
همهچیز از یک سؤال ساده شروع شد؛ سؤالی که در شبکههای اجتماعی دیدم و باعث شد دوباره به ریشههای یک بحران قدیمی فکر کنم: «چطور ممکن است کشوری با دومین ذخایر بزرگ گاز جهان، در زمستان مجبور شود مازوت بسوزاند؟» این سؤال در ظاهر ساده است، اما پشت آن داستانی طولانی از تصمیمهای اشتباه، بیتوجهی به اصول مدیریت انرژی و یک خطای تاریخی قرار دارد.
هر وقت اسم مازوت میآید، ذهن خیلیها میرود سمت آلودگی و دود سیاه؛ اما کمتر کسی توجه میکند که مازوت دقیقاً چه نقشی در تولید برق دارد. واقعیت این است که در بسیاری از نیروگاههای حرارتی، برق از طریق سوزاندن یک سوخت اولیه تولید میشود؛ سوختی که باید بتواند گرمای زیاد ایجاد کند تا آب به بخار تبدیل شود و توربینها را بچرخاند.
در حالت ایدهآل، این سوخت «گاز طبیعی» است؛ تمیزتر، ارزانتر و سازگارتر با استانداردهای زیستمحیطی. اما وقتی مصرف گاز خانگی در زمستان بالا میرود، یا شبکه گازرسانی به هر دلیل دچار محدودیت میشود، نیروگاهها در صف آخر قرار میگیرند و سهم خود را از گاز از دست میدهند. اینجاست که مازوت وارد میدان میشود.
مازوت با اینکه آلاینده و سنگین است، اما یک مزیت مهم دارد: در دسترس است و میتواند همان حرارت لازم برای چرخاندن توربینها را فراهم کند. به همین خاطر، وقتی گاز کم میآید یا اولویت به بخش خانگی داده میشود، نیروگاهها برای اینکه چراغ خانهها خاموش نشود، ناچارند مازوت بسوزانند.
به زبان ساده: کمبود گاز → سوخت جایگزین → مازوت → تولید بخار → چرخش توربین → برق.
پس ارتباط مازوت و برق، یک رابطه مستقیم و کاملاً عملیاتی است. هر زمان که سیستم انرژی نتواند سوخت پاکتری به نیروگاهها برساند، مازوت تبدیل میشود به آخرین راه برای حفظ پایداری شبکه برق—حتی اگر بهای آن آلودگی هوا باشد.
وقتی این سؤال را دیدم، ذهنم ناخودآگاه برگشت به سالها عقب؛ زمانی که گاز در ایران بهعنوان یک هدیه الهی دیده میشد، نه یک منبع استراتژیک و درآمدزا. سالهایی که بهجای برنامهریزی، هیجانزده و شتابزده عمل شد، و امروز نتیجهاش تبدیل شده به آلودگی هوا، کمبود گاز، تعطیلی صنایع و در نهایت، بازگشت به سوختی که دهههاست دنیا فراموش کرده: مازوت.

دههها قبل، وقتی اقتصاد ایران تازه در حال توسعه بود، مسئولان یک تصمیم بزرگ گرفتند: گازکشی سراسری. تصمیمی که اگر درست اجرا میشد، میتوانست ایران را تبدیل به قدرت اول منطقه در انرژی کند. اما مشکل دقیقاً همینجا بود — هیچ «برنامه»ای وجود نداشت و هیچکس به الگوهای جهانی مدیریت انرژی توجه نکرد.
در حالی که در تمام دنیا گاز تبدیل میشود به:
برق با راندمان بالا
محصولات پتروشیمی
متانول، اوره و پلیمر
انرژی صادراتی
ارزش افزوده صنعتی
و مهمتر از همه: در اغلب کشورهای دنیا یا «گاز» یارانهای است یا «برق»، اما هرگز هر دو باهم یارانهای نیستند. برخی کشورها فقط یک انشعاب انرژی ارائه میدهند؛ یا گاز یا برق، تا مصرف مدیریت شود. اما در ایران، هم گاز یارانهای است، هم برق یارانهای، و هم دو انشعاب جداگانه برای هر خانه وجود دارد.
