میروی به کلینیک. به تو خوشآمد میگویند. وارد اتاقی میشوی. با دو صندلی روبهروی هم، با کسی روی یکی از آنها. تو را دعوت به نشستن میکند. حرف میزنی. فقط سر تکان میدهد. چیزی را یادداشت میکند. به ندرت زبانش باز میشود و وقتی باز میشود سوالات دردناکی میپرسد. چهل و پنج دقیقه تمام میشود. میروی بیرون. با روی خوش نگاهت میکنند و برای قطرات اشکت دستمالی تعارف میکنند. در همین حین با دستی درازشده به خواستگاری کارتت میآیند. پیامک میآید. برداشت، پانصد هزار تومان.
روایت بالا، روایت یک جلسه رواندرمانی است. حرف میزنی و برای کاری که خودت کردهای پول میدهی. به نظر پول مفت دادهای. بهتر نبود همین حرفها را با مادرت میزدی؟ یا با دوستت یا یک غریبه در خیابان، که سوال تلخی هم نمیپرسیدند؟
نه، بهتر نبود. چرا که روانشناس یک متخصص است. مانند یک مکانیک، یک پزشک، یک پرستار. حرفهایت، همان آزمایشی است که به پزشک نشان میدهی. با این تفاوت که تشخیص بر پایه حرف زدن به علت پیچیدهگیهای ذهن انسان بیشتر طول میکشد. انجام تمرینها همان خوردن داروهاست- هر چند گاهی لازم است دارو هم بخوریم- و مراجعههای پیدرپی و حرف زدن دوباره، همان ویزیت دوباره پزشک و انجام آزمایشی دیگر است. آن سوالات گزنده همان سوزش سوزن است. هر چند که ذهن نازکنارنجیتر از گیرندههای درد رفتار میکند.
روانشناس تابلوهای راهنما در جادهی درمان است؛ جادهای که میتواند به بینهایت جاده فرعی منتهی شود. روانشناس مغازههای سرراهی را نشانت میدهد. پمپ بنزین را. خطر برخورد به یوزپلنگ را. به تو میگوید که در این مسیر یخبندان، زنجیر چرخت را همراه داشته باشی. گاهی هم میگوید برای زنده ماندن بهتر است صبر کنی. او به تو بهترین راه رسیدن به مقصد را نشان میدهد. و در غایت از تو روانشناسی برای خودت میسازد.
درک میکنم که بگویی چه حاجت به این همه دردسر، آن هم با آن مبلغ هنگفت؟
حاجتش این است که روان هم جزئی از سلامت ماست و مگر سلامت مهم نیست؟ خصوصن زمانی که به میزان زیادی روی دیگران هم اثر میگذارد. آن مبلغ هنگفت را هم میشود کنترل کرد:
۱. از رواندرمانگرت بخواه نحوه پرداخت را آسانتر کند. (مثلن طوری قسطبندی)
۲. تعداد جلسات را کمتر کن و از رواندرمانگرت بخواه منابع کسب اطلاعات بیشتری معرفی کند.
۳. تمارینی که پیشنهاد میشود را با دل و جان انجام بده تا فرآیند با موفقیت بیشتری تمام شود.
اگر راه چهارمی میشناسید، این پایین بگویید.