بنظرم یکی از بهترین مواردی که به سرنوشت انسان خدمت زیادی میکنه ، شناخت سیکل هاست ، سیکل اتفاقات و تجاربی که دائماً به شکل های مختلف رخ میدن
میدونستید ، وقتی ما از یک تجربه درس نمیگیریم و به لحاظ انرژیکی کارمون باهاش تموم نمیشه مجدد بازم به شکل های مختلف تکرار میشن ؟!
حداقل اینکه وقتی از تجربه آیی بتونیم برای همیشه عبور کنیم ، دیگه مث سابق از اون متاثر نمیشیم و دیگه ما رو از درون نمی پاشه
چون تونستیم کاملا از اون عبور کنیم و حالا یا دیگه اون صحنه رخ نمیده یا اگرم رخ بده در کمال آرامش میتونیم انتخاب های متفاوت داشته باشیم و در آزادی از بند تاثیرات آن هستیم
حدود هشت ماه پیش ، یک روز با عزیزی صحبت میکردم و کارمون به جدال لفظی کشید طوری که دیگه نتونستیم باهم مث روز اول ارتباط داشته باشیم
اون روز در خلوت یک تصمیم جدی و نهایی گرفتم که تا الان هیچ جایی اون رو نگفتم
این تصمیم شبیه به این بود که مث یک جنگنجو شمشیر برنده رو بکشی بیرون و تیزی اون شمشیر رو به جای طرف مقابل ، صاف بزنی به خودت !
برندگی حقیقت و صداقت رو دوست دارم حتی اگر درد داره
چون میدونم آدم با اون جهش میکنه حداقلش تو خلوتت راحتی
یک لحظه با خودم خلوت کردم و گفتم تو بهتر میدونی کلیت این زندگی ت چیه ؟
میدونی که آخرش تنهایی
سرنوشت تو این هست که تنها باشی و مستقل بارت رو بدوش بکشی
تا ابد نمیتونی به انسانی تکیه کنی و از کسی بخوای تو رو دوست داشته باشه ، محافظت کنه ، حمایت کنه از هر لحاظ ،
از کسی بخوای معنوی و مادی به تو مدام انرژی بده
هرچند انسان های خیلی خوبی کنارت قرار میگیرن و حمایت های عالی آیی. رو هم دریافت میکنی
انسان های زیبایی تو رو بشدت دوست خواهند داشت
اما به محبت هیچکس نمیتونی تکیه کنی
انسان هایی کنارت قرار میگیرن که راهت و درونت را حمایت میکنن اما تویی که باید حامی و تیکه گاه درون رو پیدا کنی
تو که میدونی منظور این زندگی ت چیه
اما تو میدونی مرحله آیی از زندگی ت میاد که اونی که حکم خورشید و نور دهنده رو برات داره (پدر ، همسر ، و.... ) به دست روزگار میره کنار
تازه تو میمونی و کسانی که باید حمایت شأن کنی و مسئولیت عده آیی رو (کم یا زیاد ) بپذیری.
همه این ها که کنار رفت
متوجه شدم تکیه گاه اصلیم خداست
و جز اون بر هیچکس دیگه نمیتونم تکیه کنم
و خیلی چیزای دیگه که اینجا قطعا نمیگنجه بگم
دیگران از بیرون که میدیدن ، تصور میکردن که من در حال تکبر و خود خواهی و ....... هستم نمیدونستن قصه چیه
چرا یهو صد و هشتاد درجه تغییر کرد
چرا یهو رفت واسه همیشه ... و خیلی تحلیل ها سعی میکردن از رفتارم داشته باشن
در حالی که فقط کلیت سرنوشتم را پذیرفته بودم و دیگه دوست نداشتم مث قبل ادامه بدم
وقتی پذیرفتم و چیزهای مهم دیگه رو هم پذیرفتم ، انگار از اون ور پشت پرده صحنه از طرف خداوند کلی کمک و یاری رسید که احتیاجم را به دیگران به طرز باور نکردنی خیلی کم میکرد
بقیه ش رو بعد بنویسم .... فقط اینو بگم ، خداوند همه چیز یک انسان هست. مادی و معنوی همه چیز یک انسان هست .
و ما هرچقدر مرئی یا نامرئی ، مستقیم یا غیر مستقیم ، بر غیر او تکیه کنیم ، باز به این درس برمیگردیم تا در حقیقت فقط او را بپرستیم و به او تیکه کنیم .