پروا"
پروا"
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

اِتمام.

برخلاف پست‌های قبلیم، این متن داستان نیست و شاید هیچ ارزشِ خوندنی هم نداشته باشه. صرفا خواستم چیزی که این روزها داره داغونم میکنه رو بنویسم تا بتونم در آینده دیگه به این مشکل دچار نشم و همین‌طور یه روزی برگردم و ببینم چی بهم گذشته :)

تقریبا هر کانالی رو که باز کنیم یه پیام‌هایی با محتوای آدم اشتباه زندگی‌ت رو بنداز دور، آدم هایی که اذیت میکنن رو ولشون کن و... میبینم.

من تا یکی دو ماه پیش هر وقت این پیام‌ها رو میخوندم با یه لبخند می‌گذشتم و می‌گفتم ( من که آدم‌های دور و بَرَم همه خوبن!) . تا یکی دو ماه پیش من فکر می‌کردم چقدر خوشبختم. چقدر دور و برم رو آدم گرفته! دوست های پارسالم که هستن امسالم که دوست جدید پیدا کردم و چی بهتر واسه یه آدم درون‌گرا که این‌همه دوست داشته باشه ( ۶ . ۷ تا )! اما یهو به خودم اومدم و پرسیدم که کوشن اون دوستا ؟

انگار که وسط یه بیابون با بیشترین فاصله از یه آدم وایسادم، هیچ‌کی اطرافم نیست و چقدر من تنهام! :)

یهو دیدم وقتی به اون پیام‌ها می‌رسم مکث می‌کنم و از خودم می‌پرسم واقعا دوستای من آدم های درستی‌ان؟

رفتم جلوتر دیدم که چقدر دارم خورد می‌شم. چقد اون کسی که من بردمش تو آسمون من رو داره می‌کوبه زمین!

اون لحظه تازه چشمام باز شد. تا قبلش کور بودم! نمی‌دیدم طرف مقابلم چه رفتاری داره، نمی‌دیدم که چقدر من رو ندید گرفته و من چقدر احمقانه رفتار کردم 👩🏻‍🦯

و الان دو هفته‌اس که دارم با خودم می‌جنگم، دارم به قلبم ثابت می‌کنم که اون دیگه تموم شده...

درون من غوغایی برپاست! یکی (در من) داغونه بخاطر اینکه دوست صمیمی‌ش - به قولی - دورش زده، یکی داره روحیه میده که پاشم واسه خودم یه‌کاری کنم، یکی هنوزم گیجه و باور نداره، یکی ....

ساده بگم شکستم! خورد شدم.

هرباریکه به خودم میگم بسه، ولش کن. یه سنگینی رو قلبم میاد که میگم چی رو ولش کنم؟ اینکه دوست صمیمی‌م دیگه صمیمی نیست؟

نمی‌دونم کِی قراره مثل قبل بشم یا اصلا مثل قبل میشم یا نه. اما فقط امیدوارم از این ماجرا درس بگیرم و بفهمم که خودم مهم‌ترم، نباید خودم رو تا اون حد واسه یکی کوچیک کنم و مهم‌تر نباید از ترس تنهایی یکی رو نگه دارم!

یه‌چیزه تلخ دیگه اینه که این چیزا نشونه‌ی بزرگ شدنه!:) این حتی از تموم شده یه دوستیِ صمیمی دردناک‌تره!


- چرا باور کردن اینکه یه‌چیزی تموم شده انقدر برامون سخته؟
- چرا باور کردن اینکه یه‌چیزی تموم شده انقدر برامون سخته؟


پ.ن: امروز بخاطر این شرایط روحی بد (و یکمی هم جسمی) نتونستم مهمونی برم. میزبان اگه این متن رو خوند واقعا و از صمیم قلبم ازش معذرت می‌خوام. می‌دونم که کلی ذوق و شوق داشت اما من حالم اصلا خوب نبود و نتونستم بیام...



دوست
ماهـِ‌آسمون 🌙
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید