چند وقتی هست که نوشتن ذهنم رو درگیر کرده، علاقه من به نوشتن از سالهای کودکی شروع شد همون زمانیکه هم بازیهای دوران بچگی می اومدند در خونمون و به داداش بزرگترم میگفتند میشه به پرویز بگید بیاد دم در برامون قصه بگه ;-) منم میرفتم فی البداهه از خودم قصه درمیآوردم، جالب اینجا بود که تو همون بچگی قصههام رو سریالی میگفتم و تو نقطه اوج داستان ادامهاش رو موکول میکردم به قسمت بعد...
تو خیالاتم هست که اگر بنویسم مورد استقبال قرار میگیره چون برگرفته از ساعتها مطالعه و دیدن ویدئوهای مفید و یادگیری از اساتید و بزرگان هست.این بود که دل رو زدم به دریا و میخواهم ببینم چه بازخوردی از خوانندگان مطالبم میگیرم.
خیله خوب دیگه بسه اینجا یکی از نوشتههای مینمالم رو تقدیمتون میکنم، امیدوارم خوشتون بیاد
نظر موافقتون ;-) رو بام به اشتراک بگذارید.
گوش شنوا کیمیاست!
در روزگاری که مردمش حوصله شنیدن حرف دل خویش را ندارند.
پس اگر یافتی، با لیچار پرش نکن
نقد نکن!
نه تو راهش را آموختهای، نه اثری جز ضرر میبینی
نصیحت نکن!
آنچه هستی آنچنان در گوش فلک فریاد میکند، که صدایت را نمیشنوند
ناله نکن!
چیزی جز دلآزرده کردن دوست و دلشاد کردن دشمن عایدت نمیشود
من فکر میکنم دیگه دوران پرگویی و مقدمهچینی گذشته، یکراست باید رفت سراصل مطلب، تازه مطلب رو باید تا اونجا که میشه compact نوشت که مخاطب اگر خواست خودش extract ش کنه ببینه چیه. اینه که پیشنهاد من «مینیمال نویسی» نظر شما چیه؟
لینک سایر پستهای مینمال من