همین ترکیب خطرناک — دو انرژی ارزان و همیشه در دسترس — باعث شد مصرف بیرویه انرژی در ایران از هر استاندارد جهانی عبور کند.
در نتیجه، در ایران گاز تبدیل شد به «سوخت بخاری». گاز به جای نیروگاه و صنعت، مستقیم رفت به خانهها و مصرف خانگی؛ آن هم با الگویی که در هیچ کشور دیگری سابقه ندارد.
همین نگاه غلط، ایران را تبدیل کرد به یکی از بزرگترین مصرفکنندگان گاز دنیا، آنهم با راندمان بسیار پایین. مصرف گاز خانگی ایران از مجموع مصرف خانگی تمام کشورهای اروپایی بیشتر شد! این یعنی کشور منابع خود را میسوزاند، نه استفاده.
هیچکس از خود نپرسید:
آیا نیروگاهها بهاندازه کافی توسعه یافتهاند؟
آیا فناوری سیکل ترکیبی گسترش یافته؟
آیا مصرف خانگی قابل کنترل است؟
آیا انرژی جایگزین وجود دارد؟
پاسخ اینها سالها «نه» بود
وقتی گاز بدون برنامه و بیمحابا مصرف شد، طبیعی بود روزی برسد که کم بیاید. زمستان، مانند یک آینه، تمام ضعفهای ساختاری مدیریت انرژی ایران را بیپرده نشان میدهد. هر سال که دما افت میکند، واقعیتهایی آشکار میشود که در طول سال پشت آمارهای رسمی و شعارهای مدیریتی پنهان میماند. زمستان در ایران تنها فصل سرما نیست؛ فصل افشای حقیقت است.
در این زمان، مصرف خانگی گاز بهطور افسارگسیخته افزایش پیدا میکند. خانههایی که بهواسطه سالها انرژی ارزان، هیچگاه بهینهسازی نشدهاند، با کوچکترین افت دما ناگهان چند برابر گاز بیشتری میطلبند. موتورخانهها، بخاریها، آبگرمکنها و سیستمهای گرمایشی فرسوده مثل چاههای بیانتها گاز را میبلعند. از سوی دیگر، صنایع کشور که ستونهای تولید و اشتغالاند، یکییکی با پیام «قطع گاز» مواجه میشوند. خطوط تولید متوقف میشود، کارگران مرخص میشوند و خسارتهای میلیوندلاری روی هم انباشته میگردد.
در سطح کلان هم شرایط بحرانیتر است:
گاز صنایع قطع میشود یا سهمیههای محدود دریافت میکنند، که عملاً عملیات تولید را فلج میکند.
نیروگاهها با کمبود سوخت روبهرو میشوند و برای تولید برق مجبور میشوند سراغ سوختهای آلاینده بروند.
شهرها با افت فشار مواجه میشوند؛ از شمال تا جنوب، مردم نگران گرم نگهداشتن خانههایشان هستند.
شبکه برق به دلیل افزایش مصرف الکتریکی در بخش گرمایش و کاهش راندمان نیروگاهها فرسودهتر از همیشه عمل میکند.
این بحران تنها مربوط به یک سال یا یک زمستان نیست؛ یک سیکل تکراری است که هرسال بازتولید میشود. علت هم مشخص است: زیرساختها با نیاز واقعی کشور تطبیق ندارند و مصرف غیرمنطقی انرژی که نتیجه دههها قیمتگذاری اشتباه است، در زمستان خودش را نشان میدهد.
وقتی گاز کم شود، انتخابهای کشور محدود میشود. نیروگاهها که هر روز باید برق پایدار تولید کنند، نمیتوانند به مردم بگویند «امروز تعطیلیم». آنها به هر قیمتی باید روشن بمانند. و درست همینجاست که بدترین سناریوی ممکن اتفاق میافتد:
تنها راه باقیمانده برای روشن نگه داشتن نیروگاهها میشود: سوزاندن مازوت.
این تصمیم نه انتخابی آگاهانه، بلکه نتیجه فشار و ناچاری است؛ نتیجه دههها سوءمدیریت انرژی، بیتوجهی به استانداردهای مصرف، وابستگی غیرعقلانی به گاز خانگی و توسعهنیافتگی نیروگاههای مدرن. مازوت در اینجا نه یک سوخت جایگزین، بلکه «هزینه غلطهای گذشته» است
مازوت سوخت ارزانی نیست، انتخاب بدی است. سوختی که دنیا سالهاست کنار گذاشته، چون:
آلاینده است
سرطانزا است
باعث افزایش ریزگردها میشود
راندمان پایین دارد
سلامت مردم را نابود میکند
اما ایران آن را میسوزاند، چون چارهای ندارد. سوختی که از سر ناچاری مصرف میشود، نه از سر انتخاب.
اصل داستان در یک جمله خلاصه میشود:
گاز در ایران بهعنوان «سوخت ارزان» مصرف شد، نه «سرمایه ملی».
اما این جمله بسیار بیشتر از یک گزاره توصیفی است؛ در واقع، خلاصهای از دههها سیاستگذاری معیوب و نگاه کوتاهمدت به منابع ملی است. گاز، بهجای آنکه در ردیف داراییهای استراتژیک قرار بگیرد و همچون بسیاری از کشورهای توسعهیافته در خدمت تولید برق با راندمان بالا، صادرات بلندمدت، توسعه صنعتی، و ایجاد ارزش افزوده قرار گیرد، به پشتیبان ارزانقیمت گرمایش خانگی تبدیل شد. این تصمیم، معادل سوزاندن یک شمش طلای چندمیلیونی برای روشن کردن یک شمع است؛ روشن میشود، اما آنچه از بین میرود بسیار ارزشمندتر است.
اگر در همان سالهای نخست، نگاه مدیران به گاز بهعنوان ستون اصلی توسعه اقتصادی بود، امروز تصویر ایران کاملاً متفاوت بود. زیرا:
مازوت نمیسوزاندیم، بلکه گاز را در صنایع و نیروگاهها با بالاترین بازده به کار میگرفتیم.
برق ارزان و پایدار تولید میکردیم و نهتنها خاموشی نداشتیم، بلکه میتوانستیم صادرکننده بزرگ برق منطقه باشیم.
صنایع متوقف نمیشدند و زنجیره تولید در کشور، خصوصاً بخشهای انرژیبر، بدون سهمیهبندیهای سختگیرانه در زمستان ادامه پیدا میکرد.
پتروشیمیها رکورد صادرات میزدند، چون خوراک گاز، بهجای مصرف خانگی، بهصورت هدفمند به سمت تولید ارزش افزوده هدایت میشد.
و آلودگی هوا نفس شهرها را نمیبرید؛ چون بهجای مازوتِ آلاینده، سوخت پاک برای نیروگاهها تأمین میشد.
اما فراتر از این موارد، اگر نگاه به گاز درست بود، امروز ایران از نظر اقتصادی جایگاهی کاملاً متفاوت داشت. شرکتهای دانشبنیان انرژی رشد میکردند، تکنولوژیهای تبدیل گاز به مایع (GTL)، تبدیل گاز به برق، و بهینهسازی شبکههای توزیع توسعه پیدا میکرد. حتی قراردادهای بلندمدت صادرات گاز به کشورهای همسایه میتوانست ستون اصلی درآمد غیرنفتی کشور باشد.
تمام آنچه امروز کمبود است — از گاز گرفته تا برق، تا هوای سالم — نتیجه همان نگاه اشتباه به گاز بهعنوان کالایی مصرفی است، نه دارایی ملی و مزیت رقابتی ایران
اگر گاز ایران در مسیر درست قرار میگرفت، امروز یکی از قطبهای انرژی دنیا بودیم. میتوانستیم:
گاز و برق صادر کنیم
ارزش افزوده عظیم بسازیم
صنایع را تقویت کنیم
و بهجای آلودگی و ضرر، درآمدهای پایدار داشته باشیم
اما این فقط بخش کوچکی از داستان بود. اگر مدیریت انرژی در ایران بر اساس استانداردهای جهانی پیش میرفت، ما امروز نهتنها صادرکننده انرژی بودیم، بلکه میتوانستیم در حوزه زیرساختهای مدرن، فناوریهای پیشرفته، و شبکههای هوشمند توزیع نیز پیشرو باشیم. کشورهایی که ذخایر گازی بسیار کمتر از ایران دارند، توانستهاند با برنامهریزی دقیق، شبکههای تولید برق پاک ایجاد کنند و حتی مازاد انرژی خود را به کشورهای دیگر بفروشند. ایران با ذخایر عظیم گاز، میتوانست چندین برابر آنها پیشرفت کند.
در سناریوی مطلوب، گاز به جای سوزاندهشدن در بخاریها، به سمت توسعه صنایع استراتژیک هدایت میشد. صنایعی مانند فولاد، پتروشیمی، سیمان و حتی فناوریهای نوین انرژی میتوانستند با دسترسی به سوخت ارزان اما مدیریتشده، به قدرتهای صادراتی تبدیل شوند. این صنایع قادر بودند صدها هزار شغل پایدار ایجاد کنند، ارزش افزوده بسیار بیشتری تولید کنند و اقتصاد کشور را بهجای وابستگی به درآمدهای نفت خام، به سمت اقتصاد تولیدمحور هدایت کنند.
از سوی دیگر، اگر سرمایهگذاری درست انجام میشد، ایران میتوانست در حوزه تبدیل گاز به برق و صادرات آن به کشورهای همسایه نقش بزرگی ایفا کند. بسیاری از کشورهای منطقه با کمبود برق روبهرو هستند و حاضرند قراردادهای بلندمدت امضا کنند. ایران با موقعیت جغرافیایی مناسب و منابع عظیم گاز، بهترین گزینه برای تبدیل شدن به «هاب انرژی» منطقه بود.
در حوزه محیطزیست نیز میتوانستیم وضعیت کاملاً متفاوتی داشته باشیم. با جایگزینی گاز بهعنوان سوخت اصلی نیروگاهها و حذف کامل مازوت و سایر سوختهای آلاینده، کیفیت هوا در کلانشهرها بهطور چشمگیری بهبود پیدا میکرد. حتی مصرف انرژی خانگی نیز با اجرای طرحهای بهینهسازی و اصلاح الگوی مصرف، به سطح استانداردهای جهانی نزدیک میشد.
اما همه اینها قربانی سیاستهای مقطعی، پوپولیسم انرژی، نبود نگاه استراتژیک و تصمیمهای کوتاهمدت شد. سالها انرژی ارزان، نه بهعنوان فرصت توسعه، بلکه بهعنوان ابزاری برای جلب رضایت کوتاهمدت مصرفکنندگان دیده شد. نتیجه این شد که گاز، بهجای آنکه نقطه قوت اقتصاد ایران باشد، تبدیل شد به یکی از بزرگترین چالشهای آن.
پاسخ این سؤال که «چرا ایران مازوت میسوزاند؟» یک کلمه است: خطا. خطای مدیریت، خطای برنامهریزی، خطای اولویتگذاری.
چون بهجای اینکه گاز را مثل دنیا تبدیل به ارزش کنیم، سالها آن را با بیبرنامگی سوزاندیم. و امروز نتیجهاش نهتنها آلودگی است، بلکه از دست رفتن فرصتهایی است که نسلها را میتوانست تغییر دهد.
این مقاله فقط پاسخ به یک سؤال نیست. روایت یک اشتباه تاریخی است — اشتباهی که هنوز هم ادامه دارد