی زده بود.
بعدها فیلمها و داستانها و گزارشهای زیادی از مادران نوع سوم ساخته و نوشته شد. یکی از بهترین فیلمها در این باره که سالها توقیف بود، فیلم سینمایی "آشغالهای دوست داشتنی" ساخته محسن امیریوسفی در سال ۱۳۹۱ است. ماجرای زنی است که فرزندش در جبهه شهید شده و برادرش در دهه ۶۰ اعدام شده است. توصیه می کنم این فیلم و روایتی از دلهرهها و رنج این نوع مادران شهید را ببینید.
همچنین در گزارشی، ژیلا بنییعقوب روزنامه نگار معروف در ماههای آغازین دوم خرداد ۱۳۷۶ با یکی از مشهورترین این مادران یعنی مادر شهید محمد جهانآرا فرمانده سپاه خرمشهر مصاحبه کرده است. این مادر چهار قاب عکس از فرزندان از دست رفتهاش بر دیوار منزل دارد. یکی از فرزندان قبل از انقلاب در زندانهای محمد رضاشاه در زیر شکنجه کشته شده، دیگری در جبهه مفقود الاثر است. سومی شهید محمد جهان آراست و در نهایت فرزند چهارم حسن نام دارد که دانشجوی پزشکی بوده در سال ۱۳۶۷ اعدام شده است. خبرنگار در جایی میگوید:
"من از محمد و بقیه پسرهای شهیدش میپرسیدم و او از حسن میگفت. انگار دلش میخواست بیشتر از پسری حرف بزند که حرف زدن از او ممنوع بود"
طبعا در گزارش چاپ شده در روزنامه همشهری نام این برادر حذف شده بود.
رنج مادران آن سالها رنج غریبیست. هر کدام فصل و دفتری جداگانه میطلبد. اغلب مادران کمسواد و بی سواد از نوع دوم و سوم نمیدانستند چرا فرزندانشان مسیر ایدیولوژیهای رنگارنگ مارکسیستی و غیر مارکسیستی را انتخاب کرده و کشته شدهاند که امکان گریستن آشکار هم برایشان نیست. این موضوع آنها را بیشتر رنج میداد.
به قلم سعید معدنی
در کانال تلگرامی @Saeed_Maadani
در پیوست این متن تماشای فیلم های «آشغال های دوست داشتنی» و «شب های زاینده رود» خالی از لطف نیست.