امیرحسین پرواسی
امیرحسین پرواسی
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

دست تقدیر و من و دادسان

7 تیر 97 کنکور دادم؛ دو تا کنکور تو یه روز، صبح ریاضی و بعد از ظهر هنر. 9 تیر رفتم دنبال کار، حوصله وقت تلف کردن نداشتم؛ از بنگاه خرید فروش ملک بگیر تا مغازه لباس فروشی و نصب دستگاه POS و ... زنگ زدم و رفتم برای مشغول شدن. انگار یه طلسمی شده بود و هیچکدوم نمی‌شد. تا آخر مرداد تمام پس‌انداز دوران کنکورم خرج شارژ سیم‌ کارت و کارت مترو شد.

نا امیدی داشت فوران می‌کرد که قرار شد برم و کار نصب سیستم‌های امنیتی و شبکه و دوربین‌های تحت شبکه انجام بدم. از 8 شهریور کارمو شروع کردم و خیلی خوشحال و شاد می‌رفتم سرکار. تا این که بعد از تولدم(30 آبان) احساس کردم کارم رو دارم فقط برای ادای وظیفه انجام می‌دم و اشتیاق روزای اول رو ندارم. اون کار، کاری نبود که بخوام باهاش زندگی کنم و پیر بشم. حتی بلد نبودم تو اون کار پیشرفت کنم. احساس می‌کردم 3 ماه بس بوده برای نصاب سیستم امنیتی و شبکه بودن.

از طرفی دانشگاه هم از رشته کامپیوتر نا امیدم کرده بود، مفاهیم به درد نخور و صرفا آکادمیک موفق شد در عرض دو ماه، تمام علاقه من به رشته مهندسی کامپیوتر رو نابود کنه. دنبال یه شغل جذاب‌تر می‌گشتم، ترجیحا مرتبط به دنیای دیجیتال و چالشی.

بین سرچ کردنام به دیجیتال مارکتینگ برخورد کردم، به نظر جذاب می‌اومد. در موردش خوندم و خوندم و خوندم؛ با بخش‌های مختلفش آشنا شدم و وقتی به سئو و بازاریابی محتوایی برخوردم چشمام برق زد. دقیقا چیزی بود که می‌خواستم، دنیای چالش به اضافه‌ی این که در بستر دیجیتال بود.

شروع کردم به خوندن در مورد سئو و کلیاتش رو به طور خودآموز یاد گرفتم. تو جابینجا هم برای شرکت‌هایی که کارآموز می‌خواستن رزومه می‌فرستادم. بعد از عید، تو یه روز از دو تا شرکت بهم زنگ زدن برای مصاحبه، یکیشون اول صبح و یکی هشت شب. شماره اونی که هشت شب زنگ زد رو اتفاقی سیو کردم که عکسای پروفایلش رو ببینم؛ به طرز عجیبی انرژی مثبت گرفتم ازش و دلم داد زد برو اونجا کارآموز شو.


سه روز بعدش رفتم مصاحبه و برای اولین بار فرشاد رو دیدم. مصاحبه به شدت خوب بود و جمله‌ی آخر فرشاد باعث شد به ذهنم خطور کنه حتی اگر شده پول بدم ولی اونجا کارآموزی کنم.

موقع خداحافظی فرشاد گفت:" تا فردا بهت اعلام می‌کنم قبول شدی یا نه و اگر رد شده بودی دلیلش رو بهت می‌گم چون زحمت کشیدی و تا اینجا اومدی".

فرداش فرشاد زنگ زد و گفت قبول شدی و شنبه 14 اردیبهشت بیا برای شروع. از کار قبلیم خداحافظی کردم و رفتم برای کشف دنیای سئو. هر جلسه که می‌گذشت بیشتر مجذوب دیجیتال مارکتینگ و دادسان می‌شدم، با این که کارآموز بودم ولی کاملا احساس می‌کردم بخشی از تیم دادسانم و تو رشد شرکت تاثیر دارم. بهترین رفیقای کاریم رو تو دادسان پیدا کردم و از کل تیم دادسان یاد گرفتم. خیلی چیزا ازشون یاد گرفتم، آخریش مارکتینگ بود. معنی استارتاپ رو فهمیدم و با تمام وجودم درکش کردم، معنی فرهنگ سازمانی و معنی تلاش برای رشد بیزینس.

قصه بلند دادسان رو کوتاه نوشتن خیلی سخته، قرار بود سه ماه، هر هفته سه روز برم دادسان ولی 9 ماه هر هفته 5 روز دادسان بودم و بازم احساس می‌کردم کمه. تو دادسان زندگی یاد گرفتم، هدف‌مند بودن و تلاش برای هدف. حضورم تو دادسان باعث شد در عرض یک سال درآمدم 9 برابر بشه. کارمو خیلی خوب یاد گرفته بودم، هم فرشاد و بقیه بچه‌ها خیلی خوب یاد می‌دادن، هم خودم عاشقش بودم و خوب می‌خوندم.

وقتی احساس کردم می‌تونم به عنوان یه نیروی سئو مسئولیت تمام و کمال یه سایت رو قبول کنم و از طرفی مثل هر آدمی میل به کسب درآمد بیشتر اومد سراغم، شروع کردم بازم دنبال کار گشتن. چون دادسان شرایط استخدام نداشت. همه بچه‌ها رفته بودن و من تقریبا آخرین نفر از هم‌دوره‌هام بودم که داشت می‌رفت. دلم نمی‌خواست برم، دل کندن برام مثل عذاب بود؛ ولی رفتم. از 1 بهمن سئوی مدیسه افتاد گردن من، من شدم مسئول سئوی یکی از بزرگترین فروشگاه‌های اینترنتی ایران.

من از دادسان رفتم ولی دل نکندم. نمی‌گم خیلی زود، ولی یه روز قطعا به دادسان برمی‌گردم. شاید وقتی دادسان خیلی بزرگتر شد به عنوان مدیر ارشد برگردم، شایدم وقتی که دادسان نیاز داشت تیم سئو داشته باشه برگشتم و تیم سئوش رو مدیریت کردم. بین همه این حدس و گمان‌ها مهم اینه که یه روزی به دادسان برمی‌گردم؛ یعنی برمی‌گردیم، همه‌مون. نمی‌تونی دادسانی باشی و دلت براش تنگ نشه.

قرار بود این‌ها رو خیلی وقت پیش بنویسم ولی همش نشد، امروز نوشتمش، به مناسبت این که پس فردا می‌شه یک سال که دادسانی شم.

روزهای اول دادسان
روزهای اول دادسان


دادسانمدیسهمسیر شغلیدنیای کارمندیکسب و کار
Marketing and SEO Expert @Mofid Securities
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید