ویرگول
ورودثبت نام
little MATHILDA
little MATHILDA
خواندن ۴ دقیقه·۶ ماه پیش

یک نمونه از سلامِ رضاشاهی!

روزنامه ستاره
روزنامه ستاره

امروزه برخی جوانانِ ناراضی از وضع موجود، شیفته رضاشاه هستند، با برخی از آنان که صحبت کرده ام متاسفانه دیده ام که هیچ اطلاعی از رضاشاه و دوره خفقان او ندارند. تنها شناختی که آنها از رضاشاه دارند اینکه، علما و ارباب شریعت را کتک زده و غیره ...

اما آنها نمی دانند که رضاشاه همه را کتک می زد از روزنامه نگار گرفته تا فرماندهان ارتش تا وزرا و نمایندگان مجلس ...

آنچه در زیر عینا از روزنامه ستاره آورده ام مربوط است به یکی از روزهای سلامِ رضاشاه.

«برای اینکه خوانندگان بدانند که نه یک کلمه اضافه و نه یک کلمه حذف کرده ام تصویر روزنامه ستاره به سردبیری احمد ملکی را در زیر آورده ام که خود در مراسم سلام حضور داشته است.»

جالب است که احمد ملکی از مخالفان سرسخت مصدق و از طرفداران محمدرضا شاه بوده و در دوره بیست و دوم بعنوان نماینده تبریز در مجلس شورای حضور داشت.

کسانیکه از وضع موجود ناراضی هستند معمولا بجای اینکه چشم به آینده بدوزند، به گذشته پناه می برند و می کوشند گذشتهِ دور را زیبا و نوستالژیک ببینند، دقیقا شبیه روستای ما که وقتی از دور و از بالای کوه نگاه می کنیم خیلی زیبا و سرسبز دیده می شود اما وقتی بدان نزدیک می شویم بوی گندِ تپاله و مدفوع گاو و گوسفند و تعدادی معتاد و دعوای سر زمین و آب و ...
مردمی که به گذشته پناه می برند همیشه در اکنون شان چیزی کم دارند ...


سلامِ دیکتاتور

روز سلام رضاشاه سابق است. نمایندگان بنگاههای ملی در تالار برلیان حضور دارند. در سمت شمال تالار کارمندان انجمن شهرداری، در سمت شرقی انجمن بازرگانی، در وسط نمایندگان بانکهای ملی و رهنی و کارگشائی و در قسمت ‌جنوب پنج نفر از مدیران روزنامه‌ها صف کشیده اند.

رنگها همه از ترس پریده، همه کس هر دعا و وردی که از بچگی بخاطر دارد می خواند و بطوری که رفیق پهلویی نفهمد به آستین و سر و صورتش فوت می کند همه می لرزند. گردن ها کج، قیافه‌ها حق بجانب.

یکی به دیگری می گوید از تو بوی ادکلن و عطرمی آید. مگر خبر نداری شاه از عطر بدش می آید. دیگری رنگش سرخ شده می ترسد سرفه کند. مبادا سرفه در اتاق مجاور به گوش شاه سابق برسد.

خلاصه وزیر در بار وقت و رئیس تشریفات [در حالی که] دستمال یکی را می گویند بردار و گره [ کراوات] دیگری را به گردنش محکم می کنند صف شرفیاب شدگان را بازدید می کنند می گویند هرچه سرفه دارید حالا بکنید.

همه از او می پرسند قربان! اوقات اعلیحضرت انشاء الله تلخ نیست؟

پس از چند دقیقه ای که به این طرز می گذرد شاه از درب اتاق مجاور که وزیر دربار با تعظیمی که سرش به زمین می رسد باز می کند، ورود می‌نمایند. پادشاه وارد می شوند همگی چندین بار تعظیم ‌می نمایند و سپس، رئیس بانک ملی وقت با صدای لرزان، تبریکِ بنگاههای ملی را که سرتا پا دعا و ثنا و سپاسگزاری است از ترس با لکنت زبان می خواند و بیچاره اشتباهاً می گوید:

عرض تبریک موسسات ملی را تقدیم می دارم...

شاه بجای تشکر می گوید: «غلط می کنی، هنوز آدم نشده اید؟ مگر بنگاه را بجای موسسه معین نکرده !؟»

دیگر تکلیف همه معلوم است. اوقات شاه تلخ شده، رنگها مثل میت سفید گردیده است.

در جلوی صف اتاق بازرگانی می گوید: «در بازار طلا پیدا می شود؟»

رئیس اتاق بازرگانی تعظیمی کرده می گوید: «بله قربان فراوان‌ است.»

شاه می خندد، به رئیس بانک ملی می گوید: «صحیح است پول طلا در بازار هست؟»

عرض می کند: «بله قربان زیاد است.»

جلوی صف انجمن شهرداری می گوید:

«شهرداری عجب کار می کند اگر کار می کرد من مجبور نبودم هر روز یک رئیس شهرداری عوض کنم. فقط شهرداری کاری که می داند دزدی است. آب سعدآباد را بدزدد و بعد بگوید آب‌پاشی می کنیم.»

همه فهمیدیم که رئیس شهرداری عوض می شود (اتفافاً همان روز تغییر کرد).

جلوی صف [مدیران] روزنامه ها از مدیر ستاره سئوال می شود: «تو کی هستی؟»

- «قربان» مدیر روزنامه ستاره.

- چرا شماها گراور خوب و قشنگ چاپ نمی کنید؟ چرا کاغذ برقی ندارید؟

- هیچکس جرأت نمی کند بگوید گراور دوا و زینگ(روی) می خواهد که ورودش قدغن است. پول می خواهد، نداریم. ملت هم در روزنامه مطلب نمی بیند که خریداری کند، دولت هم که فقط زور می گوید.

سپس می گوید:

« اگر یک کلمه بنویسید می دهم ریز ریزتان کنند!!»

مراسم سلام با موزیک تمام می شود، همه به همدیگر تبریک می گویند که از خطر نجات پیدا کردند و رئیس شهربانی وقت(مختاری) مدیر روزنامه‌ها را احضار و دستور می دهد اگر یک سطر راجع به این موضوعها بنویسید روزنامه و مدیرش توفیف می شود.


منبع: روزنامه ستاره، شماره 1185، مورخه 6 آبان 1320، صاحب امتیاز و مدیر مسئول احمد ملکی

به قلم: علی مرادی مراغه ای

در @Ali_Moradi_maragheie

روزنامه نگارمحمدرضا شاهشاهرضا شاهپهلوی
حقیقت یعنی تاریخ؛ و تاریخ یعنی آگاهی از آزادی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید