سلام

لطفا اگر دارین سبیل و ریشتون رو میزنین دست نگه دارین. ابتدا متن رو بخونین، سپس چمدونهاتون رو ببندین، ویزا بگیرین و یا با پوشش گوسفند از مرز خارج شده و سپس ماشین اصلاح یا تیغ یا هر چیز تیزی که قرار هست صورتتون رو نرم و صاف بکنه رو بردارین و بعد اینکارو کنین.
درست شبی که با سمجی بیش از حد و جوگیری بینهایت و در برابر مخالفتهای خارج از شمارهی هایزنبرگ، ریش و سبیل مبارک رو تراشیدم و با صورت نرم و بیبی فیسیم داشتم به آینه نگاه میکردم، خبر نداشتم که چند ساعت بعد با ناتیفهای بینهایت گوشیم بیدار بشم و بفهمم سبیلی که اولین تلفات جنگ بود، سر صلح گرو گذاشته شده بود.
۱۲ روزی که در دورترین نقطه ممکن، از منطقهی اصلی جنگ، در کشور جنگ زده قرار داشت، سخت تر از چیزی بود که باید در دورترین نقطه ممکن، از منطقهی اصلی جنگ، در کشور جنگ زده سخت باشه. با اینکه دنماماجدکجز (مخفف دورترین نقطه ممکن، از منطقهی اصلی جنگ، در کشور جنگ زده) اولین باری بود که بعد از خشکی و شدت گرفتن گرمای قاتلش، یکی از مقصدهای مهاجر پذیر فراریانش شده بود، اما برای من همچنان همون تمدن جهنمی از دسترفتهای بود که همیشه بوده. شاید اگر فقط نگران جون خودم بودم، فقط سر گرمای ۵۰ درجهایش غر میزدم، و میپذیرفتم که در امان بودن در جهنم بهتر از رولت روسی بهشت بود. بهشتی که ماه پیش تو کوچهها و خیابونهاش، پیاده، سوار موتور و ماشین، باد خنکش به صورتم میخورد و بوی گل و سبزههای باغ هنرمندانش هنوز توی بینیمه.
سه نفر از عزیزترین و نزدیکترین آدمهای زندگیم، هر شب خبر از صدای ستارهها میدادن. ستارههایی که فقط قرار بود ستاره باشن و آسمون مواظبشون باشه که هی نیفتن دور ور خونهی عزیزای من. دیگه دنماماجدکجز فقط به واسطه ذات جهنمیش جهنمی نبود، در واقع این بار در تضادی که با بهشت ستاره بارون تهران داشت، با حس شرم و نگرانی و ترسی که هر شب توی استخونم تزریق میکرد، میفهموند که دارم تقاص به دنیا اومدن و دل بسته شدنم رو میدم.
این روزا که نفسمو میبرم تو و میارم بیرون، وسطاش، بین اون باد کم اکسیژن و پرخاکی که از سینهم رد میشه و مثلا قراره دلمو خنک کنه، استرسی میکشم که قابل وصف نیست. استرس شروع دوباره روزهای سخت و بدون اینترنت. استرس بیخبریهای پر از ترس. استرسهای خوابهای طولانی برای Skip روزا. روزهایی که انتخابشون نکردیم.
نگفتم. نمیدونم چرا نگفتم. ولی میگم. پستهای زیادی آماده کردم که بگم.
شما توی جنگ جز اصلاح سر و صورت چیکار کردین؟ البته اگه همون کار رو هم کردین بازم جلو افتادین چون سالار همونکارو هم نکرده. یک هیچ جلویین. نه یک هیچ نه، ده هیچ، چون سالار خیلی عقبه.
اگه یه ستاره نخوره تو سرم، قرار بعدیمون همین آخر هفته.
راستی توی فکر اینم که چقدر دانشجو اینجا رو چک میکنه، چقدر دانش آموزو کنکوری، و چقدر دانشجو علوم پزشکی. اگه جزو این گروهها هستین و سوالی براتون پیش اومد خوش حال میشم راجع به مشکلتون تولید محتوا کنم. اگه میخواین هم سوالی بپرسین یا دنبال اطلاعات بیشتری هستین منو توی کانالم @parsosa توی تلگرام دنبال کنین.
فعلا، با آرزوی عمر بیشتر، ارادتمند شما