در سکانس ابتدایی فیلم زنی را میبینیم که از ماشین خود پیاده شده و به یکی از دو خری که در حال چرا در مزرعه هستند شلیک میکند، اما چرا؟!
این سؤال را در ذهن شما باقی میگذارم و در انتهای مطلب برداشت و تفسیر خود را از این سکانس، که تعجب و کنجکاوی بیننده را برمیانگیزد خواهم گفت. اما بریم سراغ قصه اصلی فیلم خرچنگ.
فیلم خرچنگ از آن دسته فیلم های عمیقی هست که اگر اهل اندیشیدن باشید تا مدتها ذهن شما را درگیر خواهد کرد. شاید بتوان گفت قصه فانتزی فیلم خرچنگ در یک کلمه این است «جایی برای مجردها نیست!»
«خرچنگ» پادآرمانشهری را ترسیم می کند که در آن کسانی که مجردند یا مجرد می شوند یا با پای خود و یا شکار می شوند و به هتلی می روند که در آنجا 45 روز فرصت دارند همسر خود را از میان سایر مجردها بیابند در غیر اینصورت در پایان این مهلت به حیوانی تبدیل می شوند که خود انتخاب کردهاند و در طبیعت رها می شوند.
مدیر هتل زنی است که بهمراه شوهرش در همانجا ساکن است، هر روز میهمانان هتل توسط وی و همکارانش ترغیب می شوند که هر چه زودتر متاهل شوند که اولین پاداش آن دریافت کلید سوئیت های متاهلی است. اگر هم مشکلی در رابطه شان وجود داشت به آنها فرزندی داده می شود تا سرپرستی وی را بعهده بگیرند طنز تلخی که در جامعه خودمان هم هنوز گاه و بیگاه به زن و شوهرهایی که رابطه مشکل داری دارند توصیه میشود. که بنظرم بسیار احمقانه و حتی غیر انسانیست، چرا که در هر صورت عواقب مطلوبی در پی نخواهد داشت. چه موقعی که باعث تداوم زندگی مشترک می شود به این خاطر که یکی یا هر دوی زوجین پا روی خواسته های قلبی خود می گذارند و عمری را به تحمل یکدیگر می پردازند، و چه هنگامی که از هم جدا میشوند و زخم کاری بر پیکر روح معصوم فرزند بیچارهای که بدون خواسته خود وارد زندگیشان کردند میزنند.
با این توضیح احتمالا الان معمای سکانس آغازین فیلم برایتان آشکار شده است. تفسیر خود از شلیک زن به یکی از الاغ ها را کامنت کنید.
در بخشی از فیلم مجردهای یاغی که در جنگل اطراف هتل زندگی می کنند به هتل حمله می کنند دهان مدیر هتل را می بندند و از همسرش (شوهرش) که تفنگ را به سمت سرش نشانه گرفته اند می پرسند کدامیک از شما می تواند به تنهایی زندگی زیباتری را رقم بزند. مرد که غریزه بقا و حفظ جان خود در او به حداکثر رسیده می گوید من! من چون وقتی همسرم به امورات هتل می پردازد من از تنهایی لذت می برم. زن که دهانش بسته هست با نگرانی و عصبانیت از حرف شریک زندگیش فریادهای نامعلومی می کشد در همین حین سردسته مجردها تفنگ را بدست مرد میدهد تا به سمت همسر خود شلیک کند، مرد شوکه شده اما به هیچ قیمتی نمی خواهد کشته شود به سمت همسرش شلیک می کند اما اتفاق جالب اینجاست که تفنگ خالی هست و مجردهای حاضر در صحنه قهقهه زنان اتاق را با راز برملای توخالی بودن عشق میان متاهل ها مثل همان تفنگ توخالی ترک می کنند.