?یادداشت خاص:
می دانم که حواستان جمع است
اما خواستم یادآوری کنم که شاید کسی دوروبرمان باشد که کسی حواسش به اونیست!
من میشناسم تعدادی را!
قطعا شماهم ببیشتر ازمن می شناسید.
خواستم بگویم بیشتر حواسمان را جمع کنیم.
خوش به سعادت کسانی که همیشه ی ایام با حواس جمع کار می کنند.نیازی هم به تذکر ندارند!
هیچوقت یادم نمیرود.کلاس پنجم دبستان بودم ودر مدرسه "فاطمیه"کنونی درس میخواندم.
معلم کلاس پنجم من آقای محمد قاسمی بود .واقرار میکنم که استادی بی نظیربود ،خدانگهدارش باشد.
درخانواده ای به دنیا آمده بودم که باهمت پدرم دستمان به دهانمان می رسید....
به هرحال نزدیکیهای عید ،تقریبا همین ایام یعنی نیمه های اسفند شروع میکردم به زمزمه کردن در گوش مادرم که: کاش برایم کفشی نو بخرید!
خریدن یک جفت کفش برای پدرم ،کار دشواری نبود البته بقیه خواهروبرادرهایم هم بودند....بالاخره آن روز زیبا رسید وپدرم برای من وخواهرم ودخترعمویم ۳جفت کفش از تهران خرید.کفش های عروسکی ساده .چرمی شبیه گالش! بایک نواربندی کج وزیبا!
ما با خانواده عموجانم باهم دریک خانه بزرگ زندگی میکردیم وپدرم وعموجانم هردو عضو انجمن مدرسه بودند...
آن روز من درعالم کودکی،روی ابرها راه میرفتم ودرساعت تفریح هرازگاهی خم میشدم وباکف دستم غبار از کفشهایم میگرفتم!
بچه ها ،پدرومادر را روزی دهنده ی خویش می دانند وخدامیداند که من ازاینکه کفش نو برایم خریدند تاچه حد سپاسگزار بودم...
دو ،سه روزی گذشت ومن کمی از محور توجه به کفشهایم بیرون آمدم وبا کمال تعجب دیدم تعداد زیادی ازبچه های مدرسه کفششان شبیه کفش من است .شاید چهل پنجاه نفری می شدند.
از این اتفاق خیلی هم خرسند شدم وهرگز اصراری به چرایی موضوع نداشتم.
امروز اما باخود می اندیشم که پدرم وعموی عزیزم وبزرگانی ازشهرم مثل آقای جدیدی که درخاطرم هست ،چگونه بذر محبت می کاشتند ودلها را شاد میکردند.
آنها تنها خود را نمی دیدند،وتنها به فکر خانواده خود نبودند.
چقدر این روزها محتاج حضور انسانهایی از جنس غیرت وبخشندگی هستیم والبته ،چه بسیار آدمهای بزرگ وبا سخاوت وگمنامی هنوز در جامعه ما هستند که بذر محبت میکارندو پاداش درو میکنند.
خداوند حافظشان باشد وگذشتگان رانیز بالطف وکرم خود قرین رحمت بفرماید..آمین.
گلابی مخاطب ازنا خبر ساکن مشهدمقدس.
@aznakhabar